صاحب در اشعار خود، به مذهب حق که همان مذهب امامیه است تصریح کرده، و نص غدیر را سند اعتقاد خود مى شمارد؛ مى گوید:
بالنص فاعقد إن عقدت یمینا *** کل اعتقاد الإختیار رضینا
مکن لقول إلهنا تمکینا *** و اختار موسى قومه سبعینا
«اگر سوگند یاد کنى، بر نص خلافت یاد کن، ما به قانون «اختیار» گردن نهادیم. در برابر سخن خداوند تسلیم شو که فرمود: موسى از میان امت هفتاد نفر اختیار کرد.»
و نیز در قصیده که با قافیه «با» گذشت، گفته بود:
لم تعلموا أن الوصی هو الذی *** آتى الزکاة و کان فی المحراب
لم تعلموا أن الوصی هو الذی *** حکم الغدیر له على الأصحاب
«ندانستید وصى رسول همان است که در محراب عبادت انگشترى به رسم زکات بخشید؟ ندانستید وصى رسول همان باشد که روز «غدیر» حقانیت او را اعلام و صحابه را محکوم ساخت؟»
و یا این شعرش:
إن المحبة للوصی فریضة *** أعنی أمیر المؤمنین علیا
قد کلف الله البریة کلها *** و اختاره للمؤمنین ولیا
«دوستى جانشین پیامبر امیر مؤمنان فریضه قرآن است. که خداوند بر عهده تمام جهانیان نهاده و به سالارى مؤمنانش برگزیده.»
آنچه در «لسان المیزان» آمده که: صاحب از مذهب اعتزال جانبدارى مى کرده و بدان شهرت داشته، از چند جهت مردود است، چه ابن حجر، خود این نسبت را تخطئه کرده و هم از قاضى عبدالجبار حکایت کرده که هنگام نماز بر جنازه صاحب گفته: «نمى دانم چگونه بر این رافضى نماز بخوانم» و از همه بالاتر اشعار او است که مى گوید: «از شماتت دشمن که مرا رافضى مى خوانند، باکى ندارم.» ممکن است منظور ابن حجر، تنها شهرت باشد، گرچه با واقعیت همراه نباشد و در آن صورت است که سخن او از تناقض و تهافت خارج مى شود.
با توجه به قرائن، به نظر مى رسد که صاحب، مانند سایر بزرگان مذهب، موقعى که موضوع «عدل الهى» مطرح بحث بوده، علنا به حمایت و جانبدارى از معتزلیان برمى خاسته است. البته علت حمایت این است که شیعه و معتزله، در برخى مسائل، کاملا اتفاق نظر داشته مجتمعا در برابر اشاعره ایستادگى داشته اند، خصوصا در مسئله جبر که مستلزم انکار عدل الهى است، گر چه در فرع دیگر آن که موضوع تفویض و اختیار است، اختلاف نظر دارند. و از آنجا که فرق نهادن بین این دو مسئله، خصوصا در هنگام مشاجره و جدال براى همگان سهل و میسور نیست، فراوان بین پیروان این دو مذهب خلط و اشتباه شده، شیعه را معتزلى، و معتزلى را شیعه قلمداد کرده اند، چنانکه غیر از صاحب بزرگان دیگرى همچون علم الهدى سید مرتضى و برادرش شریف رضى به اعتزال منسوب گشته اند.
