در اثر غفلتی که در زمان خلفا صورت گرفت، یکی از پدیده های اجتماعی که در دنیای اسلامی رخ داد این بود که طبقه ای در اجتماع اسلامی پیدا شد که به اسلام علاقمند بود، به اسلام مؤمن و معتقد بود اما فقط ظاهر اسلام را می شناخت، با روح اسلام آشنا نبود، طبقه ای که هر چه فشار می آورد فقط روی مثلا نماز خواندن بود نه روی معرفت، نه روی شناسائی اهداف اسلامی. یک طبقه مقدس مآب و متنسک و زاهد مسلک در دنیای اسلام به وجود آمد که پیشانی های این ها از کثرت سجود پینه بسته بود، کف دستها و سر زانوهای اینها از بس که در روی زمین ها نه در روی فرشها سرها را به سجده گذاشته بودند و دستها و زانوها را روی خاک ها و شن ها قرار داده بودند و سجده های بسیار طولانی یک ساعته و دو ساعته و پنج ساعته کرده بودند پینه بسته بود. وقتی که علی (ع)، ابن عباس را سراغ اینها فرستاد، هنگامی که همین ها علیه علی (ع) طغیان و شورش کرده بودند، وقتی که آمد خبر آورد، این جور توضیح داد: "لهم جباه قرحته لطول السجود" گفت: پیشانی هایشان از کثرت سجده مجروح شده است "و اید کثفنات الابل" دستهایی که مثل زانوی شتر پینه بسته است "علیهم قمص مرحضة" لباسهای کهنه زاهد مآبانه به تن دارند "و هم مشمرون" از همه بالاتر قیافه مصمم و تصمیم قاطع اینهاست. حالا آب بیار حوض پر کن!
یک چنین طبقه ای، یعنی طبقه متنسک جاهل، طبقه متعبد جاهل، طبقه خشکه مقدس در دنیای اسلام به وجود آمد که با تربیت اسلامی آشنا نیست ولی علاقمند به اسلام است، با روح اسلام آشنا نیست ولی به پوست اسلام چسبیده است، محکم هم چسبیده است. علی این طبقه را اینجور توصیف می کند: «جفاة طغام عبید اقزام، جمعوا من کل اوب و تلقطوا من کل شوب ممن ینبغی ان یفقه و یودب، و یعلم و یدرب... لیسوا من المهاجرین و الانصار و لا من الذین تبواوا الدار و الایمان» (نهج البلاغه خطبه 238)؛ یک مردی خشن، جفاش، فظ غلیظ القلب، ولی روحیه هایی پست، مردمانی برده صفت، روحشان آقا نیست، در روح اینها آقایی وجود ندارد، از اراذل مردم هستند، معلوم نیست از کدام گوشه ای پیدا شده اند، یکی از این گوشه آمده، یکی از آن گوشه، یک مردم بی بنه ای، یک مردم بی بوته ای، معلوم نیست از کجا آمده اند، مردمی که تازه باید بیایند در کلاس اول اسلام بنشینند و درس اسلام را یاد بگیرند، سواد ندارند، معلومات ندارند، قرآن را نمی دانند چیست، معنی قرآن را نمی فهمند، سنت پیغمبر را نمی فهمند، اینها باید تعلیم بشوند، تربیت بشوند، اینها تعلیم و تربیت اسلامی پیدا نکرده اند، اینها جزء مهاجرین و انصار که پیامبر آنها را تربیت کرد که نیستند، یکی مردمی هستند که تربیت اسلامی ندارند. علی (ع) در شرایطی خلافت را به دست می گیرد که چنین طبقه ای هم در میان مسلمین وجود دارد، و در همه جا هستند، در لشگریان خودش هم از این طبقه وجود دارند.
جریان ~جنگ صفین و حیله معاویه و عمرو عاص که مکرر شنیده اید پیش می آید. راهشان را با علی (ع) جدا کردند. فرقه ای شدند به نام خوارج یعنی شورشیان بر علی. اینها شروع کردند خون دل به علی وارد کردن، کم کم دور هم جمع شدند، جمعیت و حزبی تشکیل دادند بلکه یک فرقه ای تشکیل دادند، یک فرقه اسلامی، اینکه می گویم "اسلامی" نه واقعا جزء مسلمانان هستند. اینها از نظر ما کافرند و یک مذهبی در دنیای اسلام ابداع کردند، برای مذهب خودشان یک اصول و فروعی ساختند، گفتند کسی از ماست که اولا معتقد باشد که هم عثمان کافر است، هم علی، هم معاویه، و هم کسانی که به حکمیت تسلیم شدند، خود ما هم کافر شدیم ولی ما توبه کردیم، و فقط هر کسی که توبه کند مسلمان است، همچنین گفتند امر به معروف و نهی از منکر شرط ندارد، در مقابل هر امام جائر و هر پیشوای ظالمی در هر شرایطی باید قیام کرد ولو با یقین به اینکه قیام بی فایده است. این هم یک چهره خشن عجیبی به اینها داد. اصل دیگری که برای مذهب خودشان تأسیس کردند که باز حاکی از تنگ نظری و جهالت اینها بود، این بود که گفتند اساسا عمل جزء ایمان است، و ایمان منفک از عمل نداریم. مسلمان به گفتن "اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله" مسلمان نیست. مسلمان اگر نمازش را خواند، روزه اش را گرفت، شراب نخورد، قمار نکرد، زنا نکرد، دروغ نگفت، و اگر از هر گناه کبیره ای پرهیز کرد تازه اول اسلامش است، و اگر مسلمان یک دروغ بگوید، اصلا او کافر است، نجس است و مسلمان نیست. اگر یک بار غیبت بکند یا شراب بخورد از دین اسلام خارج است. مرتکب کبیره را از دین اسلام خارج دانستند. نتیجه این شد که فقط خودشان این مقدس ها در دنیا مسلمانند، گوئی می گفتند در زیر این قبه آسمان غیر از ما دیگر مسلمانی وجود ندارد. و یک سلسله اصول دیگر که برای خودشان ساختند.
