مردم شناسی با انسان شناسی تفاوت دارد. مقصود از انسان شناسی، مطالعه جنبه های مشترک و عمومی انسان ها قطع نظر از محیط و فرهنگ آنهاست؛ ولی مقصود از مردم شناسی، مطالعه درباره جمعیت های کوچک یا قبایلی است که اولا، تعداد آنها محدود باشد و ثانیا، توسعه یافته نباشند، بلکه به همان صورت بدوی خود باقی مانده باشند و ثالثا، به خاطر توسعه نیافتگی و عدم انطباق با شرایط جدید، در حال انقراض باشند. نتیجه پژوهش های مربوط به علم مردم شناسی، به ویژه مطالعات «اسپنسر» و «تیلور» که تقریبا بنیان نظریات نوین جامعه شناسی قرار گرفت، زمینه ساز گسترش دین پژوهی شده است. به ویژه این که اینگونه تحقیقات گویا، نظریه تبدل انواع را در مورد اجتماع، فرهنگ و دین نیز تأیید میکند. تبدل و تکامل این گونه امور برای دین داران و مفسران دینی سخت تشکیک پذیر است و نیاز به تبیین دارد و برای منکران دین شواهدی مطلوب است که گسترش آن را مورد تأیید قرار می دهد. نتیجه پژوهش های مربوط به مردم شناسی این است که جوامع انسانی نیز همانند انواع موجودات طبیعی مراحلی را پشت سر گذاشته اند تا به شکل کنونی رسیده اند. همانگونه که انسان مثلا مراحلی را گذرانده است تا به صورت کنونی رسیده است، اجتماع، دین و فرهنگ نیز همین گونه بوده است.
مراحلی را که به طور خاص برای دین و فرهنگ ترسیم کردهاند، از این قرار است:
مرحله یکم: دوران جاندار انگاری (آنیمیسم animism)
در این دوره تصور بر این بوده است که همه اشیاء دارای حیات و شعور هستند. اگر چه این دوره از حیات بشر سپری شده است، ولی آثار باقیمانده آن هنوز در میان انسانها وجود دارد. به عنوان نمونه، طلب کمک از طبیعت، قربانی کردن برای آن و پرخاش کردن با اشیاء، نشانی از این دوره است.
مرحله دوم: دوران شرک یا پرستش خدایان (polytheism)
در این دوره خدایان متعددند. هر نوعی یا بخشی از طبیعت که در زندگی انسان تأثیر قابل توجهی داشته باشد، خدایی دارد که خالق و مدبر آن است و بر آن احاطه و تسلط دارد و انسان با پرستش آن خدا و کمک خواستن از او، میتواند به تصرف آن بخش از طبیعت نایل آید و یا دستکم از گزند آن در امان بماند. خدایان یونان شاهدی بر این گمان است.
مرحله سوم: دوران توحید و یگانه پرستی (monotheism)
در این دوره انسان با رشد و تکامل عقلانی و روانی خود، یا به این نتیجه رسیده است که تنها نیروی ماورای طبیعی که در سرنوشت انسان تأثیرگذار است، خدای یگانه است و هیچ چیز دیگری نیست تا در او تأثیر بگذارد و یا این که دیگر نیروهای مؤثر، عوامل و ابزار تأثیرگذاری خدای یگانه اند و چیزی بدون خواست و اراده خدا نمی تواند بر کسی اثر گذارد. در این دوره پرستش خدای یگانه، عالی ترین نشان رشد و تکامل روان و فرهنگ انسانی است.
مرحله چهارم: الحاد و بی دینی (atheism)
انسان با ادامه رشد عقلی و روانی خود به این مرحله میرسد که عوامل مؤثر بر زندگی و سرنوشت خود را در طبیعت می بیند که از طریق علم می تواند آن را تسخیر کند و نهت نها می تواند از گزند آن در امان بماند، بلکه میتواند آن را برای رسیدن به آسایش خود به خدمت بگیرد و در نتیجه به فرض خدا یا عوامل فراطبیعی نیازی ندارد. نتیجه تحقیقات مردم شناسی این است که اولا، نظریه تکامل شواهد دیگری هم دارد و ثانیا، دین و فرهنگ نیز بیرون از حوزه تطور و تکامل نیست.