ابوتمام؛ حبیب پسر اوس بن حارث بن قیس بن اشجع بن یحیی بن مزینا بن سهم بن ملحان بن مروان بن رفافة بن مر بن سعد بن کاهل بن عمرو بن عدی بن عمرو بن حارث بن طی جلهم بن ادربن زید بن یشحب بن عریب بن کهن بن سبان بن یشجب بن یعرب بن قحطان است، به گفته جاحظ وی یکی از رؤسای طایفه امامیه و از بزرگان بی مانند ادب شیعه در روزگار گذشته و از پیشوایان لغت و فیض بخشان فضیلت و کمال است. شعر و روشهای گوناگون آن از او آغاز و به او انجام می پذیرد و کار شاعری به او واگذار است و همگان به پیشگامیش در مسابقه شعر و شیفتگیش به ولای دودمان بزرگوار پیغمبر (ص) هماهنگند. وی در هوش و حافظه چنان آیتی بود که درباره اش گفته اند: غیر از هزار ارجوزه، چهار هزار دیوان شعر را از حفظ داشت و این غیر از قطعات و قصائد بود. و در «معاهد التنصیص» است که غیر از قطعات و قصائد، چهار هزار ارجوزه را از برداشت و در «تکمله» است که وی 500 شاعر ماهر روزگار خود را به گمنامی سپرد. این شاعر، اصلا شامی و زاده قریه «جاسم» است که از روستاهای «جیدور» و از اعمال دمشق بود به پدرش «ندوس عطار» می گفتند که بعدا آن را «اوس» کرده اند و در دائرة المعارف اسلامی است که خود شاعر اسم پدر را تغییر داده است و او نصرانی بود. این شاعر در مصر پرورش یافت و در اغاز جوانی در مسجد جامع سقائی می کرد. سپس به انجمن ادبا راه یافت و از آنها بهره برد و علم آموخت. وی مردی هوشیار و دانا بود و به شعر مهر می ورزید و از آن دست برنداشت تا گاهی که به شاعری پرداخت و به خوبی از عهده آن بر آمد و بنام شد و شعرش دست به دست گردید و خبر به معتصم رسید او را به نزد خود در «سر من رای» خواند و ابوتمام چکامه ای چند درباره اش سرود و معتصم صله اش داد و بر شعراء روزگارش مقدم داشت، ابوتمام به بغداد آمد و در عراق و ایران به گشت و گذار پرداخت «محمد بن قدامه» وی را در قزوین دیده که در آنجا با ادیبان و عالمان همنشینی و همگروهی داشته است. او به بزم آرائی و خوشخوئی و بزرگ منشی موصوف بود.
«حسین بن اسحاق» گفت به «بحتری» گفتم: «مردم می پندارند که تو از «ابوتمام» شاعرتری.» گفت «به خدا که این سخن برای من سودی و برای او زیانی ندارد. به خدا که من نانی جز به برکت او نخورده ام. البته دوست می داشتم که حقیقت همین باشد که گفته اند ولی به خدا سوگند که من پیرو و پناهنده و ریزه خوار خوان اویم، نسیم من در هوای او باز ایستد و زمین من در برابر آسمانش، پست نماید.»
این «بحتری» در سر آغاز شاعری و شکوفائی شعرش به نزد «ابی تمام» که در «حمص» بود، آمد و شعر خود را هنگامی که دیگر شعراء به قصد عرضه شعر به نزدش آمده بودند بر او خواند ابوتمام چون شعرش را شنید روی به او آورد و دیگران را وا گذاشت و چون همه رفتند، گفت: «از میان شاعرانی که برایم شعر خواندند، تو از همه شاعرتری اینک حالت چگونه است؟» «بحتری» از ناداری شکایت کرد و «ابوتمام» نامه ای برای مردم «معره نعمان» نوشت و به استادی بحتری گواهی داد و پایمردی کرد و به شاعر نیز گفت: «آنان را بستای.» وی به نزد مردم معره آمد و آنها به سبب نامه ابی تمام مقدمش را گرامی داشتند و چهار هزار درهم برایش مقرر کردند. و این نخستین ثروتی بود که به وی می رسید. از آن پس «ابوتمام» «بحتری» و شعرش را می ستود و وی نیز از ملازمان «ابوتمام» شد، به بحتری گفتند: «تو شاعرتری یا ابوتمام؟» گفت: «اشعار خوب او از سروده های نیکوی من و گفته های بد من از ابیات ضعیف او بهتر است.» و گفته اند که از «ابوالعلاء معری» پرسیدند از این سه تن کدام شاعرترند: «ابوتمام» یا «بحتری» یا «متنبی» گفت: «متبنی و ابوتمام دانشمندند و تنها بحتری شاعر است.» و گفته اند: «بحتری» یکی از اشعار خود را برای ابی تمام خواند وی گفت: «تو پس از من امیر شعرائی.» «شاعر» گفت: «این سخن را از تمام چیزهائی که به آن دست یافته ام، بیشتر دوست دارم.» «ابن معتز» گفته است: «تمام اشعار ابوتمام نیکو است» و نیز آورده است که شاعر توجهی تمام به شعر «صریع الغوانی مسلم بن ولید» و «ابونواس» داشته است. و در گفتاری که «ابن عساکر» در ص 24 ج 4 تاریخش از «عمارة بن عقیل» بازگو کرده، چنین آمده که چون «عماره» این سروده شاعر را شنید:
و طول مقام المرء بالحی مخلق *** لدیبا جتیه فاغترب تتجدد
فانی رایت الشمس زیدت محبة *** الی الناس ان لیست علیهم بسرمد
گفت: اگر شعر به خوبی لفظ و نیکوئی معنی و پاکیزگی مضمون و استواری کلام است، شعر ابی تمام است و وی از همه شاعرتر. و اگر به غیر اینها است پس من نمی دانم.
