یکی دیگر از حوادث سال دوم هجری جنگ با طایفه یهودی بنی قینقاع بود. این گروه یهودی در داخل مدینه و در میان دو سنگلاخی که مدینه در بین آن دو قرار داشت زندگی می کردند و از طوایف قدرتمند یهود بودند. طایفه بنی قینقاع هیچ گونه مزرعه و کشت و زرعی نداشتند اما در زرگری و صنعت خوب وارد بوند. ایشان در شمار کسانی بودند که در جریان صحیفه (قرارنامه) حضور داشته و متعهد به انجام آن بودند و چند نفر از آنها نیز به ظاهر مسلمان شدند اما در سلک منافقان مدینه بودند (یکی از ایشان مالک ابن ابی قوقل است که خبرچین یهودیان نزد رسول الله (ص) بوده است). بنا به آنچه واقدی روایت کرده چون رسول خدا (ص) پس از غزوه بدر احساس کرد یهودیان بنی قینقاع قصد فتنه انگیزی دارند، فلذا دستور داد ایشان را -در یک جا- جمع کرده و از ایشان خواست تا اسلام را بپذیرند و بترسند از اینکه آنچه بر سر قریش آمده بر سر آنان نیز بیاید. بنی قینقاع گفتند: «تو با عده ای جاهل به نبرد رفته ای ما انسانهایی نترس و بنی الحرب هستیم». از اینجا بود که ناسازگاری ایشان معلوم شده و مقدمات درگیری بوجود آمد. یکبار هم زنی از زنان انصار در بازار بنی قینقاع نشسته بود که فردی یهودی پایین پیراهن او را به بالایش سنجاق کرد، وقتی زن خواست برخیزد لباسش بلند شده و عورتش نمایان شد و ایشان بدو خندیدند، یکی از مسلمانان که در آنجا حضور داشت با دیدن این صحنه عصبانی شده و فرد یهودی را به قتل رساند بنی قینقاع نیز با دیدن این صحنه جمع شده و مرد مسلمان را کشتند.
این اقدام که نشانگر فتنه گری یهود و شکسته شدن پیمان صحیفه بود ترس از خیانت بزرگتری را نوید می داد و بنا به قولی همین عملکرد بود که مسلمانان و رسول خدا را آماده جنگ کرد. آیه 58 از سوره انفال در این باره سخن گفته و وظیفه پیامبر را در برابر احتمال خیانت از سوی یهود مشخص می کند: «وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوْمٍ خِيَانَةً فَانبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاء إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الخَائِنِينَ؛ اگر می دانی گروهی در پیمان -خود- خیانت می ورزند پس به ایشان اعلام کن که همانند خودشان عمل خواهی کرد، زیرا خدا خائنان را دوست ندارد». واقدی در مورد این آیه می گوید: همین آیه سبب شد تا رسول خدا (ص) به سراغ این طایفه برود.
ماجرای جنگ
با بالا گرفتن مشاجرات کار به جایی رسید که بنی قینقاع به قلعه های خود فرار کردند قلعه بنی قینقاع حدود پانزده روز در محاصره بود تا آنکه پذیرفتند هرچه آنچه رسول گرامی اسلام (ص) بفرماید بپذیرند. پیامبر اکرم (ص) دستور داد تا ایشان را در بند کنند. این حادثه در روز شنبه نیمه شوال سال دوم آغاز شده و در اول ماه ذیقعده به پایان رسید.
یکی از جلوه های نفاق
طایفه بنی قینقاع در جاهلیت هم پیمان خزرج بوده و با ایشان داد و ستدهایی داشتند. با ظهور اسلام خزرجیان مؤمن، بخاطر دین جدید خود از هر پیمانی که در جاهلیت داشتند دست کشیده و برادری خود را با هم پیمانان گذشته به هم زدند؛ اما عبدالله ابن ابی که سرکرده منافقان در مدینه و از قوم خزرج بود، به رسول خدا (ص) اعتراض کرده و از او خواست تا امکاناتی چند را در اختیار ایشان قرار دهد، نهایت الامر با وجود اصرارهای بیجای عبدالله ابن ابی، رسول خدا (ص) حکم به اخراج ایشان کرد. ابن ابی با شنیدن این حکم ناراحت شده مجددا -در آزادی و رهایی یهودیان- اصرار ورزید و خواست با رسول گرامی (ص) صحبت کند اما عویم ابن ساعده که در خانه رسول الله (ص) بود عبدالله را کنار زده و مانع ورودش شد، عبدالله فریاد می کشید و از بنی قینقاع می خواست تا مقاومت کنند، اما ایشان که می دیدند عبدالله بخاطر اصرارش در رفتن به نزد رسول خدا (ص) صورتش زخمی و خونی شده گفتند: «در جایی که تو اینچنین خوار شوی و ما نتوانیم وضع را تغییر دهیم نمی مانیم». سرانجام بدون آنکه حتی یک تیر بین یهودیان و مسلمانان رد و بدل شود، طایفه بنی قینقاع از مدینه رفته و مقدار زیادی سلاح از خود بر جای گذاشتند. بدین ترتیب از سه گروه یهودی ساکن در مدینه یک گروه از آن دیار به سوی شام حرکت کرده و در منطقه اذرعات (این منطقه اکنون در سوریه در نزدیکی شهر درعا قرار دارد) ساکن شدند و پس از آن هیچ گزارشی از ایشان بدست نیامد. آنها به هنگام رفتن فقط حق داشتند زن و بچه خود را ببرند لاجرم تمام اموال، خانه ها، قلعه ها و سلاح ها برای مسلمانان ماند؛ رسول خدا (ص) نیز پس از برداشتن خمس غنائم بقیه آنها را میان مسلمانان تقسیم نمود و آن اولین خمس بود که تخمیس شد.
تاریخ اسلام جنگ قوم یهود پیامبر اکرم نفاق حوادث تاریخی مسلمانان