مقدمه
بشر از مرگ و زندگی، خوابیدن و خواب دیدن به تصور نفس نایل میشود. پی بردن به حقیقت نفس و اسرار نهفته ای که در آن وجود دارد، همچنین دانستن آثار، تأثیر و تأثرات متقابلی که بین نفس و بدن وجود دارد، یکی از مهمترین مسائلی است که فکر دانشمندان را در تمام اعصار به خود مشغول کرده است. چگونگی ارتباط مجرد با ماده در فلسفه، جایگاه خاصی داشته است. این بحث در جهانشناسی مطرح شده و ارتباط خدای مجرد را با جهان مادی از طریق عقول دهگانه که به عقول عشره معروف است، حل کرده اند. در مورد چگونگی ارتباط نفس با بدن هم، چون نفس مجرد و از سنخ ملکوت است، در بدن که ماده و از سنخ عالم ماده است نمیتواند تصرف کند. به این لحاظ به واسطه ای نیاز است که این واسطه یک جسم لطیف نورانی است که اطبا آن را روح بخاری نامیده اند. این روح به واسطه اعصابی که متصل به مغز است در تمام بدن جریان دارد.
ابن سینا به دو طریق نفس را اثبات کرده است:
الف) نفس مبدأ صدور افعال مختلف و متعدد است: در طریق اول ابن سینا درباره اثبات وجود نفس میگوید: «اجسامی را مشاهده میکنیم که دارای احساس و حرکت ارادی هستند و دسته ای دیگر دارای تغذیه، نمو و تولید مثل اند. این افعال مختلفی که از اجسام صادر میشود به دلیل جسمیت آنها نیست، زیرا در این صورت، باید همه اجسام در این افعال شریک باشند، حال آنکه این طور نیست. پس باید در ذات این اجسام مبادی دیگری غیر از جسمیت برای این افعال وجود داشته باشد. آن چیزی که از روی اراده مبدأ صدور کارهای مختلف و متعدد است، نفس نامیده میشود.
ب) انسان معلق در فضا: اگر انسان تصور کند که به طور دفعی کامل آفریده شده است، در حالی که نمیتواند اشیای خارجی را با چشم ببیند و در خلأ یا هوایی قرار گرفته باشد که فشار هوا را احساس نکند و بین اعضایش هم فاصله ای وجود داشته باشد که با یکدیگر برخورد نکنند تا وجود آنها را احساس کند، در چنین حالتی این انسان معلق در فضا هیچ یک از اعضای ظاهری و باطنی خود از قبیل قلب و دماغ را احساس نمیکند. اما ذات خود را که بدون طول و عرض و عمق است و چیزی غیر از جسم و اعضایی است که برای او ثابت نشده است، احساس میکند و از روی یقین میداند که نفس غیر از جسم است. این انسان معلق اگر در همین حال دستی یا عضو دیگری را تخیل کند، آن را به عنوان جزء یا شرطی برای قوام ذات خود نمیداند.
طبق نظر ابن سینا، اولین و بدیهیترین ادراکی که برای انسان حاصل میشود و نیاز به هیچ گونه حد اثباتی ندارد، همان ادراک نفس است، زیرا انسان نفس را بدون واسطه درک میکند. نفس مبدأ ادراکات و احساسات مختلف و اساس شخصیت است. از جسم و تعلقات آن میتوان خود را آزاد ساخت و غافل شد، ولی از نفس نمیتوان لحظه ای غافل شد یا در وجود آن تردید کرد، زیرا کلیه اعمال و آثاری که بر وجود انسان مترتب است، دلایل روشنی بر وجود نفس هستند.
الف) در همه حال به نفس توجه داری: هر جزئی از اجزای بدن به فراموشی سپرده میشود. بعضی از اعضا اگر از بین بروند در حیات و ادراک انسان نقصانی حاصل نمیشود. از هر جسم و عرضی میتوان غافل شد، ولی از نفس نمیتوان غافل شد و در همه حال آن را درک میکنی و به آن توجه داری. پس نفس با مجموعه اعضا و با هر یک از اعضا تفاوت دارد. اگر یکی از این اعضا در نفس دخالت می داشت، خود را بدون آن عضو نمی توانست درک کند. پس نفس چیزی غیر از اجسام و اعراض است.
