یکی از گواهان و شهود در دادگاه بزرگ الهی گوش و چشم و مخصوصا پوستهای بدن می باشد. می گوید: «حتى إذا ما جاءوها شهد علیهم سمعهم و أبصارهم و جلودهم بما کانوا یعملون* و قالوا لجلودهم لم شهدتم علینا قالوا أنطقنا الله الذى أنطق کل شىء و هو خلقکم أول مرة و إلیه ترجعون* و ما کنتم تستترون أن یشهد علیکم سمعکم و لا أبصارکم و لا جلودکم و لاکن ظننتم أن الله لا یعلم کثیرا مما تعملون* و ذالکم ظنکم الذى ظننتم بربکم أردئکم فأصبحتم من الخاسرین؛ وقتى به آتش مى رسند، گوش و چشم و پوستشان به اعمالى که همواره انجام مى دادند، گواهى مى دهند. و آنان به پوستشان مى گویند: چرا بر ضد ما گواهى دادید؟ مى گویند: همان خدایى که هر موجودى را به سخن آورد، ما را گویا ساخت، و او شما را نخستین بار آفرید و به سوى او بازگردانده مى شوید. و شما [هنگام ارتکاب گناه در دنیا] از اینکه مبادا گوش و چشم و پوستتان بر ضد شما گواهى دهند، پنهان نمى شدید، بلکه گمان کردید که خدا بسیارى از آنچه را که [در خلوت] مرتکب مى شدید، نمى داند!! و این گمانتان بود که به پروردگارتان بردید [و همان] شما را هلاک کرد، در نتیجه از زیانکاران شدید.» (فصلت/ 21- 23)
در مورد شهادت اعضاء و پوست بدن آدمى علیه او در قیامت وجوهى گفته شده است. شهادت دادن اعضاى بدن، و یا قواى بدن آدمى در روز قیامت به این است که آنچه از اعمال زشت که از صاحبش دیده، بشمارد و از آن خبر دهد، چون اگر تحمل شهادت، یعنى دیدن اعمال صاحبش در حین عمل و تشخیص اینکه این عمل گناه است، نباشد، شهادت در قیامت معنا ندارد. پس معلوم مى شود در دنیا اعضاى بدن آدمى، نوعى درک و علم و بینایى دارند و اگر تحمل شهادت در هنگام عمل نداشته باشند و تنها خدا در روز قیامت چنین شعورى و نطقى به اعضا بدهد و در آن روز عالم شود به اینکه صاحبش چه کارهاى زشتى کرده و یا در آن روز خداى تعالى زبانى و صوتى براى اعضا قرار دهد، تا بتواند شهادت دهد هر چند شعور نداشته باشد، چنین چیزى (هر چند در جاى خود ممکن است)، اما اطلاق شهادت بر آن صحیح نیست، و در قیامت با این چنین شهادتى حجت بر بنده خدا تمام نمى شود پس همان طور که گفتیم، از کلمه شهادت فهمیده مى شود اعضاى بدن آدمى نوعى درک و شعور و زبان دارند.
اینکه بعضى از مفسرین گفته اند: "خداى تعالى در روز قیامت براى اعضاى بدن انسانها علم و قدرت بر حرف زدن خلق مى کند، و در نتیجه خبر مى دهند که صاحبشان چه گناهانى کرده و شهادت در آیه به این معنا است" و نیز اینکه بعضى دیگر گفته اند: "خداى تعالى در کنار اعضاى بدن صدایى خلق مى کند که معناى آن آواز شهادت به رفتار صاحب عضو است." و نیز اینکه بعضى دیگر گفته اند: "اصلا کلمه شهادت در این آیه به معناى دلالت حال است، یعنى حال و روز هر کس شهادت مى دهد که او فلان گناه را کرده" درست نیست، (زیرا این معانى را شهادت نمى گویند.)
