کسی که چگونگی حادثه کربلا را به دقت می خواند و از کشتار دسته جمعی خاندان پیغمبر اسلام آن هم با چنان وضع دلخراشی آگاه می گردد و می بیند مردم به ظاهر مسلمان کوفه با فرزند پیغمبر خود و یاران او همان کردند که با کافران می کردند اگر از احکام حقوقی و جزائی اسلام مطلع باشد برای او این سؤال پیش می آید که: اگر یزید برای حفظ حکومت خود اصول مسلم اسلامی را نادیده گرفت، اگر عاملان یزید در شام و حجاز و عراق گوش به فرمان حاکم بودند و به مسلمانی و آئین این دین اهمیتی نمی دادند، اگر کوشش حاکم کوفه منحصر بدین بود که دمشق را راضی نگاه دارد تا دو روزی بیشتر در شغل خود باقی بماند و یا گرفتار بازخواست نشود، اگر سپاهیان سه ایالت شام، حجاز و عراق تا آن درجه به حکومت وفادار بودند که دین خود را در پای او قربانی می کردند همان دینی که آنچه داشتند از آن داشتند. دینی که آنان را از کهتری به مهتری بالا برده بود، چه شد که اجتماع مسلمان آن روز در مقابل این حادثه تا آن حد خونسردی و بی اعتنایی نشان داد؟
چرا مردم این سرزمینهای پهناور و پرجمعیت حالت تماشاگر صحنه را به خود گرفتند؟ چه شد که پس از گذشت نیم قرن آن اندازه از فقه اسلام و احکام دین بی اطلاع ماندند که ندانستند چگونه منکری می کنند و چه ننگی دامنگیرشان می شود؟ منکری که به نص قرآن حرام است. چرا قتل نفس به نام حق در دیده آنان بی مقدار گردید؟ هنوز بیش از نیم قرن از انجمن کذایی حجة الوداع نمی گذشت، انجمنی که مردمان مختلف از سراسر حجاز در آن حاضر بودند در این انجمن پیغمبر اسلام به مردم گفت: «سخن مرا بشنوید زیرا نمی دانم سال دیگر شما را خواهم دید یا نه. مردم خون و مال شما بر یکدیگر حرام است تا روزی که پروردگار خود را ملاقات کنید.»
بدون شک در سال شصت و یکم هجری عده ای که شمار آنان اندک نبود در کوفه، بصره، مدینه، مکه و دمشق به سر می بردند که خود در آن انجمن حاضر و سخنان محمد (ص) را به گوش خویش شنیده بودند. حسین و یاران او چه جرمی مرتکب شده بودند که فقه مسلمانی کیفر آن را قتل می دانست؟ اگر جرمی نداشتند چرا مسلمانان دست روی دست نهادند تا سپاهیان کوفه آنان را بکشند. در کوفه هنوز عده ای از صحابه پیغمبر می زیستند که شمار آنان درخور توجه است اینها می توانستند با همکاری گروه بزرگی از تابعین و سران شهر حاکم کوفه را مجبور کنند تا راه دیگری جز آنچه پیش گرفت اختیار کند ولی چنین نکردند چرا؟
کوفه مدت پنج سال مرکز خلافت علی بود. مردم کوفه در جنگ جمل و صفین و نهروان پدر حسین را یاری کردند، پیش روی او کشتند و کشته شدند اما در چنین حادثه بزرگ چنان خاموش گشتند که گویی گرد مرگ بر سر آنها پاشیده بودند چرا؟ از کوفه که بگذریم در سال شصت و یکم عده ای از یاران پیغمبر در شام به سر می بردند و بعضی از آنان در نظر یزید مقامی والا داشتند. چرا در این حوزه مسلمانی هیچ گونه اقدامی برای مخالفت با این فاجعه به عمل نیامد؟
دو شهر بزرگ دیگر مدینه و مکه که پس از دمشق و کوفه در تعیین خط مشی سیاسی مسلمانان بی اثر نبودند عکس العملی از خود نشان ندادند. درست است که وسایل ارتباطی آن روز چنان نبود که مردم بسرعت از حوادثی که می گذشت باخبر شوند اما مردمانی از این ایالتهای بزرگ که دست در کار سیاست بودند از چند ماه پیش می دانستند پایان این ماجرا چه خواهد بود. پیش از حرکت حسین به عراق و نیز در بین راه عراق عده ای به او برخوردند و خطر را تذکر دادند، اما این تذکر هیچ گونه عملی را همراه نداشت و از حد راهنمایی دلسوزانه فراتر نرفت. می توان گفت گزارش گونه ای بود از آنچه این سیاحتگران دیده بودند. آنان که در حجاز به سر می بردند می دیدند شام و حاکم کوفه با چه شتابی نیروی خود را بسیج می کند می دانستند که پیکاری خونین در پیش خواهد بود ولی آنچه از عکس العمل این دسته در تاریخ می بینیم سخنانی است که از حدود پناه بر خدا یا خدا نکند که چنین شود فراتر نمی رود.
اینان نه تنها برای جلوگیری از جنگ اقدامی نکردند بلکه پس از کشته شدن پسر دختر پیغمبرشان ماهها و سالها دست روی دست گذاشتند و تا مرگ یزید به خاموشی گراییدند. مهمترین عکس العملی که پس از حادثه در این ایالت دیده شد دریغ خوردن و احیانا شیون و گریه بود.
شورش مردم مدینه در سال شصت و سوم هجرت که به جنگ معروف حره منتهی شد بیشتر اعتراض بر رفتار شخصی یزید بود تا انکار بر قتل دختر پیغمبر. وقتی نمایندگان مدینه از شام برگشتند و گفتند ما از نزد مرد فاسقی می آییم که شایسته خلافت نیست مردم مدینه به فکر افتادند که باید یزید را بردارند.
