از دوره متاخر اسلام دو دانشمند به علت دفاع شدید از سنت گرایی شایسته توجه هستند، ایشان موفق الدین بن قدامه (م. 620/ 1223) و تقی الدین بن تیمیه (م. 728/ 1328) می باشند. هر دو در باب کلام و صفات خدا دارای اساس مشترک حنبلی بودند.
وجوه نه گانه تحریم کلام از سوی ابن قدامه
ابن قدامه در رد معروفش از کلام، تحریم النظر فی کتب اهل الکلام (به نام نقد الهیات نظری ترجمه شده است)، برای اجتناب از کلام نه وجه می شمارد. اولا، او با آیه سوره سوم شروع می کند و می گوید که خدا آنهایی را که پیرو تاویل متشابهات اند در ردیف کسانی قرار می دهد که در طلب فتنه اند و گمراه نمی شوند. بنابراین خداوند این قبیل تاویلات را ناروا دانسته است. ابن قدامه این را دلیل ترحیم کلام می گیرد، زیرا کلام را مرتبط با تاویل می داند. دومین وجه تحریم وی این راستا با بیان این مطلب ادامه می یابد که اگر تاویل متشابهات جایز بود، پیامبر (ص) آن را بیان می کرد. اما معلوم است که پیامبر هرگز وارد آن نشده است، و اگر آن برای مسلمان ها فایده ای داشت، پیامبر آن را متذکر می شد. تحریم در وجه سوم وی بدین صورت ادامه می یابد که او می گوید سلف صالح مسلمان ها این آیات قرآن را بدون تاویل و بدون تعطیل خداوند از صفاتش پذیرفتند. این امر دلالت بر این دارد که اگر تاویل برای اصحاب پیامبر فایده ای داشت مطمئنا از آن سخن می گفتند. با گذر به وجه پنجم وی که با تحریم های کلی سازگا است، باید متذکر شویم که ابن قدامه می گوید کلام بدعت است و بنابراین برخلاف سنت پیامبر است، علیکم بسنتی. ابن قدامه در سایر وجوه، وجوه تحریم کلام می کوشد تا برای این تحریم دلیل هایی ارائه دهد که مبتنی بر سیار آیات قرآن و نمونه هایی از سنت هستند.
تاویل در کلام یعنی انتساب حکمی با خداوند از روی جهل
وجه چهارم ابن قدامه می گوید که کلام برابر است با حکم بر خدا (تحکیم بر خدا) در اموری که تاویل کننده نمی داند. متکلمان هرگز نمی دانند که مراد خداوند در این آیات چیست. حتی اگر لفظ محتمل معنایی باشد، این احتمال آن را لزوما فقط به آن معنی محدود نمی کند. بنابراین ممکن است تاویل کننده معنایی برگزیند که خداوند آن را قصد نکرده است و بدین ترتیب درباره خداوند از روی جهل (به غیر علم) سخن بگوید، در حالی که خداوند در سوره هفتم، آیه سی و سوم، از آن منع فرموده است (قل انما حرم ربی الفواحش... و ان تقولوا علی الله ما لاتعلمون). وجه ششم ابن قدامه این است که تاویل متشابه محض حماقت و فضولی است، و هیچ فایده عملی ندارد (حاجتی به آن نیست). طبق نظر وی مسلمانان حاجتی ندارند که معنای حقیقی صفات خدا را بدانند، زیرا البته نه عملی متعلق بر آن است و نه تکلیفی. خداوند به ایمان به فرشتگان، کتاب ها و پیامبرانش امر فرموده، اما تفصیل این امور معلوم نیست. بنابراین ما به آنچه نازل شد باید فقط ایمان بیاوریم (سوره دوم، آیه صد و سی و شش)؛ (قولوا آمنا بالله و مانزل الینا) و خود را به تکلف نیندازیم و دخالت بی جا نکنیم (سوره سی و هشتم، آیه هشتاد و ششم)؛ (قل ما اسالکم من اجر و ما انا من المتکلفین). وجه هفتم ابن قدامه بدین مضمون است که آن تکبر محض است که انسان به خود اجازه دهد درباره خدا چیزی به دروغ بگوید. او توضیح می دهد که اگر تاویل واجب بد بر هر مسلمانی واجب بود حتی اگر دلائل آن را نداند. بنابراین لازم می آید که مردم درباره صفات خدا از روی جهل سخن بگویند این تکلیف قول به جهل است، که ما می دانیم حرام است. متکلمین با تاکید در به کارگیری کلام مردم را وادار می کنند که درباره خدا از روی جهل سخن بگویند.
