بر اهل بحث و تحقیق پوشیده نیست، که آنچه از بدی و رسوائی به عمرو بن عاص نسبت داده شده و در احوالات زندگیش ضبط گشته، همه از پستیها، نادرستیها، حیله گریها، مکاری و فریبها، خیانتها و فجورها، پیمان شکنیها و دروغگوئیها، خلف وعده ها و قطع رحم، کینه توزی، زشتی، رشک، ریا بخل، بی حیائی، سفاهت، ضعف روحی، تعدی و ستمکاری، خودنمائی، دنائت، سفلگی، چاپلوسی و جلفی، طمع، دشمنی با اهل دین، و بی غیرتیها در مقابل همسرش و جز اینها از عیوب و قبایح و سائر امور ضد اخلاق انسانی؛ تماما از نشانه های نفاق است و نمودار عدم استقرار اسلام در روح و قلب او، و عدم وجود ایمان به خدا و به آنچه پیامبر او آورده است، می باشد. زیرا اسلام به معنای واقعی یگانه عامل صلح در میان بشر است، و تنها روش و دستوری است که با به کار بستن آن، بشریت به عالیترین مراتب اخلاق فاضله خواهد رسید، اسلام مجمع تمام فضیلتها و پایه و اساس هر خوبی است و ریشه هر آراستگی و بزرگی است. آری، آنگاه، که ایمان به خدا در قلب انسان (مرکز و پایتخت بدن) جایگزین شود، آثار آن در همه اعضاء، و جوارح جریان یافته و در نتیجه نفوس شایسته به وجود می آید، و این درست مانند دستور و قانونی است که حکومتها در کشورهای خود، از مرکز فرماندهی به افراد مملکت ابلاغ می کنند و در نتیجه بر هر یک از مجتمع تکلیف خاصی معین شد، که باید بدان عمل نماید و برای هر کس حد و مقامی است که لازم است آن را رعایت نماید. و در این صورت است که یک اجتماع شایسته و ملت وارسته به وجود می آید و تقدم و پیشرفت مملکت حاصل می گردد.
آری، ایمان هم در مملکت بدن، مرکز فرماندهیش، قلب است. و برای خود قوانین و مقرراتی دارد که به وسیله اعضا و جوارح اجرا می شود در نتیجه، هر عضوی از اعضاء انسان دارای تکلیف خاصی است و محدود به حدود معینی که باید در حد خود تکالیف مخصوصه را انجام دهد. وظیفه قلب، غیر از وظیفه زبان است و وظیفه زبان غیر از وظیفه گوش و وظیفه گوش غیر از وظیفه چشم است. دستها وظائفشان غیر از وظائف پاها است و همچنین است یک یک اعضاء که هر یک وظیفه خاصی دارند چنانکه آیه شریفه گوید: «إن السمع و البصر و الفؤاد کل أولئک کان عنه مسؤلا؛ گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد .» (اسراء/ 36)
همین بیان از فرموده پیامبر اکرم استفاده می شود. حافظ ابن ماجه در سنن خود ج 1 ص 35 روایت کند که: «الایمان معرفة بالقلب، و قول باللسان و عمل بالارکان؛ ایمان شناختن به قلب و اقرار به زبان و عمل به ارکان است.» و نیز در روایت دیگر حضرت رسول آمده که مفادش این است: ایمان دارای هفتاد و چند شعبه است برتر آنها کلمه «لا اله الا الله» است و پائین تر آنها برطرف نمودن (موجبات) اذیت است از سر راه مردمان، و حیاء، شعبه ای از ایمان است. و بر این اساس، ایمان دارای مراتب قوه و ضعف و زیاد و کمی است و انسان به همین بیانی که ذکر شد در آن واحد هم متصف به ایمان می شود و هم متصف به عدم ایمان؛ به اعتباری دارای ایمان است و به اعتباری دیگر فاقد ایمان است.
از همین مطلب معنای کلام رسول اکرم (ص) را می فهمیم، مفاد کلام حضرت چنین است: شخص زناکار در حال زنا کردن مؤمن نیست و در حال دزدی و باده گساری هم مؤمن نیست. پس صلاحیت و شایستگی مملکت بدن حاصل نشود مگر در صورتی که تمام اعضاء اطاعت کامل در مقابل وظائف خود داشته باشند و ایمان کامل نشود مگر اینکه همه اعضاء به وظائف ایمانی خود عمل نمایند. و همانطور که اگر عضوی کار ناروائی انجام دهد یا وظیفه خود را انجام ندهد این از ضعف ایمان قلبی صاحب آن عضو حکایت می کند و می نماید که اسلام در قلب چنین شخص متزلزل است چه، قلب فرمانده بدن است و هیچ کاری در اعضاء صورت نمی گیرد مگر در تحت مراقبت و امر او، همینطور هم در جهت مقابل، در صفات و ملکات نفسانی نیکو که اگر اعضاء به وظائف عمل کنند خود کاشف از نیروی ایمان قلبی آن صاحب عضو می باشد.
