مطالعه در آثار نویسندگان و ادیبان، نشان می دهد که آنها معمولا به دو گروه متمایز تقسیم می شوند: جمعی بیشتر به زیبایی الفاظ اهمیت می دهند، و معانی را گاهی فدای لفظ می کنند، و به عکس گروهی اهمیت زیادی به الفاظ نمی دهند و تمام قدرت و نبوغ خود را برای عمق معانی به کار می گیرند. به همین دلیل نویسندگان تاریخ ادبیات ما، آثار شعرای بزرگ گذشته را (از یک نظر) به دو سبک مختلف تقسیم کرده اند، سبک عراقی و سبک هندی. شعرای بزرگی که به سب اول شعر گفته اند، ذوق و استعداد خود را بیشتر در زیبایی الفاظ به کار برده اند، در حالی که طرفداران سبک دوم غالبا به دقایق معانی و ظرافتهای مخصوص آن توجه کرده اند.
انکار نمی توان کرد که معدود کسانی بودند که به هر دو اهمیت می دادند و آثار دلنشینی از خود به جای گذاردند، ولی در اینکه آنها نیز در کار خود، تا چه حد موفق بودند، سخن بسیار است. دلیل آن هم روشن است، الفاظ زیبا و آهنگ دار و جالب، همیشه بر قامت معنی مورد نظر راست نمی یابد، و تمام ریزه کاریهای آن را منعکس نمی سازد و لذا غالبا شاعر و گوینده و خطیب، بر سر دو راهی زیبایی لفظ و زیبایی معنی قرار می گیرد، و ناچار است بالاخره یکی از این دو را برگزیند، و لذا در بسیاری از نظم و نثرها، معانی فدای سجع و قافیه شده است.
ولی کسانی که از ادبیات عرب آگاه باشند و با قرآن آشنا گردند، می بینند این کتاب بزرگ الهی، این امتیاز مهم را در سرحد اعجاز حفظ کرده که هم الفاظ در آن در نهایت عذوبت و شیرینی، جمله بندیها درکمال ظرافت و زیبایی، و کلمات آهنگ دار و موزون است، و هم حق معانی با تمام ریزه کاریها و دقایقش ادا شده است، و این یکی از ابعاد اعجاز قرآن در جنبه فصاحت و بلاغت است. قرآن در ادای معانی هیچ گونه تکلفی ندارد، و مقصود خود را به وضوح بیان می کند در عین حال، لباسی که از الفاظ بر آن معانی پوشانده شده در حد اعلای زیبائی است.
قرآن یک سبک و اسلوب مخصوص به خود دارد. اگر ما یک آیه قرآن را در میان نهج البلاغه بگذاریم که در بلاغت نهج البلاغه هیچ کس شک نمی کند، می بینیم آیه قرآن در آن نمایان و مشخص است که این یک سبک است و آن سبک دیگری، حتی در میان خطبه های پیامبر اکرم (ص) نیز چنین است.
حضرت رسول خطبه زیاد دارند. خطبه هایی که خیلی پر طنطنه و فصیح و بلیغ و در ردیف خطبه های نهج البلاغه است، ولی قرآن سبک و اسلوبش سبک دیگری است.
در قرآن، کلمات به شکل دیگری با یکدیگر پیوسته شده اند غیر از آن شکل نهج البلاغه و سخنان پیامبر. چنین سبکی در زبان عربی سابقه ندارد. نه تنها سابقه ندارد، لاحقه هم ندارد، و این خیلی عجیب است.
در خطبه های نهج البلاغه واقعا می شود خطبه ای و اقلا چند فرازی از یک بلیغ دیگر بگنجانند که آدم شک کند که آیا این از حضرت امیر هست یا نیست؛ ولی قرآن سبکش لاحقه هم ندارد، یعنی هیچ کس نیامده و نتوانسته است یک سطر بیاورد که همان وضع خاص قرآن و همان اسلوب غیر قابل توصیف قرآن را داشته باشد که وقتی سر هم کنیم بگوییم این با آیه قرآن چه فرق می کند؟ آن نرمش عجیبی را که در این سبک هست،داشته باشد. لهذا هم بی سابقه است و هم غیر قابل تقلید.
همه ادیبان عرب و آشنایان به ادبیات عربی و پیشوایان تفسیر و حدیث (حتی مخالفان قرآن) از دیرباز تا کنون، اتفاق نظر دارند که قرآن مجید، سرشار از صنایع و هنرهای ادبی و بلاغت است؛ زیرا فصاحت، هنری است که بر محور لفظ و صوت بیرون آمده از دهان و زبان و دندان میچرخد، اما بلاغت ذاتا از اوصاف معانی است و سپس عارض لفظ میشود؛ یعنی بلاغت بر محور عقل و عقلیات و نفس و نفسیات و معانی میگردد و به قضایای معقول تعلق دارد؛ بر خلاف فصاحت که رویکردش بر قضایای لفظی است. پس، عالم لفظ (فصاحت) چون بر پایه حروف لفظی است محدود می باشد، اما عالم معنا (بلاغت) بر صورتهای ذهنی و شؤون روحی و خاطرات نفسانی استوار است. از اینرو، نامحدود است.