از ظاهر آیه برمى آید که شهادت گوش و چشم عبارت است از گواهى دادن به آن مشهوداتى که در دنیا تحمل کرده بودند، هر چند که معصیت خود آن اعضا نباشد. و خلاصه نمى خواهد بفرماید هر عضوى به گناهانى شهادت مى دهد که صاحبش به وسیله خود آن عضو مرتکب شده، بلکه هر عضوى به گناهان سایر اعضا نیز شهادت مى دهد، مثلا گوش شهادت مى دهد که من آیات خدا را که تلاوت مى شد شنیدم، ولى صاحب من از آن اعراض کرد و یا من از زبان صاحبم شنیدم که کفر مى گفت. و نیز چشم شهادت مى دهد که من آیات داله بر وحدانیت خداى تعالى را دیدم، اما صاحبم آنها را ندیده گرفت. و یا من از صاحبم دیدم که به غیبت گوش مى داد و یا به سایر چیزهایى که شنیدنش حرام است گوش مى داد.
بنابراین آیه مورد بحث همان را مى فرماید که آیه شریفه «إن السمع و البصر و الفؤاد کل أولئک کان عنه مسؤلا؛ به درستى که گوش و چشم و دل، همه اینها روزى مورد بازخواست قرار خواهند گرفت.» (اسرى/ 36) در مقام بیانش است. و بر این اساس، شهادت گوشها و چشمها با شهادت پوستها مختلف مى شود، چون گوش و چشم مى توانند علیه سایر اعضا نیز شهادت دهند، هر چند که خود آنها مباشرتى در آن گناه نداشته باشند، ولى پوست به خاطر نداشتن شنوایى و بینایى تنها مى تواند به گناهى شهادت دهد که خودش آلت و ابزار انجام آن بوده باشد و به همین جهت است که در آیه بعدى، اشخاص تنها به پوستها اعتراض مى کنند که تو چرا علیه من شهادت دادى؟ یعنى تو که چشم و گوش نیستى که گناهان سایر اعضا را هم ببینى و بشنوى. و مراد از "جلود؛ پوستها" از آنجایى که در آیه شریفه قیدى برایش ذکر نشده، مطلق پوست بدن است که مى تواند به خیلى از گناهان شهادت دهد، گناهانى که جز با داشتن پوست بدن انجام نمى شود، مانند زنا و امثال آن.
البته ممکن هم هست در این صورت شهادت جلود را عمومیت داده، بگوییم همین یک شهادت شامل شهادت دستها و پاها که در آیه «الیوم نختم على أفواههم و تکلمنا أیدیهم و تشهد أرجلهم بما کانوا یکسبون؛ امروز بر دهانهاى آنان مهر مى نهيم و دستهايشان با ما سخن مى گويند و پاهايشان بدانچه فراهم مى ساختند گواهى مى دهند.» (یس/ 65) نیز مى شود هر چند که این احتمال بعید است. بعضى از مفسرین گفته اند: هر چند که قیدى براى جلود نیاورده و نفرموده پوست کدام یک از اعضا ولى مطلق پوست هم مراد نیست، بلکه تنها پوست آلت تناسلى منظور بوده، که به خاطر رعایت ادب نام آن را نبرده.
جمله "و قالوا لجلودهم لم شهدتم علینا"، عتاب و اعتراضى است از گنهکاران به پوست بدنشان که چرا علیه ما شهادت دادید. بعضى از مفسرین گفته اند: اعتراض نیست، بلکه استفهام تعجبى است، و مى خواهند براى رفع تعجب خود از اینکه پوست بدن هم زبان دارد، سبب آن را بپرسند. و اگر این سؤال را تنها از پوست بدن خود مى کنند، نه از گوش و چشم خود، با اینکه آن دو نیز علیه ایشان شهادت داده اند، براى این است که شهادت دادن چشم و گوش خیلى تعجب آور نیست، چون عینا نظیر شهادت دادن گواهان علیه دیگران است. چشم و گوش هم علیه سایر اعضاء شهادت مى دهند. این عجب است که پوست بدن علیه خودش شهادت دهد، و آن گناهى را که به وسیله خودش ارتکاب شده برملا بسازد. بعضى از مفسرین گفته اند: بدین جهت تنها نام جلود را آورده که گنهکاران را بیشتر رسوا کند، مخصوصا اگر مراد از جلود پوست آلت تناسلى باشد. مفسرین دیگر وجوه دیگرى را نیز ذکر کرده اند.