در زبان ابی تمام توعی گرفتگی و لکنت بود که «ابن معدل» یا «ابوالعمیثل» در این باره شعری این چنین سروده اند:
یا نبی الله فی الشعر و یا عیسی بن مریم *** أنت من أشعر خلق الله ما لم تتکلم
«ابی تمام» خلفا و امراء را ستایش کرده و به خوبی از عهده این کار بر آمده است و از قول «صهیب ابن ابی صحباء» شاعر و «عطاف بن هارون» و «کرامة بن ابان عدوی» و «ابی عبدالرحمن اموی» و «سلامة بن جابر نهدی» و «محمد بن خالد شیبانی» به نقل شعر پرداخته و راویان او عبارتند از «خالد بن شرید شاعر» و «ولید بن عباده بحتری» و «محمد بن ابراهیم بن عتاب» و «عبدوی بغدادی». آورده اند که چون ابوتمام «محمد بن عبد الملک زیات» را به قصیده ای که در آن می گوید:
دیمة سمحة القیاد سکوب *** مستغیث بها الثری المکروب
لوسعت بقعة لا عظام اخری *** لسعی نحوها المکان الجدیب
ستود «ابن زیات» وی را گفت: «ای ابا تمام، تو شعرت را چنان با جواهر لفظ و معنی می آرائی که از گوهرهای تابان گردن بند گردن دوشیزگان زیباتر است. آنچه به پاداش نیک این اشعار می اندوزی، با خود شعر همسنگ نخواهد بود.»
«کندی» فیلسوف در محضر «ابن زیات» بود به وی گفت: «این جوان، جوانمرگ می شود.» گفتند: «از کجا این چنین داوری می کنی؟» گفت: «در او چنان فرزانگی و هوشیاری و زیرکی توأم با خوش ذوقی و نیک طبعی دیدم که دانستم همچون شمشیر هندی که نیامش را می خورد جان روحانی او جسمش را خواهد خورد.» «صولی» آورده است که ابی تمام، «احمد بن معتصم» یا «پسر مأمون» را به قصیده سینیه ای ستود و چون به این سروده خود رسید که:
اقدام عمرو فی سماحة حاتم *** فی حلم احنف فی ذکاء ایاس
«کندی» فیلسوف که حاضر بود گفت: امیر بالاتر از ستوده تست. وی لختی درنگ کرد و سپس سر بر آورد و گفت:
لا تنکروا ضربی له من دونه *** مثلا شرودا فی الندی و الباس
قالله قد ضرب الاقل لنوره *** مثلا من المشکاة و النبراس
همگان از تیزهوشی وی شگفتیها کردند.