در حدیث نبوی بنا به نقل حافظ منذری در کتاب «الترغیب و الترهیب» ج 3 ص 171 که گوید: «در خلق و خوی شخص مؤمن ممکن است صفتی پیدا شود که موجب نقص ایمان او گردد و بعضی از صفات ملازم با نفاق است که از آن جدا نمی شود و با ایمان هم جمع نمی شود اگر چه صاحب آن خلق، وظائف خود را از نماز و روزه انجام دهد و به همین صفات قرآن منافق را به ما می شناساند.»
اینک توجه کنید به آنچه که در مورد بسیاری از صفات و ملکات، از پیامبر پاک (ص) به ما رسیده که به این شخص (عمرو) قابل تطبیق است و باید در این باره از بینش کافی برخوردار بود و حالات گوناگون اهل طغیان ما را مغرور نسازد، کسانی که در زمین به فساد و تباهی اقدام نمودند.
1- علامت منافق سه چیز است: هنگام سخن گفتن دروغ می گوید، و اگر وعده دهد خلف وعده می کند، و هنگامی که امانتی به او سپرده شود خیانت می کند. این روایت را بخاری و مسلم نقل کرده اند و در آخر روایت مسلم این جمله اضافه است: و اگر چه نماز بخواند و روزه بگیرد و گمان شود او مسلمان است.
2- چهار خصلت است که در هر کس باشد منافق خالص است اگر یکی از آن خصلتها در شخصی باشد به همان نسبت منافق خواهد بود، مگر از آن صفت جدا گردد زمانی که امانتی به او بسپارند خیانت کند، و هنگام سخن گفتن، دروغ گوید، و اگر عهد و پیمانی منعقد سازد مکر و حیله کند، و اگر با کسی از در ستیزه درآید از حدود عفت نفس خارج شود.
3- کسی که امانتدار نیست ایمان ندارد و کسی که به عهد خود وفا نمی کند دین ندارد.
4- مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند.
5- دروغ با ایمان بیگانه است.
6- مکر و خدعه در آتش است.
7- مؤمن کینه توز نیست.
8- کسی که شرم و حیا ندارد، ایمان ندارد.
9- حسد ایمان را فاسد می کند، همانطور که صبر (ماده تلخ) عسل را فاسد می کند.
10- غیرت داشتن از ایمان است و بیباکی از نفاق.
11- ریاء ولو کمش، شرک است و هر کس با دوستان خدا دشمنی ورزد به جنگ با خداوند برخاسته است.
12- کسی که سلطانی را به سبب کاری که خداوند را خشمناک می سازد، خشنود سازد از دین خدا خارج شده است.
13- حیا داشتن از ایمان است.
14- ناسزا گوئی و دشنام به مسلمان، گناه و انحراف است و نبرد با او کفر.
15- ایمان و حسد در درون بنده ای جمع نگردد.
16- بخل ورزیدن بدیگران و ناتوانی (در اجراء حق)، و بی شرمی از نفاق است.
17- هرگز بخل و ایمان در قلب بنده ای جمع نمی شود.
18- دو خصلت است که در مؤمن جمع نگردد، یکی بخل و دیگری بدخوئی.
19- مؤمن ساده و بزرگ منش است و فاجر حیله گر و سفله.
20- هرگز شخصی با ایمان همراه نیست مگر اینکه زبان او با دلش و دل او با زبانش یکسان باشد و عمل او مخالف گفتارش نباشد.
21- حیا و ایمان با هم قرینند و هرگاه یکی از این دو برطرف شود آن دیگری نیز برطرف و زایل می شود.
22- خداوند زمانی که اراده فرماید بنده ای را هلاک کند، حیا و شرم را از او می گیرد، وقتی که حیا را از او گرفت همیشه او را خشمگین و بدحال می بینی و در این حال امانت داری از او گرفته می شود و اگر امانت داری از او جدا شد خیانتکار و پایگاه خیانت می شود و در این حال است که رحمت و عطوفت از او سلب می گردد، و اگر عطوفت و رحمت از او سلب شد از رحمت خدا دور می گردد و در این حال است که از دایره اسلام خارج می گردد.
به سال چهل و سه هجری در شب عید فطر بنا به نقل صحیح ترین تاریخ، عمرو بدرود زندگی گفت و روایت دیگری هم در تاریخ وفات او هست؛ نزدیک نود سال زندگی کرد و به قول عجلی نود و نه سال زندگی نمود. یعقوبی در ج 2 ص 198 تاریخش گوید: همین که مرگ عمرو بن عاص فرا رسید، به پسرش گفت: «پدر تو دوست داشت که در جنگ «ذات السلاسل» مرده باشد، من در اموری دخالت نمودم و نمی دانم آیا چه حجت و دلیلی در محاکمه خدا خواهم داشت.» سپس نظر به اموال و ثروت خود کرد و دید که چقدر فراوان است، گفت: «کاش ثروت من، پشکل شتر بود، و ای کاش سی سال قبل از این مرده بودم. من دنیای معاویه را آباد و مهیا کردم در حالی که دین خود را باختم؛ دنیا را مقدم داشتم و آخرتم را رها نمودم، در طریق رشد و صلاح بودم و نابینا شدم تا اجلم فرا رسید گوئی می بینم معاویه مال و ثروت مرا در اختیار خود خواهد گرفت و بعد از مردنم، نسبت به شما بدرفتاری خواهد نمود!!»