اما شافعى بودن صاحب، درست مانند حنفى بودن اوست، و تناقض شگفت تر سخن ابى حیان در امتاع ج 1 ص 55 می باشد که گفته: «صاحب شیعه اى است که بین مذهب ابى حنیفه و سخن زیدیه، جمع کرده»، با اینکه صاحب در اشعار فراوانى نام ائمه اطهار را صریحا یاد کرده و در واقع اعتقاد زیدیه را از خود نفى مى کند، به این شعر او توجه فرمائید:
بمحمد و وصیه و ابنیهما *** الطاهرین و سید العباد
و محمد و بجعفر بن محمد *** و سمی مبعوث بشاطی الوادی
و علی الطوسی ثم محمد *** و علی المسموم ثم الهادی
حسن و أتبع بعده بإمامة *** للقائم المبعوث بالمرصاد
«سرور من محمد است و هم على وصیش و دو پسر پاکشان و سالار عابدان. و محمد باقر و فرزند او جعفر صادق و آنکه با موسى بن عمران همنام است. و على که در خاک طوس خفته بعد محمد و آنگاه على که مسموم شد و بعد رهبرمان، حسن و بعد از او به امامت «قائم آل محمد» معتقدم که در کمین ستمکاران است.» و یا این شعر دیگرش:
بمحمد و وصیه و ابنیهما *** و بعابد و بباقرین و کاظم
ثم الرضا و محمد ثم ابنه *** و العسکری المتقی و القائم
أرجو النجاة من المواقف کلها *** حتى أصیر إلى نعیم دائم
«به برکت محمد و على و دو پسرشان و زین العابدین و دو باقر و یک کاظم. بعد رضا، بعد محمد، سپس فرزندش، و عسکرى پرهیزکار، و قائم آل محمد. امیدوارم که روز رستاخیز، رستگار شده به نعیم بهشت واصل گردم.»
و یا این دو بیت:
نبی و الوصی و سیدان *** و زین العابدین و باقران
و موسى و الرضا و الفاضلان *** بهم أرجو خلودی فی الجنان
«پیامبر حق و وصى او، با دو سرور آزادگان بهشت، بعد زین العابدین و دو باقر. و موسى و رضا و دو فاضل که با برکت آنان چشم طمع به بهشت جاوید دوخته ام.»
در این رجز خود گفته است:
یا زائرا قد قصد المشاهدا *** و قطع الجبال و الفدافدا
فأبلغ النبی من سلامی *** ما لا یبید مدة الأیام
حتى إذا عدت لأرض الکوفة *** البلدة الطاهرة المعروفة
و صرت فی الغری فی خیر وطن *** سلم على خیر الورى أبی الحسن
ثمة سر نحو بقیع الغرقد *** مسلما على أبی محمد
و عد إلى الطف بکربلاء *** إهد سلامی أحسن الإهداء
لخیر من قد ضمه الصعید *** ذاک الحسین السید الشهید
و اجنب إلى الصحراء بالبقیع *** فثم أرض الشرف الرفیع
هناک زین العابدین الأزهر *** و باقر العلم و ثم جعفر
أبلغهم عنی السلام راهنا *** قد ملأ البلاد و المواطنا
و اجنب إلى بغداد بعد العیسا *** مسلما على الزکی موسى
و اعجل إلى طوس على أهدى سکن *** مبلغا تحیتی أبا الحسن
و عد لبغداد بطیر أسعد *** سلم على کنز التقى محمد
و أرض سامراء أرض العسکر *** سلم على علی المطهر
و الحسن الرضی فی أحواله *** من منبع العلوم فی أقواله
فإنهم دون الأنام مفزعی *** و من إلیهم کل یوم مرجعی
ترجمه: «اى زائرى که مشاهد مشرفه را عازم گشتى و کوه و صحرا در نوشتى. درود مرا بر رسول خدا نثار کن درودى که با گذشت روزگاران کهنه نگردد. و چون به کوفه بازگشتى، همان تربت پاک معروف. در بهترین جایگاه «نجف» به مهتر عالمیان ابوالحسن درود فرست. و مجددا باز گرد به مدینه و در بقیع. بر امام مجتبى سلام گوى. و در کربلاء، صحراى طف عنان بازگیر و سلام مرا با بهترین تحیات هدیه کن! به خدمت آن خفته در خاک، حسین که سالار شهیدان است. و باز در پهنه بقیع پهلو گیر که تربتى شریف و والاست. در آنجا زین العابدین چراغ تابان و باقر شکافنده علم و جعفر صادق به خاک اندرند. سلام مرا به آنان برسان، سلامى پیوسته که طنین آن دشت و دمن را پر سازد. و بعد در بغداد پهلو بگیر و بر پاکیزه نهاد: موسى، سلام مرا نثار کن! و با عجله به طوس رو ولى آرام دل، و سلام و تحیت مرا به ابى الحسن تقدیم کن. سپس بر بال هماى نشین و به بغداد باز شو! و درود مرا بر معدن تقوى محمد نثار کن. و بعد در سامرا سرزمین عسکر، بر على هادى سلام گوى که از شک و ریب، پاک است و هم بر حسن فرزندش که رفتارش پسندیده و گفتارش از معدن علم الهى سرچشمه گرفته. اینانند، نه سایر مردمان، که پناه منند و هر روز با جان و دل رو به سوى آنان دارم.»