جواب اعضاء و پوست بدن در جواب آدمیان که مى گویند: "چرا بر ضد ما شهادت دادید؟"
برگرداندن ضمیر عقلاء به اعضاء و جوارح، براى این است که مقام، مقامى است که اعضاء و جوارح جزء عقلاء حساب شده اند، چون نسبت شهادت و نطق به آنها داده و این دو از شؤون عقلاء است، و بدین جهت فرموده: "قالوا؛ گفتند"، وگرنه باید مى فرمود "قالت". حال ببینیم معناى "نطق" چیست؟ آنچه از معناى این کلمه قدر متیقن است، این است که هرجا به طور حقیقت استعمال شود، نه به طور مجاز، معنایش اظهار ما فى الضمیر است از راه زبان و سخن گفتن. و چنین معنایى محتاج به این است که ناطق علمى داشته باشد و بخواهند آن را براى غیر خود فاش سازد.
راغب مى گوید کلمه "نطق" هیچ وقت در غیر انسان استعمال نمى شود، مگر به طور تبعى و به نوعى از تشبیه. و از ظاهر سیاق آیات و الفاظ "قول"، "تکلم"، "شهادت"، "نطق" که در آنها آمده، این است که مراد از این الفاظ نطق به معناى حقیقى کلمه است، نه به معناى مجازى. پس شهادت اعضاى یک مجرم، در حقیقت نطق و تکلم واقعى است که از علمى ناشى شده که قبلا آن را تحمل کرده است، به دلیل اینکه خود اعضاء مى گویند: "أنطقنا الله؛ خدا ما را به زبان آورد." و از سوى دیگر جمله "أنطقنا الله" جوابى است که اعضاء به مجرمین مى دهند، که پرسیده بودند: "لم شهدتم علینا؛ چرا علیه ما شهادت دادید؟" و در این جواب مى خواهند آن سببى را که باعث شد به زبان بیایند نشان دهند، و بگویند: ما در دنیا داراى علم بودیم، علمى پنهان و ذخیره شده در باطن ما، این باعث شده که خدا ما را به زبان آورد، اگر ما علمى نمى داشتیم جهت و فایده اى نداشت که به زبان بیاییم، وقتى بدین جهت به زبان درآورد، ما چاره اى نداشتیم جز اینکه آنچه مى دانیم بگوییم. خواهید گفت: چنین شهادتى حجت را تمام نمى کند، و به همین جهت نافذ هم نیست، براى اینکه شهادتى است اجبارى. در پاسخ مى گوییم: شهادت اجبارى وقتى نافذ نیست و حجت نمى شود که بر خلاف باشد، یعنى طرف را مجبور کنند دروغ بگوید، و یا جرمى را پرده پوشى و انکار کند، و اما اگر مجبور کنند که آنچه در ضمیر دارد بگوید، هیچ ضررى به نفوذ و حجیتش نمى زند.
در جمله "الذی أنطق کل شی ء"، اعضاى مجرمین خدا را مى ستایند به اینکه او است که تمامى موجودات را به زبان مى آورد. و نیز اشاره مى کند به اینکه مساله نطق اختصاص به اعضاى بدن ندارد، تا تنها از آنها بپرسند که چرا شهادت دادید، بلکه عمومى است، و شامل تمام موجودات مى شود، و علت آن هم خداى سبحان است. جمله "و هو خلقکم أول مرة و إلیه ترجعون"، تتمه کلام سابق و از کلام خداى تعالى است، نه از اعضاى بدن.