ب) در نفس تبدیل و تغییر وجود ندارد: بدن در اثر حرارت از وزنش کاسته میشود و در اثر تغذیه افزایش پیدا میکند. پس در تبدیل و تغییر است. اگر نفس همان اعضای بدن بود باید پیوسته در تبدل و تغیر می بود و نفس گذشته با نفس زمان حال تفاوت می داشت. حال آن که چنین نیست. دانایی که امری نفسانی است، پیوسته و دائم است. پس آن نفس نه همه بدن است و نه برخی از آن، بلکه با همه اینها مغایرت دارد.
ابن سینا نفس را از آن حیث تعریف میکند که مدبر بدن است نه از آن حیث که ذاتی مجرد و مفارق است. او در تعریف نفس میگوید: هی کمال اول لجسم طبیعی آلی له یفعل افعال الحیاة؛ نفس کمال اول است برای جسم طبیعی که دارای آلت و ابزار است و افعال حیاتی را به کمک آن آلات انجام میدهد. در توضیح این تعریف ابن سینا میگوید: نفس کمال برای جسم طبیعی است و کمال بر دو قسم است: کمال اول که نوعیت نوع به آن بستگی دارد، مانند شکل برای شمشیر و کمال دوم که افعال و انفعالاتی است که بعد از حصول نوعیت از شیء صادر میشود، مانند بریدن برای شمشیر و تمییز، رؤیت، و احساس و حرکت برای انسان. نوع در فعلیتش نیازی ندارد که این آثار بالفعل از او صادر شود. همین مقدار که مبدأ این آثار برای نوع حاصل شده باشد کافی است. با توجه به اینکه مبدأ خود به فعلیت رسیده است، به طور بالقوه میتواند مصدر این آثار شود. پس کمال اول مبدأ افعال و آثار است و کمال دوم خود افعال و آثاری است که از مبدأ صادر میشود. جسم هم بر دو قسم است که عبارت اند از: طبیعی و صناعی. جسم طبیعی هم به نوبه خود یا آلی است و یا غیر آلی. نفس کمال اول برای جسم طبیعی آلی است. از جسم طبیعی آلی یا کمالات ثانیه ای که همان افعال و آثار هستند به وسیله آلات صادر میشود، یا اینکه قوه صدور این افعال و آثار برای او به وسیله آلات و ابزار حاصل میشود.
سهروردی در تعریف نفس ناطقه میگوید: جوهری است که نمیتوان به او اشاره حسی کرد و کارش تدبیر جسم است و خود و چیزهای دیگر را درک میکند. وی در یکی از آثار دیگر خود نفس ناطقه را جوهری روحانی و قسمت ناپذیر میداند. ابن سینا بین نفس از این جهت که مدبر و مبدأ افعال گوناگون است و ذات و حقیقت نفس که جوهری مجرد و مفارق است، تفاوت گذاشته است. شاید همین تفکیک سبب شده که فلسفه صدرالمتألهین در این مورد با فلسفه ابن سینا متفاوت باشد، زیرا در نظر صدرالمتألهین اضافه و تعلق نفس به بدن در قوام و ذات نفس نهفته است و جزء حقیقت آن به شمار میرود. ابن سینا نفس را صورت بدن میداند و بین این قائل به یک شوق طبیعی است که سبب اتحاد این دو میشود. وقتی بدن آمادگی پذیرش نفس را پیدا کرد، نفسی که آماده فرمانروایی بر بدن است، حادث میشود و همین آماده بودن بدن برای پذیرش نفس در به وجود آمدن نفس دخالت دارد. در نزد سهروردی نفس بر بدن تقدم و شرف دارد و بر همین اساس، فلسفه خود را طریق رهایی نفس از زندان تن قرار داده است. این فیلسوف معتقد است: علاقه ای که بین نفس و تن وجود دارد، علاقه شوقی است و آن علاقه، اضافهای است که از نوع اضافه ضعیفترین اعراض است.