چون یکی از اصول خوارج این بود که امر به معروف و نهی از منکر واجب است و هیچ شرطی هم ندارد و در مقابل هر امام جائری باید قیام کرد و علی (ع) را جزء کفار می دانستند، گفتند پس راهی نمانده غیر از اینکه ما باید علیه علی قیام کنیم. ناگهان در بیرون شهر خیمه زدند و رسما یاغی شدند. در یاغی شدنشان هم یک اصول بسیار خشک و خشنی را پیروی می کردند، می گفتند دیگران مسلمان نیستند، چون دیگران مسلمان نیستند از آنها نمی توانیم زن بگیریم و به آنها نباید زن بدهیم، ذبایح آنها یعنی گوشتی که آنها ذبح می کنند حرام است، از قصابی آنها نباید بخریم، و بالاتر اینکه کشتن زنان و اطفال آنها جایز است. آمدند بیرون (شهر). چون همه مردم دیگر را جایز القتل می دانستند شروع کردند به کشتار و غارت کردن. وضع عجیبی شد. یکی از صحابه پیغمبر با زنش می گذشت در حالی که آن زن حامله بود. از او خواستند که از علی تبری بجوید. این کار را نکرد. کشتندش، شکم زنش را هم با نیزه دریدند، گفتند شما کافرید. و همین ها از کنار یک نخلستان می گذشتند نخلستان متعلق به کسی بوده که مال او را محترم می دانستند یکی از اینها دست برد و یک خرما به دهانش گذاشت. چنان به او نهیب زدند که خدا می داند. گفتند به مال برادر مسلمانت تجاوز می کنی؟!
ممیزات خوارج:
خوارج ممیزاتی داشتند. یکی از ممیزات اینها همان مسأله شجاعت و فداکاری زیاد این ها بود. چون روی عقیده کار می کردند، فداکار بودند، و عجیب هم فداکار بودند. داستانهای عجیبی از فداکاری های اینها هست. خاصیت دومشان این بود که اینها متنسک بودند یعنی متعبد بودند، عبادت می کردند، و این آن چیزی بود که دیگران را زیاد به شک و شبهه می انداخت که علی فرمود: غیر از من کسی دیگر جرأت نمی کرد اینها را بکشد. خاصیت سومی که اینها داشتند همان جهالت و نادانی زیاد اینها بود. امان از جهالت و نادانی که بر سر اسلام از جهالت و نادانی چه آمده است؟! نهج البلاغه کتاب عجیبی است، در هر جهت کتاب عجیبی است، توحیدش عجیب است، موعظه اش عجیب است، دعا و عبادتش عجیب است، تحلیل تاریخ زمان خودش هم عجیب است. علی وقتی تحلیل می کند معاویه را، تحلیل می کند عثمان را، تحلیل می کند خوارج را، تحلیل می کند سایر جریانها را، عجیب تحلیل می کند. از جمله علی (ع) درباره خوارج اینطور می فرماید: «ثم انتم شرار الناس»؛ شما بدترین مردم هستید. به این مقدس مآب ها می گوید شما بدترین مردم هستید چرا؟ ما اگر باشیم می گوییم: ای آقا، بالاخره هر چه باشد آدمهای بی ضرری هستند، آدمهای خوبی هستند. ما این جور آدمها را می گوئیم آدمهای خوب. از نظر ما اینها آدمهای خوب هستند. ولی آیا می دانید چرا علی می گوید شما بدترین مردم هستید؟
جمله بعدش این است: «و من رمی به الشیطان مرامیه و ضرب به تیهه» (نهج البلاغه خطبه 127)؛ شما به این دلیل بسیار مردم بدی هستید که شما تیرهایی هستید در دست شیطانها، شیطان شما را به منزله تیر قرار می دهد، در کمان خودش می گذارد و هدف خود را می کوبد. علی (ع) می گوید: شما ابزار بسیار قاطعی هستید در دست شیطان ها. و این را هم توجه داشته باشید که در زمان علی (ع) یک طبقه منافق امثال عمرو عاص و معاویه پیدا شده بودند که اینها عالم و دانا بودند و واقعیت ها را می دانستند، والله علی را از دیگران بهتر می شناختند. این شهادت تاریخ است که معاویه به علی ارادت داشت و با او می جنگید. دنیا طلبی، حرص، عقده روحی داشتن، از اینها غافل نمانید دلیلش این است که بعد از شهادت علی (ع) هر کس از صحابه نزدیک علی نزد او می آمد به او می گفت علی را برای من توصیف کن. وقتی توصیف می کردند اشک هایش جاری می شد و می گفت: هیهات که دیگر روزگار مانند علی انسانی را بیاورد. افرادی بودند مثل عمرو عاص و معاویه که علی و حکومت علی را می شناختند، هدفهای علی را می دانستند. اما این طبقه زیرک منافق همیشه از این خشکه مقدس ها به عنوان یک تیر برای زدن هدفهای خودشان استفاده می کردند، و این جریان همیشه در دنیا ادامه دارد، این مشکل بزرگ علی همیشه در دنیا هست، همیشه منافق هست، الانش هم والله معاویه و عمرو عاص هست، در لباسهای گوناگون، و همیشه ابن ملجم ها و خشکه مقدسها و تیرهایی که ابزار دست شیطان ها می باشند هستند، همیشه آماده ها برای گول خوردن ها و تهمت زدن ها هستند که مثل علی را بگویند کافر شد، مشرک شد.