اصطلاح «ناسیون» در قرن دوازدهم میلادی (حدود سال های 1160), از واژه «ناتوس» به معنای «متولد» مشتق شد و در آغاز قرن شانزدهم از این اسم، مصدر «ناسیونالیسم» و صفت «ناسیونالیست» را ساختند. در جریان انقلاب کبیر فرانسه (1789 ـ 1795م) یکی از نمایندگان پارلمان، عنوان «ناسیون» را برای اجتماع نمایندگان مردم یا «طبقه سوم» پیشنهاد کرد. در اواخر قرن هجدهم، اسم مصدر فعل مذکور، به صورت «ملی یا دولتی کردن» معمول شد و در همین سال ها، اصطلاح ناسیونالیسم را فرانسویان (احتمالا از زبان انگلیسی) اقتباس کردند و به تدریج، به جای «میهن پرستی یا میهن ستایی» نهادند. بدین معنا که انقلابیون فرانسه، که خود را «میهن پرست» می نامیدند از عشق به سرزمین نیاکانی، به ستایش مردمان انقلابی یا «ملت» گرویدند و آن را بر تارک قدرت و مسند دولت نشاندند. بدین سان، میهن پرستی و ملت پرستی درهم آمیخت و به گونه ای انتزاعی در «دولت پرستی» تجلی و تبلور یافت. فیخته، شارل موراس و بارث، فیلسوفانی هستند که روی هم، افکار و عقاید ناسیونالیستی را در کشورهای اروپایی تدوین کردند.
ملی گرایی در ایران و جهان عرب
ناسیونالیسم یا ملی گرایی و یا به تعبیر دقیق تر: ملیت پرستی، در آغاز قرن بیستم، بخصوص بعد از جنگ اول و دوم جهانی، افول کرد و از شدت آن به جهت پیامدهای ناگوار، کاسته شد. در ایران ما، اگر چه واژه «ملت» در ادبیات قدیم به معنای دین یا فرقه های دینی است و متفکران و جغرافی دانانی چون شهرستانی وقتی از «الملل و النحل» سخن گفته اند، منظورشان «ادیان و مذاهب» بوده است؛ ولی چنین به نظر می رسد که از زمان صفویه به بعد، در پی ارتباط ایران با اروپا، تحولاتی در معنای «ملت» به وقوع پیوسته است.
بویژه در عصر ناصری (یعنی در نیمه قرن نوزدهم که دوره «شکوفایی ناسیونالیسم لیبرال» در اروپا بوده است)، مترجمان ایرانی، شاید با اقتباس از ترک ها، «ناسیون» را به «ملت» برگردانده اند و تا اواخر آن قرن، صفت آن را «ملی» می نوشتند و نه «ملی» امروزین.
اندیشه مندان ترقی خواه ایران (با هر مرام و مسلک و عقیده ای)، نظیر مجدالملک قاجار، میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی و بویژه میرزا ملکم خان ناظم الدوله، از ناقلان و نظریه پردازان «ناسیونالیسم ایرانی» یا «ملت وندی ایران» بوده اند. میرزا حسین خان سپهسالار، میرزا صالح شیرازی، میرزا یوسف مستشارالدوله و شیخ احمد روحی را نیز باید در شمار کسانی دانست که خواست های عمده ایشان، تجدید هویت و سنت های ملی ایران بوده است. در جهان عرب، قومیت گرایی و ملیت پرستی در کشورها به صورتی پا گرفت که بیشماری از مردم با آن که مسلمان هستند، با تعصب خاصی تنها به جنبه «عربیت» خود تکیه می کنند و این خود، چنان که می دانیم، نوعی مبارزه است در برابر ارزش ها و مقیاس های وسیع اسلامی که تنها به جنبه های انسانی و معنوی متکی است. در جنگ اعراب و اسرائیل، آنچه به مقابله نیروی مذهبی صهیونیسم رفت و شکست خورد، قومیت عربی بود، نه اسلام.