آنچه ابن سینا در برهان انسان معلق در فضا گفته است نشان میدهد که نفس مستقل از بدن و غیر مادی است. او در آثارش در موارد متعددی گفته است: «نفس جسم نیست». نفس ناطقه انسانی منطبع در ماده نیست. همچنین منطبع در بدن و قائم به بدن هم نیست. آن جوهری که در انسان محل معقولات است نه جسم است و نه قائم به جسم تا قوه ای در جسم باشد و در اثر فساد، جسم او هم فاسد شود، همچنین صورت جسم هم نیست. مطالب فوق به وضوح می رساند که در اعتقاد او، نفس از بدن جدا، مستقل و مغایر است. دلایلی که سهروردی درباره اثبات نفس ناطقه و تجرد آن ارائه داد، همچنین جسم را جوهری میداند که میتوان به آن اشاره حسی کرد و دارای طول، عرض و عمق است، به طور صریح، تغایر نفس ناطقه و بدن را در نزد آن فیلسوف به اثبات میرساند.
در بینش ابن سینا، نفس و بدن به دلایلی در یکدیگر تأثیر دارند که بخشی از آن دلایل بدین قرار است:
الف) تأثیر تصورات و تصدیقات در بدن: تصورات و تصدیقاتی که در نفس پیدا میشوند در بدن هم تأثیر میگذارند؛ مثلا توهم راه رفتن بر روی شاخه ای که در هوا قرار دارد، لرزشی را ایجاد میکند که اگر توهم کند بر روی شاخه ای راه میرود که روی زمین است، آن لرزش را ایجاد نمیکند.
ب) ارتباط نفس و بدن سبب هیئت حال و ملکه: هنگامی که انسان به واسطه یکی از حواس چیزی را احساس کند، یا به خیال آورد و یا از چیزی ناراحت شود، ارتباطی که بین نفس و این قواست، هیئتی را در نفس به وجود می آورد. این هیئتها اگر زودگذر باشند، آنها را حال گویند و اگر زودگذر نباشند، آنها را ملکه گویند. در توضیح کلام ابن سینا که بیانگر تأثیر بدن بر نفس است، میگوییم: دیدن یک منظره زیبا سبب ایجاد نشاط و مسرت در نفس میشود، به طوری که این نشاط و شادی ممکن است تا زمان طولانی باقی باشد، همان طور که مشاهده یک صحنه دلخراش و ناراحت کننده در نفس تکدری به وجود می آورد که آثار آن تا مدت زمان طولانی باقی است.
ج) مبادی بعضی از امور نفس است و بعضی دیگر بدن: اموری از قبیل تخیل، شهوت و غضب در ابتدا برای نفس حاصل میشوند، البته از این نظر که نفس به بدن تعلق دارد و در مرحله دوم بر بدن عارض میشوند، ولی خواب، بیداری، صحت و مرض که مبادی آنها در بدن است، برای بدن حاصل میشوند، ولی از این نظر که آن بدن دارای نفس است. سهروردی معتقد است که علاقه و ارتباطی که بین نفس و بدن وجود دارد، علاقه شوقی است و آن علاقه، اضافه ای است که از نوع ضعیفترین اعراض است.
ابن سینا مغایر بودن نفس و بدن را ثابت کرد. اما عقیده دارد که این دو با هم حقیقت انسان را تشکیل میدهند. اگرچه به یک وجود واقعی موجود هستند. وجود واقعی و اصیل که در فلسفه ابن سینا از آن نفس است، دارای دو دلیل است:
الف) مجرد نسبت به مادی دارای منزلت بالاتری است: ابن سینا نفس را مجرد و بدن را مادی میداند و با توجه به اینکه مجرد دارای منزلت بالاتری نسبت به مادی است، مجرد نمیتواند تابع ماده باشد، پس اصالت از آن نفس و بدن تابع نفس میشود.
ب) نفس کمال، مقوم، مدبر و جامع عناصر بدن است: ابن سینا در تعریف نفس آن را کمال اول معرفی کرد. نفس ناطقه انسانی هم جنبه کمال و فعلیت را برای بدن دارد که به بدن تحصل می دهد و مقوم آن است و هم جامع عناصر بدن، تألیف دهنده، مدبر و ترکیب کننده آن عناصر است.
بدن به عنوان ماده که حالت قوه دارد، از درجه ضعیفی از هستی در مقایسه با نفس بهره مند است که فعلیت و کمال بدن را بر عهده دارد. علاوه بر این، نفس به عنوان فاعل و مبدأ اشرف از بدن به عنوان منفعل و ماده است. لذا نفس و بدن نمیتوانند در یک حد از قوام نسبت به حقیقت انسان باشند. بنابراین، نفس اصل و بدن فرع است. در نزد سهروردی نفس بر بدن تقدم و شرف دارد. بر همین اساس، او فلسفه خود را طریق رهایی نفس از زندان تن قرار داده است. از این رو، در مقایسه بینش این دو فیلسوف درباره نفس، اینچنین به دست می آید که نفس در نزد سهروردی از جایگاه و منزلت بالاتری برخوردار است.
