یک سلسله شفاعت های منفی در قرآن کریم هست که قرآن در کمال صراحت آن شفاعت ها را نفی کرده و فرموده است: «یوم لا بیع فیه و لاخلة و لاشفاعة؛ روزی که در آنجا نه داد و ستدی است و نه دوستی و شفاعتی (بقره/254) از این طرف اینجا فرموده (شفاعتی نیست)، از آن طرف فرموده شفاعت می کنند. عرض کردیم که شفاعت منفی و شفاعت مثبت هر دو باید شناخته بشود، شناختن هر دو جزء معارف اسلامی است. ما باید ببینیم عقایدی که در آن زمان درباره شفاعت داشته اند چگونه عقایدی بوده است. هر کسی آن طور اعتقاد به شفاعت داشته باشد اعتقادش باطل است و آن این است: برای آنها مسئله اذن خدا برای شفیع و دیگر اینکه خود شفیع چه صلاحیتی باید داشته باشد و مشفوع له چه صلاحیتی باید داشته باشد، این حرف ها اصلا مطرح نبوده. آنها در مسئله توحید معتقد بودند خدای بزرگ فقط خالق عالم است ولی (در) تدبیر عالم کار دست دیگران است و خدا (افعال آنها را) تصویب کرده است. معتقد بودند که خداوند متعال فقط خالق عالم است و بس. مسئله خلق و ایجاد برای آنها یک مسئله بود و مسئله اداره عالم مسئله دیگری. این فکر که شاید هنوز هم در خیلی افراد باشد (در آنها بود که) می گفتند خدا خالق عالم است یعنی سازنده عالم است، مثل این بنا که این ساختمان را ساخته. سازنده عالم نقشش فقط به اصطلاح امروز سازندگی عالم است و بس. او عالم را ساخته و بعد موجوداتی در این عالم خلق کرده و آن وقت اداره عالم خودش حسابی دارد، مسئله اداره عالم دیگر به خدا چندان ارتباطی ندارد، همین مخلوقات خدا هستند که این عالم را اداره می کنند.
اعتقاد مشرکین به شفاعت، ناشی از تفویض بود یعنی دیگر عجالتا کار از دست خدا بیرون است، دست «بتها» است. در نظر آنها عالم نسبت به خدا مثل ساعت بود نسبت به ساعت ساز. به یک ارباب انواعی اعتقاد داشتند و به یک بت هایی و به یک ارواحی که مثلا با این بت ها ارتباط دارند و البته این ها در خیلی قدیم بوده، در این زمان ها همان پوسته اش باقی مانده بوده و آن مقدارها در آن نبوده. این بود که این ها می گفتند ما دیگر کار زیادی به خدا نداریم، کار اساسی مان با این هاست، مثل اینکه در ادارات گاهی این فکر وجود دارد (در آنجاها درست هم هست)، انسان می گوید کار دست این کارمندان جزء است. یک کسی می رود از آن بالا بالاها شروع می کند، او هم یک دستور می دهد، دستور اکید هم می دهد ولی چون کار دست کارمند جزء است او هر طوری که دل خودش می خواهد تمام می کند. دستور را او داده ولی چون شکل اجرا دست این است، این آن طوری که دل خودش می خواهد اجرا می کند. انسان می گوید آقا! آن مدیر کل و معاون را رها کن، از آنها کاری ساخته نیست، آنها کارشان فقط دستور دادن است، برو سراغ همین کارمندان جزء. یک وقت شما می بینید یک کارمند جزء که یک نامه را باید تنظیم کند از خود وزیر بیشتر کار از او ساخته است. برای دستگاه خدا این جور اعتقاد داشتند: اساس اینها هستند، خلاصه اگر شما دم اینها را ببینید این ها بلدند آنجا را درست کنند، کلاه هم سر بالاتری ها بگذارند، ولی اگر اینجا را درست نکنی فایده ندارد.
این بود که اذهان به جای اینکه متوجه خدا بشود متوجه بتها می شد که اینها باید کار را درست کنند و مکرر گفته ایم که ما هم اگر بخواهیم درباره شفاعت شفعا چنین اعتقادی داشته باشیم و بگوییم خدا یک دستور دارد، یک قانون دارد، یک رضایت دارد، امام حسین (ع) دستور و قانون و رضایت دیگری دارد، خدا یک دستگاه دارد، امام حسین دستگاه دیگری، دستگاه خدا یک حساب دارد، دستگاه امام حسین حساب دیگری و آنجا مطلب به شکل دیگری است، بعد بگوییم ما که دستمان به خدا نمی رسد، آنجا کار خیلی مشکل است، می آییم امام حسین را که به یک چیزهای سهل و ساده ای راضی می شود «شفیع قرار می دهیم»، خدا به انسان می گوید نماز، روزه، جهاد با نفس، اخلاق پاک، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، کارهای خیلی سخت، امام حسین بر عکس، یک دستگاه خیلی ساده ای دارد، با یک روضه ای گرفتن و یک دانه اشکی ریختن و یک چند تا سینه زدن و خلاصه در چند روز دهه عاشورا سهل و ساده می شود همه قضایا را صاف کرد، ما به جای اینکه از در خدا وارد بشویم که در خیلی سخت و مشکلی هست از در امام حسین وارد می شویم بعد امام حسین خودش می رود آنجا کارها را درست می کند، (اگر چنین اعتقادی داشته باشیم به خطا رفته ایم). این معنایش همان است که از کارمند جزء کارهایی ساخته است که از رئیس کل ساخته نیست، این جور اعتقاد به شفاعت امام حسین قطعا باطل است یعنی از نوع اعتقاد به شفاعتی است که بت پرست ها درباره بت ها داشتند. همان طوری که در آنجا بت ها تقصیری نداشتند و این تقصیر متوجه خود بت پرست بود در این گونه اعتقاد هم بدیهی است که امام حسین مسئول نیست، این تقصیر متوجه آن کسی است که چنین اعتقادی دارد.