ملی گرایی مثبت و منفی
نقش مثبت و راهبردی بسیاری از انگیزه های ملی و میهنی یا به تعبیری «همگرایی ملی» در بازگشت به خود و درک هویت خویش برای مبارزه با فرهنگ های بیگانه و ایده های مخالف، غیر قابل انکار است. سوگمندانه باید گفت که «ملی گرایی» نیز همچون بعضی اصطلاحات دیگر، در فرهنگ شفاهی و حتی برخی رسانه های ما، مورد بدفهمی قرار گرفته است. بدین ترتیب که اولا بین «ملی گرایی» در ایران و اصطلاح جهانی «ناسیونالیسم»، تفاوتی قائل نمی شوند و ملی گرایان ایران را از همان گونه ناسیونالیست های اروپا می شمرند؛ و ثانیا تمام جنبه های منفی ناسیونالیسم را به «ملی گرایی» شناخته شده در جامعه ایران نسبت می دهند و این باعث شده است که ملی گرایی در ایران، بار منفی بیابد. شایان ذکر است که ناسیونالیسم در غرب، یک ایدئولوژی یا مکتب فکری منسجم است که از دل مدرنیته و در عصر اصلاح دینی ظهور کرد و فیلسوفان آن (مثل هگل و هردر و فیخته)، ملیت پرستی یا ملت باوری را به جای دین (مسیحیت) گذاشتند و با اسطوره سازی از ملت (مثلا ملت آلمان)، فلسفه سیاسی نوینی را پایه ریزی کردند که ناسیونالیزم نامیده شد. در حالی که ملی گرایی در ایران، حداکثر در حد وطن دوستی و تلاش برای ارتقای علمی فرهنگی ایران و ایرانی ظاهر شده است (که فقط شباهتی سطحی به ناسیونالیسم دارد) و ملی گرایان ایران، هیچ گاه در صدد جایگزینی ملیت به جای دین نبوده اند و نژاد ایرانی را نژاد برتر نخوانده اند. چنین دیدگاه هایی در ایران، از سوی گروه اندکی باستان گرا و ایران برتربین پان ایرانیست در روزگار پهلوی ها مطرح شد و آن هم به سبب اسلام دوستی مردم ما، هیچ گاه دامنه گسترده ای نیافت.
بسیاری از کسانی که روی جنبه های ملی و میهنی تأکید کرده اند (سوای آنها که این بحث را نقاب اهداف شوم می کنند)، خواسته اند از این نیرو برای مبارزه با هجوم فرهنگ دیگران و استیلای استعمار، استفاده کنند. تمام عواملی که جذب، وصل و تأمین یکپارچگی کشور (از نظر خاکی، خلقی و خلقی...) را تحقق بخشد، می توان مؤلفه های همگرایی ملی یا ناسیونالیسم در جهات مثبت دانست. برخی از این عوامل، عبارت اند از: هم کشوری، هم دولتی، هم قانونی، تقویم مشترک، زبان و خط مشترک، سنن مشترک، کیش و آیین مشترک، پول واحد،وحدت در شناسنامه و پرچم، سرود، و....
موج سوم ملی گرایی
افکار تند ناسیونالیستی که در نازیسم (ملی گرایی سوسیالیستی)، جلوه کرد و در پایان جنگ جهانی دوم، می رفت که خاموش شود و گفتیم که در دهه های پایانی قرن بیستم کاملا در کمون و سکون قرار گرفته بود، با بالا گرفتن بحث جهانی شدن، می رود که دوباره زنده شود و بعضی از اندیشه مندان، آن را «موج سوم ناسیونالیسم» قلمداد کرده اند.