ابن عبدالبر در ج 2 ص 436 «الاستیعاب» نگاشته: هنگامی که عمرو بن عاص در بستر مرض بود، ابن عباس به دیدن او آمد و پس از سلام جویای حالش شد، در جواب گفت: «در مرحله ای قرار گرفتم که احساس می کنم، کمی از امر دنیایم را آباد ساختم و بسیاری از دین خود را تباه ساختم و اگر آنچه را که تباهش نموده ام اصلاح کرده و آنچه را که اصلاح کرده ام تباه ساخته بودم، هر آینه قرین رستگاری می شدم؛ اکنون اگر می توانستم جبران گذشته را بکنم و به حالم سودی داشت، این کار را می کردم و اگر می توانستم از این مهالک فرار کنم، فرار می کردم اکنون خود را بین زمین و آسمان معلق می بینم، نه با نیروی دستانم می توانم بالا روم و نه قدرت آن را دارم که به زمین فرود آیم و روی پای خود قرار گیرم!! اکنون ای برادر زاده! مرا پندی ده تا از آن بهره گیرم.» ابن عباس در جواب عمرو گفت: «هیهات، چقدر دور است که به مقصد برسی! اینک، برادر زاده تو نیز برادر و همانند تو است، تو گریه نخواهی کرد مگر آنکه من هم خواهم گریست، چگونه کسی که خود را مقیم این دنیا می داند به رفتن به سرای دیگر ایمان می آورد؟» عمرو گفت: «حتی در این هنگام که به هشتاد و چند سال رسیده ام و مرگم فرا رسیده، مرا از رحمت خدا مأیوس می کنی؟! بار خدایا! ابن عباس مرا از رحمت تو مأیوس می سازد، آنچه می خواهی از من بگیر! تا خشنود گردی!» ابن عباس گفت: «هیهات! این آرزوئی دور و دراز است، تو نو را می گیری و کهنه و فرسوده را می دهی!» عمرو گفت: «ای ابن عباس! از جان من چه می خواهی؟ کلامی نگفتم مگر اینکه عکس آن را از تو شنیدم!!»
عبدالرحمن بن شماسه گوید: چون زمان مرگ عمرو عاص رسید، گریست، فرزندش عبدالله گفت: «چرا گریه می کنی؟ آیا از مرگ هراسانی؟» گفت: «نه به خدا قسم، بلکه از بعد از مرگ می ترسم.» فرزند شروع به دلداری پدر نمود و گفت: «پدر! سوابق تو خوب بوده است، تو از صحابه رسول خدا بودی.» و پیروزیهای شامش را به او یادآور نمود. عمرو گفت: «برتر از همه این مطالب را از دست داده ام، شهادت به وحدانیت خدا که من سه دوره را طی کردم که در هر دوره ای حالت و روحیه خود را می دانستم؟ در آغاز امر کافر بودم و سختترین دشمنان رسول خدا (ص) اگر در آن زمان مرده بودم، آتش دوزخ بر من واجب می شد و چون با رسول خدا بیعت کردم، حیا و شرم من از تمام مردم نسبت به حضرت بیشتر بود و هیچگاه از فرط شرم، چشم خود را از صورت حضرت پر نکردم و اگر در آن موقع مرده بودم می گفتید: بر عمرو گوارا باد اسلام آورد و خیر و سعادت به او روی آورد و در بهترین حالات مرد، امید بهشت برای او هست. سپس به حکومت رسیدم و مبتلا به قضایائی شدم نمی دانم که به نفع من بود یا بر ضررم، هنگام مرگ که کسی بر من نگرید و جنازه ام را مشایعت نکنند، بند کفنم را محکم ببندید من مورد خصومت خواهم بود، خاک را بر من بریزید به هر طرف که قرار بگیرم، جانب راست من سزاوارتر از طرف چپ من نخواهد بود که بر خاک قرار گیرد.»
نام پدر عمرو، در بسیاری از کلمات اصحاب (عاصی) آمده و در شعر امیرالمؤمنین هم به همین کیفیت آمده است.
لا وردن العاصی بن العاصی *** سبعین الفا عاقدی النواصی
و در رجزی که مالک اشتر خوانده چنین آمده است:
ویحک یابن العاصی *** تنح فی القواصی
وعده ای از حفاظ در کتب خود (عاصی) ذکر کرده اند. و حافظ نووی در ج 2 ص 30 تهذیب الاسماء و اللغات گوید: که بر این قرائت (عاصی) جمهور اتفاق دارند و در نزد اهل عربیت فصیح همین است سپس گوید: و در بیشتر کتب حدیث وفقه بلکه اغلب آنها بدون یاء (عاص) آمده و این هم لغتی است و در اصطلاح قراء سبعه نیز نظیر آن در قرآن چنین خوانده شده مثل: الکبیر المتعال و الداع، که آخرش بدون یاء است.
تاریخ اسلام عمرو ابن عاص زندگینامه مرگ رذایل اخلاقی منافقان نفاق عبرت