منکرین معاد می گویند چیزى جز نمود زندگى و مرگ وجود ندارد، و نه حتى خدایى که آنها را مقدر کرده است، و دهر چیزى جز طبیعت نیست، ولی آیا ممکن است طبیعت اراده و حکومتى داشته باشد؟! چرا به آسمانها و زمین و تدبیر بزرگ و دقت تقدیرى که در آنها است نگاه نمى کنند؟! آیا عقل ایشان به آنان نمى گوید که با هر تدبیرى مدبرى است، و هر تقدیر با مقدرى همراه است؟ و چنان مى نماید که مقصودشان از مرگ بر افتادن یک نسل است، و از حیات پیدایش نسلى پس از ایشان، پس زمان به گمان ایشان گروه اول را مى میراند و گروه دوم را پس از ایشان زنده مى سازد، و به همین گونه است در دوره هاى پیوسته اى که از آغاز و انجام آنها خبرى نداریم، ولى این پرسشها بر جاى مى ماند: از کجا آمدم؟ به کجا مى روم، و ندا مى کند که نمى دانم! و ظاهرا این نظریه ساخته قلبى است که به سبب پرستش هوا مهر و موم شده است، و این آدمى را از هر قید آزاد مى کند، و راه را براى پیروى از شهوات تا آخرین نفس زندگى باز مى گذارد، و این نظریه بر پایه خلأ عقیدتى ساخته شده است.
در اینجا از گروه خاصى از منکریم یعنى "دهریین" نام مى بریم که مطلقا وجود صانع حکیم را در عالم هستى انکار مى کردند، در حالى که اکثر مشرکان ظاهرا به خدا ایمان داشتند و بت ها را شفیعان درگاه او مى دانستند، مى فرماید: "آنها گفتند چیزى جز همین زندگى ما در دنیا در کار نیست، گروهى از ما مى میرند و گروهى زنده مى شوند" و جاى آنها را مى گیرند، و نسل بشر همچنین تداوم مى یابد «و قالوا ما هی إلا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا». "و چیزى جز دهر و گذشت روزگار ما را هلاک نمى کند" «و ما یهلکنا إلا الدهر». به هر حال قرآن مجید در پاسخ این بیهوده گویان جمله کوتاه و پرمحتوایى بیان کرده که در مورد دیگرى از قرآن نیز به چشم مى خورد، مى فرماید:" آنها به این سخن که مى گویند معادى نیست و مبدأ جهان نیز دهر است یقین ندارند، بلکه تنها گمان بى پایه اى دارند" «و ما لهم بذلک من علم إن هم إلا یظنون». در آیه بعد به یکى از بهانه جوئی هاى بى اساس این گروه در مورد معاد اشاره کرده، مى گوید: "هنگامى که آیات بینات و آشکار ما بر آنها خوانده مى شود تنها دلیلى که در برابر آن دارند این است که مى گویند: اگر راست مى گوئید پدران ما را زنده کنید و بیاورید تا بر صدق گفتار شما گواهى دهند «و إذا تتلى علیهم آیاتنا بینات ما کان حجتهم إلا أن قالوا ائتوا بآبائنا إن کنتم صادقین» (جاثیه/24-25).
زندگى بشر داراى مراتبى است بطور طولى و در حقیقت زندگى بشر در عالم آینده بر اساس گذر از این جهان و انتقال بعالم دیگر است بر این اساس که زندگى بشر طولى است نمیتوان رجوع بدنیا را شاهد بر حیات آنان در عالم دیگر تصدیق نمود زیرا پس از گذر از این جهان بوسیله فرا رسیدن مرگ و انتقال بعالم بالاتر بازگشت بزندگى ناقص امکان ناپذیر است از نظر اینکه حرکت پیوسته بر اساس توجه بسوى کمال است نه بازگشت بسوى ناقص «قل الله یحییکم ثم یمیتکم ثم یجمعکم إلى یوم القیامة لا ریب فیه و لاکن أکثر الناس لا یعلمون؛ بگو: خداست که شما را زنده مى کند، سپس مى میراند، آن گاه به روز رستاخیز که تردیدى در آن نیست گرد مى آورد، ولى بیشتر مردم [این را] نمى دانند» (جاثیه/26). در آیه ى بعدى مى فرماید که: «و لله ملک السماوات و الأرض و یوم تقوم الساعة یومئذ یخسر المبطلون؛ و فرمانروایى آسمان ها و زمین از آن خداست، و روزى که رستاخیز برپا شود، در چنین روزى باطل اندیشان زیان مى کنند» (جاثیه/27). آیه بعد صحنه قیامت را به طرز بسیار گویایى ترسیم مى کند، مى گوید: «و ترى کل أمة جاثیة؛ در آن روز هر امتى را مى بینى که بر سر زانو نشسته است». سپس دومین صحنه از صحنه هاى قیامت را به این صورت بیان مى کند که: «کل أمة تدعى إلى کتابها الیوم تجزون ما کنتم تعملون؛ هر امتى به سوى کتابش خوانده مى شود و به آنها مى گویند: امروز جزاى آنچه را انجام مى دادید به شما مى دهند» (جاثیه/28).