شگفت اینکه سپاهیان کوفه که گرد حسین را فرا گرفتند و او را کشتند در پنج وقت به قبله اسلام نماز می خواندند و در هر اذان شهادت به پیغمبری محمد (ص) جد حسین می دادند. شگفت تر اینکه از نخستین برخورد حسین (ع) با طلیعه سپاهیان کوفه دو لشگر با حسین ابن علی نماز خواندند یعنی او را مسلمان و اهل قبله و لایق امامت می دانستند بین این سپاهیان کسانی بودند که در جنگهای اسلامی شجاعت و از خود گذشتگی نشان دادند. اما سرانجام ظرف چند ساعت طومار همه این سوابق به هم آمد. همه چیز در پرده فراموشی پنهان شد، مسلمان و امام دیروز با گذشت یک شب کافر به حساب آمد چرا؟
ممکن است بگویند او را برای آن کشتند که با یزید بیعت نکرد. درست است او تا واپسین نفس حاضر برای بیعت با یزید نشد. اما سرپیچی از بیعت با خلیفه وقت جرم نیست. اگر هم جرم باشد کیفر آن کشتن نیست. تخلف از بیعت در اسلام سابقه داشت.
در روز حدیبیه وقتی پیغمبر شنید که قریش با عثمان مکر ورزیده اند، از ایشان پرسید چه باید کرد. آنان با وی با مرگ بیعت کردند. اگر کسی نمی خواست می توانست بیعت نکند. در قرآن آیاتی هست که مسلمانان را به جهاد امر می کند و در ضمن این آیات اشارت به کسانی رفته است که از شرکت در جهاد معذور بودند و عذر آنان پذیرفته شد. کسانی هم به دروغ عذر آوردند و عذر آنان پذیرفته نشد اما پیغمبر نه تنها ایشان را نکشت بلکه رفتاری هم که ناخوشایند آنان باشد با آنان نکرد. کار آنها را به خدا واگذاشت تا اگر خواهد ببخشد و اگر خواهد کیفر دهد.
چون ابوبکر به خلافت رسید به روایتی علی (ع) و سران بنی هاشم تا شش ماه با او بیعت نکردند هنگامی که علی از مردم به خلافت بیعت گرفت باز می بینیم چند تن از بیعت با وی سرباز زدند و علی متعرض آنان نشد. پس بیعت نکردن با خلیفه در اسلام سابقه داشته و جرم نبوده است. ممکن است بگویند حسین (ع) مقابل خلیفه ایستاد و این قیام نوعی شورش داخلی به حساب می آمد. درست است حسین بر یزید خرده ها گرفت. بر خلافت او، بر صلاحیت اخلاقی، بر مسلمانی او. او دعوتنامه های مردم عراق را گرفت. نماینده خود را نیز به عراق فرستاد تا آنچه را در آنجا می گذرد از نزدیک ببیند و بدو گزارش دهد. او از حجاز به عراق رفت. در عراق با سپاهیان پسر زیاد به جنگ برخاست.
اما فاسق خواندن یزید و پذیرفتن دعوت مردم عراق و جنگ با سپاهیان کوفه هیچ یک قیام بر ضد مصالح مسلمانان نیست. اگر مسلم شود مسلمانی یا گروهی از مسلمانان در مقابل گروهی دیگر برخاسته اند قرآن می گوید چندانکه می توانید کار را به مصالحت پایان دهید. اگر قیام کننده در مخالفت خود استوار ایستاد و جنگ برپا کرد چندان با او بجنگید که به حکم خدا گردن بنهد. حال ببینیم حسین (ع) چه می خواست و کوفه با او چه معامله ای کرد آیا او بود که جنگ را آغاز کرد؟ آیا او در ادامه جنگ اصرار داشت؟
نه! او در آغاز قیام در پاسخ دعوتهای مردم کوفه در پاسخ پرسش از علت قیام در خطبه ها و سخنان خود پیوسته می گفت حلال خدا حرام و حرام خدا حلال شده است. ما می دانیم وظیفه هر مسلمانی است که برای تجدید حیات سنت و میرانیدن بدعت برخیزد. او هنگامی به عراق آمد که دعوت نامه های فراوان به دست وی رسید. او از روزی که با طلیعه سپاهیان کوفه برخورد و فرمانده این دسته از وی پرسید چه می خواهی؟ گفت «مردم این سرزمین از من خواستند نزد آنان بیایم تا به یاری ایشان دین را زنده کنم. اکنون اگر از سخن خود برگشته اند من به حجاز بازمی گردم.» او پس از اینکه دید سپاهیان کوفه از طاعت پسر زیاد بر نمی گردند و به وی نمی پیوندند تا آنجا که توانست کوشید که کار به جنگ نکشد. حتی در واپسین گفتگوها با پسر سعد از وی خواست تا یکی از دو پیشنهاد او را بپذیرد. اگر فرماندار کوفه یکی از این درخواستها را می پذیرفت کار رنگ دیگری می یافت. اما پسر زیاد جز این نمی خواست که او را خوار سازد و به حکم خود درآورد و این چیزی بود که آن آزادمرد هرگز نمی پذیرفت. چنانکه گفت: «من هرگز مانند بندگان خود را تسلیم شما نخواهم کرد.» پس چنانکه می بینیم هنوز آن چرا بی پاسخ مانده است.
تاریخ اسلام حوادث تاریخی واقعه کربلا امام حسین (ع) قیام های تاریخی