جای هیچ شگفتی نیست اگر بگوییم مأمون گاهی خود به ذکر انگیزه ها و مقاصد خویش می پرداخت. از باب مثال، در قضیه ولیعهدی امام رضا (ع) هنگامی که از سوی حمیدبن مهران و برخی عباسیان بازخواست شد که چرا دست به این کار زده، بدانها پاسخ این چنین داد: «این مرد از دیدگاه ما پنهان بود. او مردم را به سوی خویشتن فرا می خواند. از این رو خواستیم ولیعهد ما بشود تا هرچه مردم را به خویشتن جلب کند همه به نفع ما تمام بشود و در ضمن به ملک و خلافت ما نیز اعتراف کرده شیفتگانش نیز به پوچی ادعایش پی برند. ما ترسیدیم که اگر او را به حال خود رها کنیم وضعی برایمان پدید آورد که قابل تحمل و پیشگیری نباشد.»
آنگاه حمید بن مهران درخواست کرد که مأمون به وی اجازه مباحثه با امام (ع) را بدهد تا بدینوسیله عجزش را ثابت کرده، شخصیت و مقامش را درنظر مردم پایین بیاورد. مأمون نیز با گشاده رویی به او رخصت داد. ولی پس از برگزاری مباحثه، عباسیان با چنان شکستی مواجه شدند که هرگز مأمون و پیروانش انتظار نمی بردند. مأمون وحشت خود را از وجود امام نزد عباسیان برملا می کنند و امام (ع) را تنها برای دفع خطری که همیشه احساس می کرد، به مقام ولیعهدی می رساند، بنابراین، کوچکترین حس نیتی برای مأمون در این کاروجود نداشت.
یکی از دستورهای مأمون برای آوردن امام به «مرو» آن بود که «رجاء بن ابی ضحاک» را مأمور کرده تا خط سیر او را بصره، اهواز و فارس قرار بدهد و هرگز از راه کوفه، جبل و قم، امام را نیاورد. علت این دستور هم واضح بود. زیرا اهل کوفه و قم شیعه بودند و در مهرورزی نسبت به علویان و اهل بیت معروف بودند، به ویژه کوفه که از حساسیت ویژه ای در قلمرو حکومتی برخوردار بود. مأمون نمی خواست امام (ع) با عبور از این شهرها بیشتر آنان را تحت تاثیر قرار دهد و بر شیفتگیشان بیش از پیش بیفزاید. برعکس، مردم بصره شدیدا هواخواه عثمان بودند و عباسیان نیز در این شهر از موقعیت بسیار خوبی برخورداربودند. همین اهل بصره بودند که خانه هایشان به دست زیدالنار، و فرزند امام کاظم (ع) طعمه آتش گردید.
مأمون که گاه دست به این آزمایش می زد تا ببیند آیا امام از پایگاه مردمی برخوردار است یا نه؟ در ضمن می خواست بداند چه موقع نفوذ گسترده امام در بین مردم عامل تشکیل دهنده یک خطر جدی برای او به شمار می آید تا در کشتن وی هر چه زودتر اقدام کند. از این رو بود که هر از چندی او می خواست که مثلا با مردم به نماز برود یا از این قبیل آزمایشها که همه دلیل بر شدت وحشت او از امام می بود.
یکی از اموری که جزو برنامه کار مأمون بود این بود که امام را به تدریج از چشم مردم بیندازد تا به مرور کم کم همه را به این باور اندازد که او شایستگی برای مقام حکمرانی را ندارد. از این رو می کوشید تا هرچه بتواند فضایل و خصوصیات بارز او را از مردم کتمان کند، مثلا چون از «رجاء بن ابی الضحاک» شخصی که امام را به مرو آورده بود مشاهداتش را در طول سفر پرسید و او نیز به شرح فضایل امام پرداخت، مأمون او را به سکوت امر کرد و چنین بهانه آورد که «من می خواهم فضایل او را مردم از زبان خود من بشنوند!!»
دراین وادی هر چند مأمون در بسیاری از موارد نقشه خود را عملی می ساخت ولی بسیار هم اتفاق می افتاد که از چهره واقعی خویش پرده برمی داشت.
