از اصحاب رسول خدا (ص) و انصار مدینه و از مبلغین اسلام که در حادثه «رجیع» به شهادت رسید.
کنیه اش: ابوسلیمان.
پدرش: ثابت بن قیس.... ضبیعه و قیس به «ابوالاقلح» معروف بود.
مادرش: شموس، دختر ابی عامر بن صیفی... ضبیعه. نسب پدر و مادرش، هر دو به خاندان ضبیعة بن... عمرو بن عوف می رسد.
احوص: شاعر معروف و ظاهرا بدنام، از نوادگان اوست که عمربن عبدالعزیز، او را از مدینه تبعید کرد.
عاصم، در زمان پیغمبر اکرم بود و در جنگهای بدر و احد، شرکت کرد.
پیامبر، بین او و «عبدالله بن جحش»، پیمان برادری بست. وی از کسانی بود که به همراه «سهل بن حنیف» و چند نفر دیگر با پیامبر خدا عهد بسته بود که تا سر حد مرگ در راه دفاع از آئین اسلام، پایداری کند.
از این رو، سال سوم هجری در جنگ احد شرکت کرد. و از آنجا که تیرانداز ماهر و چیره دستی بود، با دشمنان اسلام و مشرکین، سخت جنگید و بعضی از پرچمداران آنها از جمله: حارث و مسافع را از پای درآورد. گویند که اینها، دو برادر «طلحة بن ابی طلحه»، سردمدار مشرکان بودند که به دست عاصم، کشته شدند. به نقل بعضی از مورخین، زمانی که در جنگ احد، شایعه پراکنی در مورد قتل پیغمبر شد و بیشتر مسلمانان هزیمت و فرار کردند، عاصم نیز هزیمت کرد و دوباره برگشت.
اما عده ای بر این عقیده اند که در بین مسلمانان، 8 تا 14 نفر ایستادگی کرده و ثابت قدم در کنار پیامبر (ص) و علی (ع) ماندند که از آن جمله «عاصم بن ثابت» بود. «شیخ مفید» از «زید بن وهب» نقل می کند که به عبدالله بن مسعود گفتم: «مردم در آن روز، همگی به غیر از علی بن ابیطالب (ع)، و «ابودجانه» و «سهل بن حنیف»، از اطراف رسول خدا گریختند!» ابن مسعود گفت: «تنها علی (ع) ماند و بقیه رفتند، اما طولی نکشید که چند نفر برگشته و به دفاع از پیامبر (ص) پرداختند که اولین آنها، «عاصم بن ثابت» بود و بعد «ابودجانه» و....!» و پیامبر (ص) در همین جنگ از چند تن از اصحاب خود ستایش کردند که از جمله آنها همین عاصم بود.
شهادت عاصم بن ثابت در «رجیع»
4 ماه بعد از جنگ احد، در اوایل ماه صفر سال چهارم هجری، حادثه ای تلخ و شوم، با حیله و مکر دشمنان اسلام، واقع شد. حادثه چنین بود که گروهی از کفار و مشرکین با طرح نقشه و خدعه، به همراه یکی از سران خود که از قبیله «هذیل» بود به مکه آمده و به حضور پیغمبر مشرف شده و عرض کردند «ای رسول خدا، ما مسلمان شده ایم» و تقاضا کردند تا چند نفر مبلغ بر آنها بفرستد که به آنان قرآن و احکام اسلام را بیاموزند. پیغمبر (ص) چند نفر (تعداد 6 تا 10 نفر گفته اند) از بزرگان مهاجرین و انصار را، همراه آنها فرستاد و سرپرستی آنها را به «عاصم بن ثابت» و بعضی گفته اند به «مرثد بن ابی مرثد غنوی» واگذار کرد.
این عده با افراد مزبور از مدینه خارج شده و تا جایی به نام «رجیع»، نزدیک آبی که متعلق به «طایفه هذیل» و قبل از مکه بود، رسیدند که ناگهان متوجه افرادی مسلح (حدود 100 نفر از همان قبیله به نام «بنی لحیان») شده و دانستند که این ماجرا، نقشه ای بوده تا آنها را به دام طایفه «هذیل» با شمشیرهای آماده بیندازند.
مسلمانان که خود را در محاصره دیدند، با اینکه می دانستند که تاب جنگیدن با مشرکین را ندارند، ولی آماده جنگ و دفاع شدند. اما افراد قبیله هذیل به آنها گفتند: «ما قصد کشتن شما را نداریم، ما می خواهیم شما را به مکه ببریم و بفروشیم و از آنها پول بگیریم، پس شما خود را تسلیم و اسیر ما کنید.»
«عاصم و مرثد» گفتند: «ما هرگز از هیج مشرکی عهد و پیمان نمی پذیریم و زیر بار آنها نخواهیم رفت.» عاصم گفت: «من نذر کرده ام که هرگز پناه مشرکی را نپذیرم» و شروع به تیراندازی کرد و چون تیرهایش تمام شد با نیزه اش آنقدر جنگید تا آن شکست و فقط شمشیرش، باقی ماند. آنگاه به خداوند عرض کرد: «خدایا! من از دین تو حمایت کردم، تو نیز از بدن و گوشت بدنم، حمایت کن!» همچنان جنگید و رجز می خواند و می گفت: «من ابوسلیمانم و کسی چون من پایدار و برتر نیست.» یکنفر از کفار را کشت و دو نفر از آنها را زخمی نمود. کفار، آنقدر عاصم را تیرباران کردند تا به شهادت رسید و همه یاران او را شهید نموده و جسدشان را برهنه کردند، گویند سلافه همسر طلحه وقتی شنید که دو فرزند او به دست «عاصم» کشته شدند، نذر کرد که اگر روزی دستش رسید، در کاسه سر «عاصم» شراب بنوشد و وقتی عاصم این موضوع را فهمید از خدا خواست تا اینکه بدن هیچ مشرکی را لمس نکند و هیچ مشرکی به بدن او دست نزند، لذا همین که خواستند سرش را از بدن جدا کنند، خداوند زنبور عسل را فرستاد و جسد او را حفظ کرد آنها گفتند: «بگذارید هوا تاریک شود، زنبورها می روند.» اما چون شب فرا رسید، سیل خروشانی آمد و بدن او را با خود برد و به دست کفار نیفتاد. این واقعه که به نام «رجیع» مشهور شد، 36 ماه بعد از هجرت رسول خدا (ص) اتفاق افتاد. و قلب مبارک آن حضرت و عموم مسلمانان را داغدار نمود.
عاصم ابن ثابت انصار اصحاب پیامبر اکرم زندگینامه شهید غزوه رجیع