نیز ارجوزه دیگرى دارد که به نام یکایک پیشوایان رهبر زینت داده است. و نیز قصیده در ثناى امام ابى الحسن على بن موسى الرضا هشتمین حجت خدا دارد، که در مقدمه «عیون اخبارالرضا» تألیف شیخ صدوق درج شده و هم قصیده دیگرى در ستایش آن امام که مى گوید:
یا زائرا قد نهضا *** مبتدرا قد رکضا
و قد مضى کأ نه *** البرق إذا ما أومضا
أبلغ سلامی زاکیا *** بطوس مولای الرضا
سبط النبی المصطفى *** و ابن الوصی المرتضى
من حاز عزا أقعسا *** و شاد مجدا أبیضا
و قل له عن مخلص *** یرى الولا مفترضا
فی الصدر نفح حرقة *** تترک قلبی حرضا
من ناصبین غادروا *** قلب الموالی ممرضا
صرحت عنهم معرضا *** و لم أکن معرضا
نابذتهم و لم أبل *** إن قیل قد ترفضا
یا حبذا رفضی لمن *** نابذکم و أبغضا
و لو قدرت زرته *** و لو على جمر الغضا
لکننی معتقل *** بقید خطب عرضا
جعلت مدحی بدلا *** من قصده و عوضا
أمانة موردة *** على الرضا لترتضى
رام ابن عباد بها *** شفاعة لن تدحضا
ترجمه: «اى زائر که پا در رکاب کرده به تاخت مى روى! چنان از ما گذشت که گویا برقى بود: جهید و ناپدید شد. درود خالصانه ام را در طوس به سرورم رضا نثار کن. فرزند زاده پیامبر مصطفى، فرزند خلیفه اش مرتضى. آنکه به عزتى پایدار، دست یافته و با عظمتى رخشان زیور بسته. از این مخلص که دوستى و ولایت آنان را فرض مى شمارد پیغام برده بگو: در سینه سوز آتشى است که دلم را پردرد ساخته. از این ناصبیان که دام نهاده در کمین نشسته اند، قلب دوستانتان جریحه دار است با صراحت لهجه بر آنان گذشتم و سخن را بى پرده گفتم. علنا پرچم خلاف برافراشتم و از اینکه بگویند: رافضى گشته، هراس نداشتم. چه خوش است ترک گفتن آنها که رسما به دشمنى و خلاف شما برخاسته اند. اگر امکان مى یافتم، خود به زیارت او مشرف مى گشتم، گر چه بر آتش تفته پاى نهم. ولى من پاى بست این دیارم، با قید و بندى خطیر. این ثنا و تحیت را نثار مرقدش مى سازم تا به ثواب زیارت نائل گردم. این امانتى است که به خدمتش گسیل داشته ام، باشد که خوشنود گردد. پسر عباد، با سرودن این تحیت، به شفاعتى امید بسته که هرگز مردود نخواهد گشت.»
شعرا ادبیات عرب صاحب ابن عباد مذهب تشیع ائمه معصومین مدح قصیده