افزون بر تمام اقدامهای گذشته، مأمون دست به پخش شایعات دروغ علیه امام رضا (ع) نیز زده بود. هدفش در این زمینه نیز آن بود که در ذهن مردم تنفری نسبت به علویان به ویژه امام (ع) و دیگر امامان ازاهل بیت برانگیزد. از باب مثال، روزی ابوالصلت به امام گفت: «ای فرزند رسول خدا، نمی دانید که چه چیزها درباره شما می گویند!» امام پرسید: «چه می گویند؟» گفت: «می گویند که شما مردم را در بردگان خود می دانید!» امام به طنز پاسخ داد: «اگر همه مردم بردگان ما باشند، پس بازار فروش آنها برای ما در کجاست؟»
یا مثلا در جای دیگر می بینیم که هشام بن ابراهیم عباسی، شخصی که از سوی فضل بن سهل مأموریت مراقبت بر امام (ع) را یافته بود، درباره امام شایع کرده بود که او «غناء» (یعنی آواز خوانی) را حلال می شمرد. وقتی از خود امام این موضوع را پرسیدند، امام فرمود: «این کافر دروغ می گوید.»
خلاصه، با این گونه شایعات مأمون می خواست موقعیت امام را در دلهای مردم سست گرداند نسبت به تمام علویان نیز دلی چرکین پیدا کنند.
دیگر از اقدامهای مأمون آن بود که دانشمندان و متکلمان معتزله را که اهل بحث و استدلال و موشکافی در امور علمی بودند، گرد امام رضا (ع) جمع می کرد و آنان را به بحث و مناظره وامی داشت. هدف از ترتیب این گونه مجالس آن بود که امام از پاسخ عاجز بماند و بدینوسیله نادرستی یکی از ادعاهای اساسیش بر مردم روشن گردد. آری، امام مانند سایر امامان داشتن علوم و معارف پیغمبر (ص) را که شرط اساسی امامت است، مدعی بود، بنابراین، اگر مأمون موفق می شد که کذب این ادعا را ثابت کند با انهدام مذهب شیعه مشکل خودرا به کلی حل کرده بود.
اگر مأمون در این راه توفیقی به دست آورده بود دیگر نیازی به کشتن امام (ع) نداشت. چه دیگر او یک فرد معمولی بود که از هرگونه حجت امامت دستش خالی بود. به هرحال مأمون با کوشش فراوانی دانشمندان را از دورترین نقاط فرا می خواند تا مشکلترین مسایل خود را بر امام عرضه کنند تا شاید ولو برای یکبار هم که شده امام را از پاسخگویی عاجز کنند.
ابوالصلت در این باره می گوید: «چون امام در میان مردم با ارائه فضائل خود محبوبیت روز افزون می یافت مأمون بر آن شد که متکلمان را از هر نقطه کشور فرا بخواند تا در مباحثه امام را به عجز دراندازد و بدینوسیله مقامش از نظر دانشمندان فرو بیفتد و عامه مردم نیز کمبودهایش را دریابند. ولی امام دشمنان خود (از یهودی، مسیحی، گبر، برهمن، منکر خدا و مادی) همه را در بحث محکوم می نمود.»
جالب آنکه دربار مأمون پیوسته محل برگزاری این گونه مباحثات بود. ولی پس از درگذشت امام (ع) دیگر چندان اثری از آن مجالس علمی و بحثهای کلامی دیده نشد. امام (ع) که به خوبی بر قصد مأمون آگاهی داشت؛ می گفت: «چون معلوم شود که چگونه من با اهل تورات به توراتشان، با اهل انجیل به انجیلشان، با اهل زبور به زبورشان، با ستاره پرستان به شیوه عبرانیشان، با موبدان به شیوه پارسیشان، با رومیان به سبک خودشان و با اهل بحث و گفتگو به زبانهای خودشان استدلال کرده همه را به تصدیق حرف خود وادار می کنم مأمون دیگر خواهد فهمید که راه خطایی را برگزیده یقینا پشیمان خواهدشد.»
آری، این پیشبینی امام همیشه درست از کار درمی آمد چه نقشه های مأمون پیوسته نتایج معکوسی به بار می آورد و به جای سست شدن موضع امام، مردم اعتراف می کردند که به راستی او شایسته خلافت است نه مأمون.
امام رضا (ع) بنی عباس حوادث تاریخی مأمون ولایتعهدی سیاست مناظره