بر هیچ یک از اقوالی که درباره ولادت و درگذشت ابی تمام، در کتابها آمده است، از جهت کثرت اختلافی که دارد، یقین پیدا نکردیم شایسته می نمود که گفته منقول از فرزندش (تمام) را برمی گزیدیم زیرا اهل البیت ادری بما فیه. لیکن اختلافی که در سخن منقول از او نیز در کتابها هست، اعتماد انسان را از آن هم سلب می کند. بنابراین مجموع اقوالی که در این باره یاد کرده اند این است که وی در یکی از سالهای 172، 188، 190، 192، به دنیا آمده و در سنه 228، 231، 232 در موصل در گذشته و همانجا به خاک سپرده شده است «ابونهشل بن حمید طوسی» در بیرون «باب المیدان» و بر کنار خندق بر گور او گنبدی ساخت و «علی بن جهم» در سوگ او چنین سرود:
غاضت بدائع فطنة الأوهام *** و غدت علیها نکبة الأیام
و غدا القریض ضئیل شخص باکیا *** یشکو رزیته إلی الأقلام
و تأوهت غرر القوافی بعده و رمی *** الزمان صحیحها بسقام
أودی مثقفها و رائد صعبها *** و غدیر روضتها أبا تمام
ترجمه: «نوآوری اندیشه های شیرین به ماتم نشست و نکبت ایام بر آن سایه انداخت شعر به گونه پیکری نزار و گریان درآمد و شکایت مصیت خویش را به زبان قلم راند دل شعر پس از وی به درد آمد و زمانه، درست قوافی را به نادرست آن سپرد و ابر مرد و رهنورد نیرومند و جوی روان بوستان شعر یعنی ابی تمام را کشت.» و «حسن بن وهب» در مرثیه او چنین گفت:
فجع القریض بخاتم الشعراء *** و غدیر روضتها حبیب الطائی
ماتا معا فتجاورا فی حفرة *** و کذاک کانا قبل فی الأحیاء
ترجمه: «شعر به سوگ خاتم شاعران و برکه خسروانه بوستان آن یعنی حبیب طائی سوگوار شد این دو با هم مردند و در یک گور خفتند. همانطور که پیش از این در زمان زندگی نیز با هم بودند.» این دو بیت را به «دیک الجن» نیز نسبت داده اند و نیز «حسن بن وهب» در قصیده دیگری، او را چنین رثا گفت:
سقی بالموصل القبر الغریبا *** سحائب ینتحبن له نحیبا
إذا أظللنه أظللن فیه *** شعیب المزن یتبعها شعیبا
و لطمن البروق به خدودا *** و أشققن الرعود به جیوبا
فإن تراب ذاک القبر یحوی *** حبیبا کان یدعی لی حبیبا
ترجمه: «در موصل گور او را ابرهائی که بر او گریانند سیراب کنند. و به وقت سایه گستری پارهای پیاپی آنها بر آن گور سایه افکنند. برقها نیز به یاد او لطمه به صورت زنند و تندرها گریبان درند. چه خاک این گور «حبیبی» را در بر گرفته است که «حبیب» و دوست من بود.»
و «محمد بن عبدالملک زیات» وزیر معتصم در مرثیه او چنین سرود:
نبأ أتی من أعظم الأنباء *** لما ألم مقلقل الأحشاء
قالوا حبیب قد ثوی فأجبتهم *** ناشدتکم لا تجعلوه الطائی
ترجمه: «خبری بس بزرگ به من رسید و دلم را سخت به درد آورد. گفتند «حبیب» مرد و من پاسخ دادم شما را به خدا «طائی» را مگوئید.»
و گفته اند که این شعر از «ابی زبرقان عبد الله بن زبرقان کاتب» مولای بنی امیه است. از «شرف الدین ابوالمحاسن محمد بن عنین» معنی این شعرش را پرسیدند:
سقی الله روح الغوطتین و لا ارتوت *** من الموصل الجد باء الا قبورها
که چرا سیرابی را بر همه «موصل» حرام کردی و به گورهای آن اختصاص دادی؟
گفت به احترام ابی تمام. ابوتمام فرزند شاعری به نام (تمام) از خود به جا گذاشت که پس از مرگ پدر به نزد «عبدالله بن طاهر» آمد و او از (تمام) خواست که شعر بخواند و وی چنین خواند:
حیاک رب الناس حیاکا *** إذ بجمال الوجه رواکا
بغداد من نورک قد أشرقت *** و أورق العود بجدواکا
ترجمه: «پروردگار زنده ات بدارد چه اوست که تو را به روی خوب آراست. بغداد از نورت پر فروغ شد و چوب خشک به بخششت سرسبز گردید.» عبدالله لختی درنگ کرد و سپس چنین سرود:
حیاک رب الناس حیاکا *** إن الذی أملت أخطاکا
أتیت شخصا قد خلا کیسه *** و لو حوی شیئا لأعطاکا
ترجمه: «پروردگار زنده ات دارد، براستی که آرزویت به اشتباهت انداخت. به نزد کسی آمده ای که کیسه اش تهی است و اگر چیزی داشت، به تو می داد.»
تمام گفت: «داد و ستد شعر به شعر نوعی ربا است، سرانه ای از مال بر آن بگذار.» عبدالله خندید و گفت «اگر نیروی شاعری پدر نداری ظرافت و نکته سنجی وی داری.» و به صله ای برای او فرمان داد.