نفس ناطقه که مجرد و در نهایت لطافت است نمیتواند در بدن که ماده و از سنخ عالم عنصری است تصرف کند، به ناچار تأثیر هر موجودی در مادون خود باید براساس مناسبتی باشد. لذا به واسطه ای نیاز است که ابن سینا آن واسطه را جسم لطیفی میداند که روح نام دارد. شیخ اشراق هم مانند ابن سینا این واسطه را روح حیوانی نامیده که جسمی لطیف و گرم است. یک شاخه از این روح به دماغ میرود و در اثر برودت دماغ سرد میشود که روح نفسانی نامیده میشود و حس و حرکت از این شاخه به وجود می آید. یک شاخه دیگر از روح حیوانی به جگر می رود که سبب قوای نباتی، مانند غاذیه میشود و روح طبیعی نامیده میشود. وی میگوید: این روح حیوانی حامل همه قواست و از تجویف جانب چپ دل خارج میشود و در آن حال که از تجویف جانب چپ دل خارج میشود، روح حیوانی نامگذاری میشود. این روح حیوانی، روحی نیست که در قرآن مجید ذکر شده است، زیرا روح حیوانی در همه جانداران وجود دارد. حال آنکه در قرآن از نفس ناطقه یاد کرده که نوری از انوار حق تعالی است که در جهت نیست و از خدا آمده و به خدا برمیگردد. همان طور که خدا در قرآن فرموده است: «یا أیتها النفس المطمئنة * ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة * فادخلی فی عبادی * و ادخلی جنتی؛ ای نفس مطمئن به حضور پروردگارت مراجعت کن، در حالی که تو از او خشنود هستی و او هم از تو خشنود است، پس در صف بندگان خاص من و در بهشت من داخل شو.»
شیخ اشراق در بعضی از آثار خود از نفس ناطقه به نام نور اسفهبد و از جسم به اصطلاح برزخ یاد کرده است. او میگوید: نور اسفهبد (نفس ناطقه) در برزخ (جسم) تصرف نمیکند. مگر با واسطه ای که مناسب باشد و آن واسطه جوهر لطیفی است که روح نام دارد و منبع آن تجویف چپ قلب است. این روح از جسم لطیفتر است. آن چه موجب این لطیفی شده است، اعتدال و دوری از تضادی است که در این روح وجود دارد.
ابن سینا عقیده دارد که نسبت این جسم به لطافت و بخاری که از اخلاط اربعه برمی خیزد، مثل نسبت اعضای بدن است که از کثافت این اخلاط به دست می آید. از کلام ابن سینا فهمیده میشود که در نظر او بدن از اخلاط اربعه تشکیل شده است که عبارت اند از: سودا، صفرا، بلغم و خون. از ترکیب اخلاط اربعه بخار لطیفی متصاعد میشود که آن بخار لطیف را روح بخاری می نامند. سهروردی روح حیوانی را محصول لطافت اخلاط تن و اعضای بدن را محصول کثافت این اخلاط میداند؛ (سهروردی، الواح عمادی: 23؛ بستان القلوب: 355 و 356) یعنی در اثر ترکیب اخلاط اربعه بخار لطیفی متصاعد میشود که آن را روح حیوانی می نامند. بدن از تفاله هایی که از این اخلاط اربعه بر جا مانده، به وجود آمده است.
در فلسفه ابن سینا دو دلیل را بر اثبات جسم لطیف میتوان اقامه کرد:
الف) قوای محرکه، حساسه و متخیله وابسته به این جسم لطیف هستند:این جسم لطیف که روح نامیده میشود، در منافذ بدن نفوذ میکند. حال اگر راههای نفوذ این روح بسته شود باعث میشود که قوای محرکه، حساسه و متخیله از کار بیفتد و تجارب طبی این امر را تأیید میکند.