معانی هرگز اندر حرف ناید *** که بحر قلزم اندر ظرف ناید
بر این اساس، بلاغت ذوقی و معنوی، گستره ای گسترده دارد و هرچه زمان به جلو رو میکند، این ساحت گسترده تر میشود؛ یعنی صنایع ادبی در آینده، به مراتب، بیش از آنچه پیشینیان یافته اند خواهد شد. بنابراین، بلاغت معنوی، مانند دریایی بیقرار است که ساحل و کرانه ندارد: «قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربی لنفد البحر قبل أن تنفد کلمات ربی و لو جئنا بمثله مددا؛ بگو اگر دریا برای کلمات پروردگارم مرکب شود، پیش از آن که کلمات پروردگارم پایان پذیرد، قطعا دریا پایان می یابد؛ هرچند مانندش را به مدد آن بیاوریم.» (کهف/ 109)
بر این پایه، واژگان قرآن، بهتر و بیشتر از سایر لغات می تواند خاطرات نفسانی و شؤون روحی و معنوی را بیان کند. از این رو، بلاغت قرآن، بیش از آنچه استادان بلاغت در تعریف آن گفتهاند (موافقت کلام فصیح با مقتضای حال و مقام)، شامل زیبایی هایی می شود که ذوقیات و معنویات بی حد و مرز بشر، آنها را از خود باز شناخته، یا در آینده خواهد کاوید. به دیگر سخن، بلاغت قرآن و زیباییهای آن، دانش و فن "معانی بیان" را آفریده است؛ آنگونه که علم "صرف و نحو" و بسیاری از علوم و فنون دیگر را آفرید و خواهد آفرید. پس، این علوم، وام دار قرآن و مشایعت کنندگان آنند.
بر این اساس، زیبایی شناسان قرآن و هنر جویان او حدود هفتاد زیبایی از وجوه بلاغت، در سورهی کوچک "فاتحة الکتاب" شناخته اند که ده تای آن، تنها در آیه ی «مالک یوم الدین؛ مالک روز جزاست.» (حمد/ 4) است. این، تنها به حسب استعداد پژوهشگران و قرآن کاوان است و بسا در آینده به رقمی بیش از این دست یازند.
دیگر از ویژ گیهای قرآن از نظر ادبی، این است که در عین ظرافت و لطافت عبارات، «صراحت و قاطعیت» فوق العاده ای دارد. می دانیم همه از صراحت لهجه یک گوینده لذت می برند چرا که حقایق را عریان و پوست کنده و بدون هرگونه پیرایه بیان می کند، و چیزی برای انسان لذت بخشتر از درک حقیقت نیست. دندان روی حرف گذاشتن و چند پهلو سخن گفتن (جز در موارد استثنایی که شرایط خاصی ایجاب می کند) نشانه عدم اعتماد گوینده به گفته های خویش، و یا ترس و وحشت او از قضاوت شنوندگان است، و در هر دو صورت از ضعف و ناتوانی گوینده حکایت می کند. صراحت و قاطعیت در بسیاری از موارد، آمیخته با خشونت است. مهم آن است که گوینده در عین صراحت، لطافت بیان را نیز به کار بندد، این معنی به خوبی در آیات قرآن مشهود است. مهمترین جبهه مبارزه اسلام جبهه توحید و شرک بود، و قرآن بیشترین صراحت و قاطعیت را در این زمینه به کار برده است.
گاه می گوید: «ان الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا ولو اجتمعوا له و ان یسلبهم الذباب شیئا لا یستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب؛ کسانی را که غیر از خدا می خوانید هرگز نمی توانند مگسی بیافرینند هرچند همگی برای این کار اجتماع کنند، و اگر مگسی چیزی را از آنها برباید، نمی توانند آن را باز پس گیرند، هم طلب کنندگان ناتوانند و هم طلب شدگان. ( هم عابدان و هم معبودان)»(حج/ 73)
هنگامی که بت پرستان برای فرار از منطق کوبنده قرآن، خود را زیر چتر پدران و نیاکان می کشیدند و می گفتند: «بل نتبع ما الفینا علیه اباءنا؛ما پیروی می کنیم از آنچه پدران و نیاکان خود را بر آن یافتیم.» با قاطعیت می گوید: «اولو کان آباوهم لایعقلون شیئا و لایهتدون؛ آیا اگر پدران و نیاکان آنها چیزی نمی دانستند و گمراه بودند باید اینها از آنان تقلید کنند؟» (بقره/ 170)
در جای دیگر، از این قاطعانه تر در برابر تکیه به آداب و رسوم نیاکان از زبان ابراهیم می گوید: «لقد کنتم انتم و آباوکم فی ضلال مبین؛ مسلما شما و پدرانتان در گمراهی آشکار بودید.» (انبیاء/ 54) و در مورد ایمان به پیامبر اسلام (ص) می گوید: «فلا و ربک لایومنون حتی یحکموک فی ما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما؛ چنین نیست که آنها می پندارند، به پروردگارت سوگند که آنها ایمان نمی آورند مگر اینکه تو را در اختلافات خود به داوری طلبند سپس در دل خود از داوریت، احساس ناراحتی نکنند و کاملا تسلیم باشند.» (نساء/ 64)
به این ترتیب تسلیم ظاهر و باطن و پنهان و آشکار، و حتی هماهنگی دل و خواسته ها را با فرمان پیامبر (ص) شرط ایمان صادقانه می شمرد، و با این همه صراحت و قاطعیت، باز لطافت تعبیرات کاملا مشهود است.