استقلال فکری یعنی اینکه انسان از خود اصول و مبادی و فلسفه ای در زندگی داشته باشد و به آن ایمان و اعتماد داشته باشد و در روحش نسبت به او نوعی حماسه موجود باشد. آن را می گویند غرور ملی، غرور اجتماعی و غیره.
احترام به سنن و نظامات سالم یکی از علائم حماسه داشتن است. تغییر خط، تغییر لباس، تبعیت در اسم گذاری از قبیل ژیلا و روژی و غیره، در مد لباس، در لباس پوشیدن، در به کار بردن الفاظ آنها، تابلوها را به نام آنها کردن، عید ژانویه بیگانه را بر عیدهای ملی و مذهبی مقدم داشتن و گفتن "بای بای"، "گودبای"، بالاخره پذیرفتن شعارهای بیگانه دلیل بر عدم استقلال روحی و عدم حماسه است.
به قول اقبال باید گل کوزه ما به دست خودمان تهیه شود نه به دست دیگران. و باز به قول او باید آهن باشیم تا نان داشته باشیم، نه به قول موسولینی: باید آهن داشته باشیم تا نان داشته باشیم. اقبال می گوید: باید صلابت و حماسه داشته باشیم، موسولینی می گوید: باید زور داشته باشیم.
راست گفته است آنکه گفته است:
کهن جامه خویش پیراستن *** به از جامه عاریت خواستن
استقلال فکری و حماسه داشتن، با اقتباس خوبی های علمی، فنی، هنری و غیره از دیگران منافات ندارد. چیزی که هست باید در هاضمه خود هضم برد نه اینکه در هاضمه آنها هضم شد. ما ایرانی ها این عیب را داریم که بیش از هر ملیت دیگر تسلیم شعارهای پوچ بیگانگان می شویم. در عین اینکه نسبت به حقایق تعصب نداریم، نسبت به شعارهای پوچ بیگانه هم زود تسلیم می شویم.
هندی ها دانشمند درجه اول شان همان لباس و زی هندی را حفظ می کند «تاریخ علوم پی یرروسو». نهرو سیاستمدار لباس هندی را حفظ می کند و می خواهد بگوید من هندی هستم، هندی باید هندی بماند نه اینکه در هاضمه اروپائی هضم شود. اما ما اگر دیدیم فرنگی زنار بست، دو تا به جای یکی می بندیم به عبارت دیگر آمادگی کاملی برای استعمار فکری داریم. استعمار فکری بالاتر است. زیرا در این نوع استعمار، شخص مثل دشمن فکر می کند، و حس نمی کند که استعمار زده است.
ما بالاتر از استعمار فکری را داریم، استسباع فکری داریم، یعنی مثل یک حیوان مستسبع به طرف آنکه ما را می درد می دویم.
ارزش استقلال فکری و اعتماد به فلسفه زندگی خود و احترام به سنن و نظامات خود، از علم بالاتر است. ملت عالم ممکن است در ملت دیگر هضم شود، ولی ملتی که احساس شخصیت و استقلال می کند قابل هضم شدن نیست. الجزایری ها و ویت کنگ ها به دلیل علمشان با استعمار فرانسه و آمریکا نجنگیدند بلکه به خاطر یک حماسه روحی که در آنها هست.
به عقیده اقبال لاهوری چند چیز است که شخصیت ملی را تقویت می کند و چند چیز دیگر است که آن را تضعیف می کند.
اما عوامل تقویت:
الف- عشق و ایده آل (البته عشق به اصول عالی انسانیت نه عشقهای فردی و نژادی).
ب- فقر (استغناء): استغن عمن شئت...؛ از هرکس خواستی اظهار بی نیازی کن...
ج- غیرت
د- تحمل و بردباری
ه- کسب حلال
و- شرکت کردن در فعالیتهای خلاقه
اما عوامل تضعیف شخصیت:
الف- ترس
ب- گدائی و سؤال (کل بر دیگران بودن به هر شکل). هر نوع کامیابی و موفقیتی که بدون کوشش تحصیل شود گدائی است.
ج- بردگی و ذلت به هر شکل و صورت، اعم از اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، اخلاقی.
د- غرور نژادی یا نسب پرستی. غرور نژادی و تفاخر به اصل خانوادگی که در میان افراد بشر فواصلی ایجاد می کند و مباین ارزش ذاتی است باید محو و نابود شود.
اقبال می گوید: «هر جامعه ای که بخواهد از آرامش و سعادت برخوردار شود باید خودی دسته جمعی و اجتماعیش را رشد دهد و آن را به مرحله کامل برساند و حصول این منظور در سایه حفظ و حراست ترادیسیونها امکان پذیر است. اگر بخواهیم به نقش مهمی که ترادیسیونها یعنی سنن و نظامات و مراسم، در حیات دسته جمعی ایفا کرده توجه کنیم بایستی به تاریخ قوم یهود مراجعه کنیم. این فرقه کوچک در طول اعصار و قرون گذشته در تمام کشورها تحت فشار زیست کرده و چه بسا ادواری را پشت سر گذاشته که مشرف بر انهدام بوده است.
با این حال قوم جهود از این طوفانها جان بدر برده و بقای خودش را حفظ کرده است. و این بدان جهت است که جهودها در جریان اینهمه گرفتاری و مصیبت، نسبت به ترادیسیونهای خودشان وفادار مانده اند. هر فرقه و جمعیتی و در دوران سعادت و کامروائی خودش یک مقدار ترادیسیونهای سالم ایجاد می کند و در روزهای تیره و تاری که دچار مصیبت و بدبختی می شود تنها راه علاجش این است که به این ترادیسیونها چنگ بزند تا اینکه روز گشایش و فرج فرا رسد.»
شخصیت، احساس منش است و اعلام وابستگی به شخصیت دینی یا ملی یا مسلکی است. تعظیم شعارهای دینی و ملی شرط حفظ شخصیت است.
شعار "باید جسما و روحا، ظاهرا و باطنا فرنگی شد" فتوای فنا و اضمحلال و هضم شدن در هاضمه بیگانه است. هدف استعمار فقط محو شخصیت و استقلال روحی و فکری است، نه جاهل ماندن، نه ساختمان عالی نداشتن، نه ظاهر پر زرق و برق نداشتن. اینها هدف نیست.
می گویند در مثل: "الاغ مرده دیگری در نظر او قاطر است."
دو چیز مقیاس قضائی را به هم می زند: عشق و حب، و دیگر مرعوبیت. بزرگترین خسران ها خسران شخصیت است. وای به حال ملتی که افتخارش به این باشد که به زبان اجنبی سخن می گوید، آداب او را به کار می برد...
آلمانی ها گفته اند ما در جنگ دوم همه چیز خود را باختیم مگر شخصیت خود را.