ب) تصرف نفس ناطقه در بدن وابسته به این جسم لطیف است: نفس ناطقه که مجرد است تدبیر و تصرفش در بدن وابسته به روح بخاری است. هرگاه روح بخاری از بدن منقطع شود، نفس ناطقه هم نمیتواند در بدن تصرف کند. در نتیجه، از بدن منقطع میشود و بدن فاسد و باطل میگردد. (همان) سهروردی برای اثبات روح حیوانی دو دلیل اقامه میکند که از جهت محتوا همانند دو دلیلی هستند که ابن سینا اقامه کرد.
بر طبق نظر سهروردی روح حیوانی در جمیع اجزای بدن جریان دارد و حامل نیروی حرکت، ادراک و همه قواست. مناسبت های زیادی که بین این روح و نفس ناطقه وجود دارد سبب شده است که نفس ناطقه به واسطه روح حیوانی بتواند در بدن تصرف کند، به این ترتیب، نفس اسفهبدی در اصطلاح این فیلسوف به طور مستقیم در روح حیوانی اثر میگذارد و به واسطه آن اثر خود را به بدن منتقل میکند.
چون نفس واحد است باید نخست به یک عضو از اعضای بدن تعلق بگیرد و تعلقش هم به یاری روح بخاری باشد. نخستین عضوی که نفس به او تعلق میگیرد، قلب است. قلب منبع و معدن تولد روح بخاری است. علم تشریح هم این مطلب را تأیید میکند. وقتی نفس به اولین عضو تعلق گرفت، بدن دارای نفس می شود و عضو دوم را به واسطه عضو اول تدبیر میکند؛ یعنی قوای افعال دیگر از قلب به اعضای دیگر افاضه میشوند، زیرا قبض و بخشش باید از نخستین عضوی که نفس به آن تعلق گرفته به اعضای دیگر صادر شود. دماغ اولین عضوی است که مزاج روحی قوای حس و حرکت را به سوی او حمل میکند. تا افعال اعضا از اعضا صادر شود. حال کبد در مقایسه با قوای تغذیه هم این چنین است که قلب برای قوای تغذیه مبدأ است، اما افعال آنها در کبد است. همین طور قلب برای قوای تخیل، تذکر و تصور مبدأ است، ولی افعال آنها در دماغ قرار دارد. ابن سینا در اشارات و تنبیهات میگوید: نفس ابتدا در اجزای بدن و سپس در بدن تصرف میکند.
خواجه نصیرالدین طوسی در شرح آن میگوید: تصرف نفس در اجزای بدن مقدم بر تصرفش در تمام بدن است، زیرا نفس اول به روح بخاری تعلق میگیرد و بعد از آن به اعضایی که به منزله ظروف هستند. سپس به اعضای رئیسه ای که مبدأ افعال نباتی و حیوانی هستند. در مرحله بعدی به اعضای باقیمانده تعلق میگیرد. به این ترتیب، در همه بدن تصرف میکند. به نظر میرسد که تجرد نفس و مادی بودن بدن این دو را به حدی از هم دور کرده است که نمیتوان این ارتباط را تنها با یک واسطه ای که جسمی لطیف و نورانی است، توجیه کرد.
صدرالمتألهین برای رفع این مشکل میگوید: بین روح بخاری و نفس ناطقه واسطه ای وجود دارد که مرتبه مثالی نامیده میشود. و بین روح بخاری و همه اعضای بدن، مرتبه ضعیفتری واسطه است که خون صاف نامیده میشود. صدرالمتألهین از مراتب وجودی که در بدن و کل عالم وجود دارد، به این نتیجه می رسد که نفس هم مراتبی دارد که یک مرتبه اش دارای تجرد عالی است و آن مرتبه نفس است. یک مرتبه اش که دارای کثافت است و آن بدن است و بین این دو مرتبه واسطه ای وجود دارد که روح بخاری نامیده میشود. از آنچه ابن سینا و سهروردی بیان کرده اند میتوان چنین نتیجه گرفت که اصل ارواح سه گانه (روح حیوانی، روح طبیعی و روح نفسانی) روح حیوانی است و آن دیگر شعبه های روح حیوانی هستند. وقتی روح حیوانی از قلب که مبدأ قوای حیوانی است به کبد که مبدأ قوه تغذیه است، برسد، روح طبیعی نامیده میشود و وقتی به دماغ که مبدأ قوه حس و حرکت است، برسد، روح نفسانی نامیده میشود.
بدن انسان نفس مجردات فلسفه مشاء مکتب اشراق مکاتب فلسفه فلسفه اسلامی انسان روح