پدیده جهانی شدن، به جنبش های بنیادگرا (اعم از دینی و قومی و ملی)، زمینه ظهور و بروز می دهد و این موج، همه ارزش های حقوق بشر و دموکراسی را تهدید می کند. در ایران پیش از انقلاب اسلامی (عصر پهلوی)، افراد زیادی تحت عنوان دفاع از ملیت و قومیت ایرانی، مبارزه وسیعی را علیه اسلام به پا کردند و زیر نقاب مبارزه با عرب و عربیت، به مقدسات اسلامی تاختند. تبلیغات زرتشی گری و علم کردن شخصیت های مزدکی و مانوی (و همه کسانی که به قول استاد مطهری: هیچ صفت مشخصه و مشترکی جز انحراف از تعالیم اسلامی نداشته اند)، در واقع، نوعی سوء استفاده از احساسات ملی است. همه می دانند که هرگز ایران امروز به دین زرتشت باز نخواهد گشت و هرگز افرادی چون المقفع و سنباد و ابومسلم و بابک خرمدین، جای علی بن ابی طالب (ع) و حسین بن علی (ع) و حتی سلمان فارسی و همه قهرمانان اسلامی را در دل و جان ایرانیان نخواهند گرفت؛ ولی می توان جوانان خام و کم اطلاع را، با تحریک احساسات و تعصبات قومی و نژادی و وطنی، علیه اسلام برانگیخت و خدمت شایانی به دشمنان ایران و اسلام کرد.
اندیشه جهان وطنی یا انترناسیونالیسم
انقلاب فرانسه و گیوتینه (سربریده)، شدن شاه لویی و ملکه آنتوانت، بیم بزرگی در دل شاهان اروپا برانگیخت و در پی آن، اکثر خانواده های سلطنتی با فرانسه انقلابی، و سپس با ناپلئون، وارد یک جنگ بین المللی شدند. در پی این حوادث، فرانسویان نیز کوشیدند خود را هوادار همه ملت های تحت ستم اشراف نشان دهند. در نتیجه، سال 1801م، اصطلاح فرانسوی انترناسیونال تولد یافت. هفتاد سال بعد، در زمان شورش کمونیستی پاریس (1871م) اصطلاح انترناسیونالیسم معمول شد و پس از پنج سال، «مکتب پیروان بین المللی مارکس» وارد صحنه سیاست و جزئی از جنبش جهانی سوسیالیسم گردید. در یک تعریف ساده و با اندکی تسامح، اندیشه «جهان وطنی» یا همان «فراملی گرایی»، عبارت است از: اعتقاد به این که حد اعلای همکاری امکان پذیر بین ملت های جهان، تضمین کننده خیر و سعادت نوع بشر است و تأمین و تثبیت صلح عمومی جهان را در پی دارد. این گروه، تشکیل یک دولت بزرگ جهانی را پیش بینی می کنند؛ دولتی که کلیه ملل سطح کره زمین را در پوشش خود قرار دهد، بی آن که به شخصیت و یا استقلال داخلی و یا آزادی ملتی لطمه ای وارد سازد. این دیدگاه، در برابر ناسیونالیسم و احساسات بی منطق ملی (که موجب تبعیض در قضاوت و دیدن و نادیدن خوبی ها و بدی ها و احساس تفوق ملتی بر ملت دیگر می شد)، رشد کرد و گسترش یافت.
به طور حتم، در چشم انداز یک فرد نوع دوست که آرمان انسانی دارد، انترناسیونالیسم، جلوه خاصی دارد، هر چند با کمی تأمل معلوم می شود که تحقق حکومت جهانی و جهان مبتنی بر صلح و آرامش، بدون اتکا به یک مکتب الهی امکان پذیر نیست و انسان های مادی، موفق به تحکیم وحدت در میان کشورهای مترقی و عقب مانده نخواهند شد و در نتیجه، حکومت نیرومندان بر ضعیفان، به قوت و قدرت خود باقی خواهد ماند. اگر متهم به ناپختگی و سرعت در قضاوت نشویم، می توان گفت: آنچه امروزه در ارتباط با محاسن انترناسیونالیسم (جهان وطنی)، با این دامنه وسیع گفته می شود، نتیجه غلیان «عواطف انسانی» است؛ چرا که استقرار این مکتب، بدون پشتوانه مذهبی، دور و دشوار است و مدعیان چنین وحدتی در میان ملل، وقتی خود مصدر امور می شوند، به جای تأمین مصالح ملت ها، ملی گرا و ناسیونالیست می شوند.