تحلیل کلامی یعنی اجتهاد
وجه هشتم او این است که کلام اجتهاد در اموری است که در قرآن و سنت معلوم نیست، و این روا نیست حتی اگر اتفاقا درست باشد. ابن قدامه می گوید که ابوبکر حتی از تفسیر کلمه ابا (چراگاه) در سوره 80، آیه 31، (و فاکهه و ابا) امتناع ورزید، زیرا نخواست درباره کتاب خدا چیزی بگوید که نمی داند. و بالاخره ابن قدامه در وجه نهم می گوید که متکلمین خطا می کنند در اینکه به خدا چیزی که او به خود نسبت داده نسبت می دهند و از او آنچه را که او به خود نسبت داده است سلب می کنند. آنها وقتی که می گویند صفتی در واقع به معنای چیز دیگری است مرتکب این عمل می شوند. مثلا، می گویند که «استوی» به معنای استقرار بر تخت نیست، بلکه به معنای استوی (یعنی «استیلاء») است.
روش ابن قدامه و ابن تیمیه در تحریم کلام
ما، در همین مرور بر استدلال های ابن قدامه علیه کلام، خلاصه ای ظریف و کامل از مخالفت سنتی با متکلمین مشاهده می کنیم. استدلال های وی ممکن است در طبقه استدلال سلبی قرار داده شود، زیرا تمرکز او در تحریم صریح کلام به طور کلی است، بدون اینکه مستقیما درباره صفات خدا سخنی بگوید. در مورد ابن تیمه خواهیم دید که او در بحث صفات خدا چگونه با روش ایجابی برخورد می کند. او توضیح می دهد که آنها در قلمرو حدود زبانی عربی و هدایت های قرآن و سنت چگونه به درستی فهمیده می شوند. ابن تیمیه با همان وجوه اساسی که به وسیله ابن قدامه تقریر شده بود آغاز می کند، اما برای تبیین صفات خدا به آنها همچون امری کامل وکافی می نگرد، یعنی او چنین می فهمد که قرآن وسنت محتوی تمام آن اموری است که لازم است انسان درباره خدا بداند و صفات او را بدون توسل به نوعی دلیل فلسفی به روشنی و صراحت بیان کند. او به مبحث صفات خدا به عنوان یک مسئله الهیاتی جداگانه نگاه نمی کند، بلکه آن را در رهیافت جامعش به فهم قرآن می گنجاند. بنابراین او در رساله مقدمه التفسر («مقدمه تفسیر قرآن») این موضوع را به عنوان مساله روش درست فهم قرآن مورد رسیدگی قرار می دهد. اساس رهیافت ابن تیمه به تفسیر هر آیه ای در قرآن ارجاع به آیات دیگر و حدیث است ابن تیمیه با استفاده از آیه چهل و چهارم سوره شانزدهم که در آن خدا می فرماید: پیامبر برای این فرستاده شده است که به بیان آنچه که بر مردم وحی شده است بپردازد اظهار می کند که پیامبر معانی و و الفاظ قرآن را بیان فرموده است. یعنی او برای اینکه رسالتش را همچون یک نبی و رسول به انجام برساند لازم بود تمام معانی واقعی و قابل قبول قرآن را روشن سازد و از هیچ نوع اطلاع رسانی خودداری نکند. بنابراین برای نخبگانی همچون فیلسوفان هیچ نوع علم مکتوم یا پنهانی وجود ندارد. برای تبیین صفات خدا، انسان باید به قرآن مراجعه کند و زبان آن را بفهمد.
