از کسانی که در دوران زندگانی امام صادق (ع) خود را مهدی خوانده است، محمد پسر عبدالله نواده امام حسن مجتبی (ع) است. در جمله روایتهایی که درباره ظهور مهدی موعود (عج) در کتابها می بینیم، روایتی است بدین عبارت: «المهدی من ولدی اسمه اسمی و اسم أبیه اسم أبی؛ مهدی ازفرزندانم است نام او چون نام من و نام پدر او چون نام پدر من است.»
درباره این حدیث از دیر زمان گفتگو کرده اند. به نظر می رسد این حدیث را پیروان همین محمد درباره او ساخته اند، چه نام او محمد و نام پدرش عبدالله است. و یا جمله «اسم أبیه اسم أبی» را بر روایت «المهدی من ولدی اسمه اسمی» افزوده اند. چنان که در برخی سندها می بینیم مردی زائده نام این جمله را بر روایت افزوده است.
محمد در پایان دوره امویان نظر کسانی را به خود جلب کرده بود، از جمله عباسیان نیز بدو دیده دوخته بودند و انتظار قیام او را می بردند.
ابوالفرج از عمیربن فضل خثعمی روایت کرده است: روزی ابوجعفر منصور را دیدم در انتظار برون آمدن کسی بود که بعدا دانستم محمد بن عبدالله بن حسن است. چون از خانه برون آمد، ابوجعفر برجست و ردای او را گرفت تا سوار شد. آنگاه جامه های اورا بر زین اسب مرتب ساخت. من ابوجعفر را می شناختم اما محمد را نه. از او پرسیدم: «این که بود که او را چنین حرمت نهادی و رکاب او را گرفتی و جامه هایش را مرتب کردی؟»
- «او را نمی شناسی؟»
- «نه!»
- «او محمدبن عبدالله بن حسن بن حسن، مهدی ما اهل بیت است.»
شیخ مفید از عیسی بن عبدالله چگونگی بیعت کردن گروهی از بنی هاشم را با محمد پسر عبدالله و مهدی خواندن او را چنین نوشته است: «تنی چند از بنی هاشم که ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس، ابوجعفر منصور، صالح بن علی، عبدالله بن حسن، پسران او، محمد و ابراهیم و محمد بن عبدالله بن عمرو بن عثمان میان آنان بودند در ابواء گرد آمدند. صالح گفت: «می دانید مردم دیده به شما دوخته اند، خدا خواسته است امروز در این مجلس فراهم آیید. اکنون با یکی از خودتان بیعت کنید و بر آن پایدار مانید تا خدا گشایشی دهد.» عبدالله بن حسن پس از سپاس خدا گفت: «می دانید پسرم (محمد) مهدی است. با او بیعت کنیم.» ابوجعفر (منصور) گفت: «چرا خود را فریب می دهید. مردم به هیچ کس چون این جوان چشم ندوخته اند و چون دعوت او دعوت کسی را پاسخ نمی گویند.» حاضران گفتند «راست گفتی. این را می دانیم.» و همگی با محمد بیعت کردند.»
عیسی بن عبدالله که نواده علی (ع) و راوی این حدیث است گوید: «فرستاده عبدالله بن حسن (پدر محمد نفس زکیه) نزد پدرم آمد و پیام آورد نزد ما بیا که برای کار گرد آمده ایم و همین پیام را برای جعفر بن محمد (ع) برد.»
اما راوی دیگری گوید عبدالله پدر محمد حاضران را گفت: «جعفر را مخوانید که می ترسم کار شما را به هم زند.» عیسی گوید: پدرم مرا فرستاد تا پایان کار را ببینم. من نزد آن جمع رفتم. محمد را دیدم بر مصلایی بافته از برگ درخت خرما نماز می خواند، بدو گفتم: «پدرم مرا فرستاده است تا بپرسم برای چه گرد آمده اید؟» عبدالله گفت: «گرد آمده ایم تا با مهدی، محمد بن عبدالله بیعت کنیم.» در این حال جعفر بن محمد (ع) هم رسید و عبدالله او را نزد خود جای داد و همان سخن را که به من گفته بود بدو گفت. جعفر گفت: «چنین مکنید که هنوز وقت این کار (ظهور مهدی) نیست.» و به عبدالله گفت: «اگر می پنداری پسرت مهدی است، او مهدی نیست و اکنون هنگام ظهور مهدی نیست. و اگر برای خدا او امر به معروف و نهی از منکر قیام می کنی، به خدا تو را که شیخ ما هستی نمی گذاریم تا با پسرت بیعت کنیم.»
عبدالله خشمگین شد و گفت: «به خدا سوگند خدا تو را از غیب آگاه نساخته، و آنچه می گویی از روی حسدی است که به پسرم داری.»
جعفر گفت: «به خدا آنچه گفتم از حسد نیست ولی این و برادرانش و فرزندانش.» و دست بر دوش ابوالعباس نهاد، سپس دست بر دوش عبدالله بن حسن زد و گفت «آری به خدا (خلافت) از آن تو و فرزندانت نیست و از آن آنهاست، دو پسر تو کشته خواهند شد.» پس برخاست و بر دست عبدالعزیز پسر عمران تکیه کرد و گفت: «آن را که ردای زرد پوشیده دیدی؟» (مقصودش ابوجعفر بود)
- «آری!»
- «به خدا او آنان را می کشد.»
- «محمد را؟»
- «بلی!»
من به خود گفتن پروردگار چنین چیزی بدو نگفته، بلکه حسد او را وادشته است این سخن را بگوید. ولی به خدا سوگند، نمردم تا دیدم منصور هر دو را کشت.
بلاذری نوشته است: «عبدالله مردمی از خاندان خودرا به بیعت با پسرش می خواند، و از جعفر بن محمد خواست تا او هم با محمد بیعت کند. جعفر نپذیرفت و گفت: بپرهیز و خود و خاندانت را هلاک مساز. حکومت را پسران عموی ما عباس به دست خواهند گرفت. اگر می خواهی مردم را به خود بخوان که فاضل تر از پسرت هستی.»
ابن حجر هیتمی این خبر را آورده و آن را از مکاشفات امام صادق (ع) دانسته.
ابوالفرج نوشته است: «چون جعفر بن محمد، محمد بن عبدالله را می دید، اشک در دیدگانش می گردید و می گفت: مردم او را مهدی می خوانند و او کشته می شود.»
و سرانجام چنان که امام خبر داده بود محمد در دوران حکومت ابوجعفر منصور شهید گردید.
سعد بن عبدالله در المقالات و الفرق نویسد: «فرقه ای محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن را امام دانسته و گفتند او قائم مهدی و امام است و کشته نشده است و در کوهی که (طمیه) نام دارد (و در راه مکه به جانب چپ راه است) به سر می برد.»
محمد بن عبدالله بن حسن زندگینامه مهدویت دروغ امام صادق (ع) داستان تاریخی