در این جمله احتجاج مى کند بر اینکه خداى تعالى عالم به اعمال مردم است، و چگونه نباشد و حال آنکه او اعضاى بدن شما را به زبان مى آورد تا آنچه مى دانند بگویند. مى فرماید: وجود شما از خداى تعالى آغاز مى شود و به سوى او انجام مى پذیرد. آن روزى که از کتم عدم سر درمى آوردید (و خدا براى اولین بار خلقتان کرد) هستى را او به شما داد، و صفات و اعمالتان را او به شما تملیک کرد، ولى شما آنها را به خودتان نسبت مى دادید، ولى وقتى به سوى او برگردید همه آنهایى که به شما داده بود و بر حسب ظاهر ملک شما کرده بود، باز به خود او برمى گردد، در نتیجه دیگر ملکى باقى نمى ماند، مگر آنکه از خداى سبحان است. پس خداى سبحان مالک همه چیزهایى است که نزد شما است، هم در اول و هم در آخر. آنچه در اول هستى تان نزد شما بود او به شما داده، و تملیک کرده بود، و او داناتر از هر کس دیگرى است که چه چیزهایى به شما داده، و در شما به ودیعت سپرده، آنچه را هم که در هنگام بازگشت به سوى او نزدتان هست، آن را هم او از شما مى گیرد، و مالکش مى شود، با این حال دیگر چگونه ممکن است از آن بى خبر باشد؟ پس همین انکشاف اعمال شما براى او، در هنگامى که به سویش برمى گردید، خود به زبان آوردن شما، و شهادت دادن شما علیه خودتان است.
با این بیان روشن مى شود که چرا جمله "هو الذی خلقکم" را مقید کرد به جمله "اول مرة" و معلوم مى شود که مراد از این قید، اولین لحظه اى است که انسانها هستى مى پذیرند. مفسرین در تفسیر جمله "أنطقنا الله" و اینکه معناى به زبان آوردن پوست بدن چیست؟ همان اقوالى را که در تفسیر "شهد علیهم" داشتند دارند.
بعضى گفته اند: خداوند در آن روز علم و قدرت بر نطق براى آنها خلق مى کند، در نتیجه به زبان درمى آیند. بعضى دیگر گفته اند: در کنار هر عضوى صدایى خلق مى کند، شبیه به صداى نطق گویندگان. و مراد از نطق اعضاء آن صداست. بعضى دیگر گفته اند: مراد از نطق، دلالت ظاهر حال است بر اینکه مثلا فلان گناه را کرده. و همچنین در تفسیر اینکه فرمود: "أنطق کل شی ء" وجوهى ذکر کرده اند. بعضى گفته اند: این عمومیت تخصیص خورده به موجودات زنده، و داراى نطق، چون تمامى موجودات و حتى تمامى موجودات زنده، نطق به معناى حقیقى کلمه ندارند، و نظیر این تخصیص در کلام خداى تعالى شایع است، مثل اینکه درباره بادى که به قوم عاد فرستاد، فرموده «تدمر کل شیء؛ و همه چیز را نابود کرد.» (احقاف/ 25) با اینکه منظور همه انسانها است، نه همه چیزها.
بعضى دیگر گفته اند: مراد از "نطق" در جمله "أنطقنا الله" همان معناى حقیقى کلمه است، ولى در جمله "أنطق کل شی ء" به معناى دلالت است، و در نتیجه اطلاق جمله باقى مى ماند و تخصیصى در کار نمى آید. اشکالى که متوجه این دو تفسیر است، این است که: تخصیص زدن به آیه، و یا حمل آن بر معناى مجازى (دلالت)، وقتى درست است که ما این معنا را مسلم بدانیم که غیر انسان و حیوان و فرشته و جن که حیات و نطق دارند، بقیه موجودات فاقد علم و نطق اند. لیکن صرف اینکه ما موجودات را این طور مى بینیم دلیل نمى شود بر اینکه غیر از آن چهار طبقه دیگر هیچ موجودى اراده و شعور ندارد، نه در ظاهر، و نه در پس پرده، و نه در باطن ذاتشان، چون ما دسترسى به باطن ذات موجودات نداریم، تا ببینیم آنجا چه خبر است؟ علم و شعورى هست یا نه؟ ماییم و آیات قرآنى که آن هم و مخصوصا آیاتى از آن که متعرض شؤون روز قیامت است، ظهور در این دارد که علم عمومیت دارد، و تمامى موجودات از آن سهمى را دارا هستند.