در قرآن می خوانیم: «هو الله الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهادة؛ اوست خدايى كه غير از او معبودى نيست داننده غيب و آشكار است.» (حشر/ 22) عالم و علیم هر دو اسم پروردگار است. عالم مطلق است و علیم مطلق، ولی برای آنکه ضمنا بیان شود که آنچه او می داند از دو نوع است (یعنی در واقع ما دو جور عالم داریم: غیب و شهادت) او هم عالم غیب است و هم عالم شهادت، لهذا این تعبیر در قرآن مکرر آمده است که «عالم الغیب و الشهادة» عالم غیب و شهادت.
شهادت یعنی حضور، آشکار، غیب یعنی نهان. در واقع «عالم الغیب و الشهادة» یعنی دانای نهان و آشکار، دانای ناپیدا و پیدا. مقصود از غیب در اینجا چیست؟
ما یک غیب نسبی داریم و یک غیب به یک اعتبار مطلق. برای ما این غیبها همه نسبی است، یعنی اکثر این چیزهایی که شهادت است نسبی است، چطور؟
مثلا ما الان در این منزل و در این اتاقها که هستیم آنچه که در شعاع دید چشم ما قرار گرفته است برای ما شهادت است، دیگر ماورای آن، همه برای ما غیب است و نهان. ما حتی از جیب یکدیگر اطلاع نداریم. همینهایی که اینجا نشسته ایم، فقط یک ظاهری از یکدیگر می بینیم، دیگر غیر از همین ظاهر و شکل و اندام و وضع نشستن و این صندلیها و این دیوارها و این سقف و این میز و اینها که الان داریم می بینیم چیز دیگری نمی بینیم.
حتی در همین جا باز غیبها و نهانها برای ما، صد برابر پیداها برای ماست، گذشته از اینکه از دل و نیت و ملکات یکدیگر خبر نداریم ( همین طور که گفتیم) حتی از جیب یکدیگر هم خبر نداریم تا چه رسد به قسمتهای دیگر.
پس آنها برای ما می شود پنهان، و لهذا (مثلا همین جا که ما نشسته ایم) اگر کسی از دل ما خبر بدهد می گوییم از غیب خبر می دهد، اگر از جیب ما خبر بدهد باز می گوییم از غیب خبر داده است، تا چه رسد به مارواء این دیوار، پشت این دیوار آن خانه دیگر و آن شهر دیگر.
آیا مقصود از اینکه خداوند عالم غیب و شهادت است چنین چیزی است؟ یا نه، همه اینها تازه جزء شهادت است؟ این عالم ما و عالم طبیعت و عالم محسوس از اول تا به آخرش همه شهادت است. اعماق این زمین هم (اگر فرو بروید) همه شهادت است. غیب یعنی یک امر نادیدنی نه امر دیدنیی که فعلا ما آن را نمی بینیم. داخل آن خانه برای کسانی که آنجا هستند شهادت است اینجا غیب است، داخل این خانه برای کسانی که آنجا هستند شهادت است آنجا غیب است، ولی هم آن دیدنی است هم این، هم آن خانه حس کردنی و لمس کردنی است هم این خانه. اما چیزهایی هست که غیب است به معنی نادیدنی، یعنی اصلا قابل رؤیت و قابل احساس نیست.
مثلا فکر و اندیشه و روح و احساسات ما که اکنون اینجا وجود دارد، همه اینها آثارشان پیداست، و الا خود اینها را فقط هر کسی در درون خودش (چون خودش عین همان دورن است) آگاه است و هیچ کس نمی بیند. اینها دیدنی نیست یعنی به چشم قابل احساس نیست و با دست قابل لمس کردن نیست.
