ابن ملجم مرادی سوگند یاد میکند که "من امیرالمؤمنین را دوست دارم". مسکین دروغ میگوید؛ دوست دارد برای عطا و هدیه ای که از آن حضرت به او میشده است، دوست دارد برای اسب سواری خوشرنگ که به او داده شود، دوست دارد که سهمیه او از بیت المال افزون گردد.
در «ارشاد» مفید وارد است که «ابن ملجم مرادی نزد امیرالمؤمنین (ع) آمده و اسب سواری میخواست، و به آن حضرت گفت: ای أمیرمؤمنان، به من مرکبی بده! حضرت نظری به او نموده و گفتند: تو عبدالرحمن بن ملجم مرادی هستی؟
گفت: آری!
حضرت فرمود: تو عبدالرحمن بن ملجم مرادی هستی؟!
گفت: آری!
حضرت گفتند: ای غزوان! یک اسب أشقر (که رنگ قرمز خوشی دارد) به او بده!
غزوان یک اسب خوشرنگ قرمز مائل به قهوه ای برای او آورد، و ابن ملجم سوارش شد و عنان او را به دست گرفت. و چون پشت کرده و میرفت، حضرت فرمودند: من اراده عنایت و عطا و بخشش به او دارم و او اراده کشتن مرا دارد؛ حال باید کسی که به عذر من در مقابل او قیام کند و دفاع از حق من کند، بیاید.»
و در «مناقب» ابن شهرآشوب وارد است که:«چون ابن ملجم آمد با امیرالمؤمنین (ع) بیعت کند، حضرت او را دو بار یا سه بار رد نمود، و پس از آن با او بیعت کرد و از او میثاق گرفت که مکر و خدعه نکند و بیعت را نشکند. ابن ملجم گفت: سوگند بخدا که ندیدم با کسی غیر از من چنین رفتار کنی! سپس حضرت فرمود به غزوان و به او اسبی داد و سوار شد. و پس از آنکه حضرت تمثل به آن بیت جست، فرمود: برو ای ابن ملجم! سوگند بخدا که نمی بینم به آنچه گفته ای وفا کنی!»
«چون ابن ملجم نزد حضرت امیرالمؤمنین (ع) آمد و حضرت از او طلب بیعت کرد، ابن ملجم از حضرت اسب قرمز خوشرنگ خواست و حضرت به او عنایت فرمود، چون بر آن سوار شد حضرت آن بیت را انشاء کرد.»
اما آنچه حقیر خود در «طبقات» دیدم حضرت فقط به آن بیت تمثل جست ولیکن درخواست ابن ملجم را از آن حضرت نسبت به اسب أشقر ذکر ننموده است. ابن ملجم ادعای دوستی با امیرالمؤمنین را می نمود، و او دروغ می گفت؛ و در پیش آمد امتحان و عشق به قطام معلوم شد که آن دوستی سطحی بوده، و برای رسیدن به مقصود شهوی دست به ارتکاب چنین جنایتی زده است. اما آن کسی که دوست واقعی است اگر قطعه قطعه اش کنند دست از دوستی بر نمیدارد. «عند الا متحان یکرم الرجل أو یهان؛ چون آزمایش پیش آید، میزان بزرگواری و شخصیت و یا پستی و مذلت افراد معلوم میشود؛ و درجه میگیرند و یا از درجه ساقط میشوند.»
امیرالمؤمنین به افرادی که از صحابه بزرگوار رسول خدا بودند و با او هم نسبت خویشاوندی نداشتند، برادر خطاب میفرمود. در خطبه اش فرمود: «أین إخوانی الذین رکبوا الطریق و مضوا علی الحق؟؛ کجا هستند آن برادران من که سوار مرکب راستین صراط مستقیم شدند و بر راه حق گذشتند؟» عمار برادرم کجاست؟ ذوالشهادتین کجاست؟ ابن تیهان کجاست؟ به این مؤمنان ثابت قدم، برادر خطاب میکند؛ به عمار یاسر برادر میگوید. عمار تاریخ عجیبی در اسلام دارد، سراسر فهم و درایت و ایمان و ایثار! عاشق رسول خدا بود. در مدینه با رسول خدا مشغول ساختن مسجد بود، هر یک از اصحاب و خود رسول الله سهمیه ای برای آوردن خشت و گل داشتند؛ سهمیه رسول الله را عمار تقبل نموده و این پیرمرد که قریب شصت سال دارد چنان با ذوق و شوق کار میکرد که موجب عبرت دیگران بود. رسول خدا گرد از صورت عمار با دست و آستین مبارک پاک میفرمود و می گفت: «ویح عمار! تقتله الفئه الباغیه؛ ای وای بر عمار! که او را گروه ستمگر می کشند.» و فرمود: «أبشر یا أبا الیقظان! فإنک أخو علی علیه السلا م فی دیانته، و من أفاضل أهل ولا یته، و من المقتولین فی محبته! تقتلک الفئه الباغیه؛ ای أبویقظان! بشارت باد ترا! چون تو برادر وصی من علی بن أبی طالب (ع) می باشی در دیانتش، و از افاضل اهل ولایت او هستی، و از کشته شدگان در راه محبت او هستی! تو را گروه ظالم می کشند.»
در صفین در رکاب امیرالمؤمنین (ع) به دست طاغیان: معاویه و تابعانش کشته شد.
رسول خدا فرمود: «کل سبب و نسب منقطع یوم القیمه، إلا سببی و نسبی؛ روز قیامت تمام سبب ها و نسب ها بریده میشود، مگر سبب من و نسب من.»
دوست دشمن اصحاب امام علی (ع) امام علی (ع) تاریخ اسلام عبدالرحمن ابن ملجم مرادی اخلاص ایمان