اطلاق نامهای خداوند بر ذات و صفات او
طبق نظر ابن تیمیه، اولین چیزی که انسان باید بداند این است که خداوند برای بیان یک چیز با اطلاق نام های متعدد بر آن الفاظ مترادف به کار می برد. این برای آن است که انسان چگونه باید نام های نیکوی خدا (اسماءالله الحسنی) را به در قرآن ذکر شده بفهمد. درست همان طور که برای پیامبر و قرن نام های متعدد است برای خدا نیز نام های متعدد وجود دارد. ابن تیمیه می گوید اگر کسی خدا را با یکی از نام هایش بخواند این متضاد با دعای وی با نام دیگر او نیست. او آیه صد و دهم سوره هفدهم (قل ادعوا الله اوادعوا الرحمن ایا ما تدعوا فله الاسماء الحسنی) به عنوان دلیل ذکر می کند که در آن آمده است «بگو بخوانید خدا را با نام «الله» یا نام «رحمن»، هر کدام را که بخوانید او کسی است که نام های بسیار نیکو دارد» و ابن تیمیه از این نتیجه می گوید که هر نامی از خدا دلالت به ذات واحد و فارد می کند. یعنی خداوند هر نامی را که در قرآن ذکر می کند اشاره به او می کرد. پس از آن می گوید هر اسمی دلالت به صفتی می کند که آن اسم متضمن آن است. بنابراین، برای مثال، علم دلالت به ذات، قدیر دلالت به ذات و قدرت، و رحیم دلالت به ذات و رحمت می کند. ابن تیمیه بدین ترتیب تمام اسم های خدا و صفات مربوط به آنها را به ذات واحد و فارد مرتبط می سازد. و به این صوررت و در مقابل خاطرنشان می سازد کسانی که دلالت اسم های خدا را بر صفاتش انکار می کنند مرتکب تناقض می شوند. او (در این مورد) مثالی نقل می کند از کسانی که می گویند خدا نه حی است و نه غیر حی. ابن تیمیه در این حال با توسل به منطق می گوید که آنها نقیضین را (از او) نفی می کنند. پس از آن ادعا می کند که لزوما هر اسمی دلالت به ذات خدا و یکی از صفات او می کند.
ابن تیمیه برای اثبات این مطلب مثال های دیرگی به کار می گیرد تا نشان دهد که ممکن است ذات واحد اسماء و صفات متعدد داشته باشد. مثال او مبتنی بر آیه 123 سوره بیستم است: «کسی که از ذکر من اعراض می کند» من اعرض عن ذکری. او می گوید که ذکر امکان داد اشاره به چیزی باشد که خدا نازل کرده است یا اشاره به چیزی باشد که پرستنده ای در حال نماز و دعا فرا می خواند. نظر به تمام آیه نشان می دهد که ذکر مرادف با هدایت و وحی خدا است بنابراین ذات تمام آن چیزی است که خدا وحی کرده و اسماء و صفات ذکر هدایتند. به عبارت دیگر، ذات آنچه خداوند وحی فرموده ایمان دارد اشاره به ذکر خدا، هدایت او، کتاب او یا کلام او باشد. هر لفظی اشاره به ذات واحد و فارد می کند.
صفات خداوند از نظر ابن تیمیه
ابن تیمه با برگشت به بحث منضم صفات می گوید کس که از صفت مختص به اسمی سوال می کند باید بپذیرد که آن مطابق است با تعیین مسمی، یعنی اسماء الهی؛ مثلا قدوس و سلام و مومن مرادف با خدا هستند. آنها اسم هایی هستند که دلالت بر ذات واحد و صفات آن ذات می کنند. ابن تیمیه برای اینکه معنای طبیعت صفت خاصی را خوب بررسی کند بر روش پیروان سنت استناد می جوید. او با اشاره به اصحاب پیامبر و نسل های نخستین مسلمان ها، می گوید هیچ یک از آنها صفت را به وسیله دلالت بر ذات آن تبیین نکردند، حتی اگر آن صفت بر خلاف صفت دگر باشد. بنابراین، قدوس همان غفور و رحیم است، یعنی آنها یک چیزند (مسمی واحد است).
ابن تیمیه در بحث از صفات خدا می کوشد تا از نظر پیروان سنت درباره طبیعت خدا تبیین عمیق تری ارائه دهد. وسیله عمده وی در این کار زبان عربی است. بنابراین تمام معانی آن باید بدرستی و روشنی فهمیده شود. به علاوه، زبان عربی انسان باید آیات قرآن را به ترتیب معمولی آنها بفهمد، یعنی قرن باید به واسطه خود قرآن فهمیده شود. مثال ها، مثل ها و استعمالات زبانی قرآن باید طبق قواعد و اصولشان تحلیل، و با یک روش سازگار و یکسان به کار گرفته شود. ابن تیمیه بدین صورت قوای عقلانی ذهن (عقل) را رد نمی کند، بلکه آنها را برای تببین وحی در اطاعت وحی قرار می دهد.