در عالم نیز همین جور است. همین طور که در اندام ما نادیدنی و دیدنی وجود دارد، (در عالم هم نادیدنی و دیدنی وجود دارد) مثلا ما درون خود به معنای احشاء و امعاء و قلب و کبد و ریه و کلیه خود را نمی بینیم ولی دیدنیند و نمی بینیم، از باب اینکه پرده شکم فعلا مانع است، اگر شکم ما را بشکافند هر کسی می تواند ببیند. اینها غیب نیست.
اینها را ما نمی بینیم ولی دیدنیهایی است که نمی بینیم. اما آنچه که به روح ما تعلق دارد اصلا دیدنی نیست. یک کسی بگوید ما می خواهیم مغز این شخص را بشکافیم روحش را پیدا کنیم، یا کسی بگوید می خواهیم مغز او را زیر اشعه ایکس بگذاریم روحش را پیدا کنیم، افکار و اندیشه هایش را پیدا کنیم، بگوید شما گلستان سعدی یا سوره جمعه را حفظ هستید، من می خواهم مغز شما را زیر اشعه ایکس بگذارم ببینم این گلستان سعدی یا سوره جمعه در کجای آن وجود دارد؟ چنین چیزی امکان ندارد.
پس فرق است میان دیدنی و ندیدنی. غیب در اینجا به معنی ندیدنی است، نه آن که ما نمی بینیم. فرق است میان آن که نمی بینیم ولی دیدنی هست. مشهد را الان ما نمی بینیم ولی امری است دیدنی، و آن که اصلا دیدنی نیست.
قرآن وقتی سخن از غیب می گوید یعنی ندیدینهای: «و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو؛ کلیدهای ندیدنیها در نزد اوست.» (انعام/ 9) گفتیم خود پروردگار غیب الغیوب است، از هر ندیدنیی ندیدنی تر است، چون موجود هر چه از نظر وجود کاملتر باشد از دسترس حواس انسان خارجتر است.
آنگاه فرق مؤمن و غیر مؤمن در این است که مومن آن کسی است که تنها به دیدنیها ایمان ندارد، به ندیدنیها هم ایمان دارد، یعنی به حقایق موجود ندیدنی هم اعتقاد و ایمان دارد «الم* ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین* الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلوش و مما رزقناهم ینفقون؛ الم. اين است كتابى كه در [حقانيت] آن هيچ ترديدى نيست [و] مايه هدايت تقواپيشگان است. آنان كه به غيب ايمان مى آورند و نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به ايشان روزى داده ايم انفاق مى كنند.» (بقره/ 1- 3)) اساسا پیغمبران آمده اند برای همین که در ما ایمان به حقایق ندیدنی به وجود بیاورند. دیدنیها را که ما چشم داریم و می بینیم، حال یا چشم مسلح یا غیر مسلح، دیگر احتیاجی به پیغمبران نیست.
پیغمبران نیامده اند برای اینکه ما را به شهادت آگاه کنند، چون وسیله آن در اختیار ما هست. کاری که علم می کند و علوم بشری انجام می دهد چیست؟ انسان را به شهادت آگاه می کند. عالم شهادت منطقه علم و علوم است، غیب منطقه ایمان است، البته این که می گوییم غیب منطقه ایمان است نه این است که عقل به هیچ وجه به آن راه ندارد، عقل هم که راه دارد با استدلال راه پیدا می کند.
پیغمبران می آیند عقل مردم را ارشاد می کنند، تذکر می دهند، یادآوری می کنند و از راه عقل هم مردم را مؤمن می کنند ولی عقل غیر از علم به معنای تجربه و احساس است.
پس در واقع «عالم الغیب و الشهادة» (یعنی) ذات پروردگار آگاه است بر نهان، آنچه منطقه، منطقه ایمان است، و بر شهادت و آنچه که منطقه، منطقه حس و احساس و علوم است، منطقه ای که بشرهم با پای خودش می تواند به آن منطقه برود، ولی غیب و شهادت، هر دو برای پروردگار علی السویه است، او دانا و آگاه است هم بر غیب و هم بر شهادت.