رابطه شفاعت و لحوق:
اگر بدن انسان مریض گردد و مزاج به هم بخورد و یا مثلا قرحه سختی در بدن پیدا شود، چنان چه مزاج قوی باشد و طبیعت بدن سالم و دستگاه های اصلی بدون عیب باشد، خود به خود صحت پیدا می شود و آن کسالت مرتفع می گردد و آن قرحه التیام می پذیرد و بالنتیجه مرض دفع می گردد؛ و گرنه احتیاج به استعمال دارو داریم تا علاج را با دوای ضد میکرب بنماییم تا فعل و عمل میکرب را خنثی کند و در بازگشت طبیعت به صحت اولیه خود، بدن را نیرو بخشد و کمک کند و مواد فاسد و تباهی که در بدن مجتمع شده اند، تبدیل به مواد صالحه نافعه مربیه و ملائمه با طبیعت بدن بنماید. بنابراین در هر حال عامل مؤثر در صحت، همان طبیعت است؛ غایة الامر در بعضی از احیان، خود کفا بوده و بدون نیازی به عامل خارجی رو به صحت می رود و در بعضی از احیان نیازمند به معاونت و کمک بوده تا با یاری و یاوری او را مدد کند و با کمک و مساعدت او دشمن را دفع، و میکرب را سرکوب و صحت را اعادت دهد.
اگر پس از گناه، طبیعت روح و نفس انسان قوی باشد، با همان حال انفعال و شرمندگی و توبه اثر گناه زائل می گردد و اگر قوی نبود نیازمند به شفاعت است تا طبیعت به مدد آن به حال اولیه برگردد و در رتبه صالحان از مؤمنان قرار گیرد و از اینجاست که در عین آنکه خداوند شفاعت را مؤثر در لحوق و الحاق معصیت کاران به اطاعت کنندگان می شمارد، در کلام خود مکررا یادآور می شود که برای هر نفسی آنچه را که خود او کسب کرده است فایده دارد. «لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت؛ از برای هر نفسی آن چیزی است که کسب کرده و بر ضرر هر نفسی آن چیزی است که اکتساب کرده است» (بقره/ 286) و نفس لحوق و الحاق را نیز از مکتسبات انسان می شمرد و وجود نفس طیبه مؤمن را در اخذ مکتسبات و اعمال شخص الحاق شده به او و ظهور اعمال آن در این و پیدایش حسنات او را به جایگزینی سیئات این شخص ملحق، از کسب و کارکرد این به شمار می آورد.
بسیار صریح و روشن است این آیه کریمه در الحاق و لحوق ذریه معصیت کار به آباء مطیع و فرمانبردار: «والذین ءامنوا و اتبعتهم ذریتهم بإیمـان ألحقنا بهم ذریتهم و مآ ألتنـ'هم من عملهم من شیء کل امریء بما کسب رهین؛ کسانی که ایمان آورده اند و ذریه آنها در اصل ایمان از آنها پیروی کرده اند، ما ذریه آنها را به آنها ملحق می سازیم و از اعمال آنها هیچ نمی کاهیم و هر کس مرهون اعمال خودش می باشد» (طور/ 21) معلوم است که الحاق و لحوق، در اصل ایمان تنها نیست، زیرا که بنا به فرض ذریه ایمان آورده اند، بلکه الحاق و لحوق در اعمال است. یعنی عین اعمال حسنه پدران و آباء را به ذریه و فرزندان ملحق شده می دهیم و آنان را نیز در رتبه و ردیف پدران و نیاکان در می آوریم و شاهد بر این مطلب آن است که می فرماید: «و مآ ألتنـ'هم من عملهم من شیء؛ بعد از اینکه الحاق نمودیم، از عمل پدران نمی کاهیم» یعنی چنین نیست که اعمال حسنه آنها را بین آنها و بین ذریه آنها قسمت کنیم، بلکه با وجود آنکه تمام اعمال صالحه از آن آنهاست، در عین حال، همانند آنها را به ذریه و فرزندان می دهیم؛ این است حقیقت لحوق و الحاق.
سپس می فرماید: «کل امریء بما کسب رهین؛ هر کس در گرو اعمال خودش است» یعنی نفس این الحاق و لحوق در اثر طهارت ذات و عقیده پاک و ایمان و نیت خالص ذریه است که موجب الحاق آنان در عمل به آباء و اجدادشان می شود و چون این عقیده و ایمان و خلوص و نیت طاهر از مکتسبات ذریه است، بنابراین آنچه از اعمال سیئه آنها زدوده شود و به جای آن از اعمال حسنه آباء و پدران جایگزینش گردد، همه و همه در اثر کسب و کارکرد خود ذریه است. از اینجا خوب روشن می شود که ایمان موجب اتصال پائین به بالا می گردد و چون حاجبی و مانعی در بین راه پدیدار شود که مانع از استواء درجات گردد، آن ایمان خود به خود آن مانع را می زداید و از بین می برد و هر دو را با هم مجتمعا در درجه و رتبه واحده قرار می دهد و این است مفعول و عملکرد شفاعت که موجب لحوق مشفوعله به شافع است و موجب اصلاح اعمال سیئه و تبدیل آنها به اعمال حسنه می باشد.
آری مگر نمی بینیم که خداوند می فرماید: «أولئک یبدل الله سیـاتهم حسنات؛ خداوند بدی های این گروه مؤمن متعهد را به خوبی ها تبدیل می سازد» (فرقان/ 70) اگر اصل محفوظی بین مبدل و مبدل منه نبود، در این صورت دیگر تبدیل معنی نداشت، بلکه اعدام مبدل و ایجاد مبدل منه بود. اصل محفوظ همان ایمان و عقیده و ولایت و محبت و ربط است. پس شفاعت یک نوع تصرف به خصوصی در اعمال است، که آن را تبدیل می کند، با بقای اصل ثابت در هر دو حال که ایمانست و ولایت.