توضیحى درباره کتابت اعمال
بار دیگر از سوى خداوند به آنها خطاب مى شود و به عنوان تاکید مى گوید: «هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق؛ این کتاب ما است که به حق با شما سخن مى گوید، و اعمال شما را بازگو مى کند!». آن روز که شما هر چه مى خواستید انجام مى دادید هرگز باور نمى کردید که اعمالتان در جایى ثبت شود، ولى«إنا کنا نستنسخ ما کنتم تعملون؛ ما دستور داده بودیم که تمام اعمالى را که انجام مى دادید بنویسند» (جاثیه/29). راغب مى گوید: کلمه ی "نسخ" به معناى از بین بردن چیزى است به وسیله چیزى که دنبال آن قرار دارد، مانند از بین رفتن سایه به وسیله آفتاب، و از بین رفتن آفتاب به وسیله سایه اى که دنبالش مى آید، و از بین رفتن جوانى به وسیله پیرى، که به دنبالش مى آید. تا آنجا که مى گوید: و نسخ کتاب عبارت از آن است که صورت آن کتاب را به کتابى دیگر منتقل سازى، به طورى که مستلزم از بین رفتن صورت اول نباشد، بلکه صورتى مثل آن در ماده اى دیگر پدید آرى، مانند نقش کردن خطوط یک مهر در موم هاى متعدد. و استنساخ به معناى پیشى گرفتن در نسخ چیزى است. و مقتضاى آنچه وى نقل کرده این است که مفعول فعل استنساخ در عبارت: "من کتاب را استنساخ کردم" کتاب اصلى باشد، که از آن نسخه بردارى کرده ایم، و لازمه این معنا در آیه مورد بحث که مى فرماید: «إنا کنا نستنسخ ما کنتم تعملون» این است که اعمال ما نسخه اصلى باشد، و از آنها نسخه بردارند. و یا به عبارتى دیگر: اعمال در اصل کتابى باشد و از آن کتاب نقل شود. و اگر مراد از این عبارت این بوده باشد که بخواهد بفرماید: اعمال خارجى که قائم به انسان است، از راه کتابت ضبط مى شود، باید مى فرمود: «انا کنا نکتب ما کنتم تعملون» یعنى ما همواره آنچه مى کنید مى نویسیم، چون در این صورت هیچ نکته اى ایجاب نمى کند که اعمال را کتاب و نسخه اصلى فرض کنیم، تا نامه اعمال از آن کتاب استنساخ شود. و اگر کسى بگوید کلمه ی "یستنسخ" به معناى "یستکتب" است، هم چنان که بعضى گفته اند، جوابش این است که هیچ دلیلى بر این معنا نداریم.
و لازمه ی این که گفتیم-بنا بر نقل راغب- باید اعمال، خود کتابى باشد تا از آن استنساخ کنند، این است که مراد از جمله ی «ما کنتم تعملون» اعمال خارجى انسان ها باشد، بدین جهت که در لوح محفوظ است (چون هر حادثه اى، و از آن جمله اعمال انسان ها هم یکى از آن حوادث است، قبل از حدوثش در لوح محفوظ نوشته شده)، در نتیجه استنساخ اعمال عبارت مى شود از نسخه بردارى آن، و مقدمات و حوادث و عواملى که در آن اعمال دخیل بوده، از کتاب لوح محفوظ. و بنابراین، نامه اعمال در عین اینکه نامه اعمال است، جزئى از لوح محفوظ نیز هست، چون از آنجا نسخه بردارى شده، آن وقت معناى اینکه مى گوییم "ملائکه اعمال را مى نویسند" این مى شود که ملائکه آنچه را که از لوح محفوظ نزد خود دارند، با اعمال بندگان مقابله و تطبیق مى کنند. و این همان معنایى است که در روایات از طرق شیعه از امام صادق (ع) و از طرق اهل سنت از ابن عباس نیز نقل شده که به زودى- ان شاء الله- در بحث روایتى از نظر خواننده عزیز خواهد گذشت.
بنابراین توجیه، جمله ی «هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق» جزو کلام خداى تعالى است، نه کلام ملائکه. و خطابى است که خداى تعالى در روز جمع، یعنى روز قیامت، به اهل جمع مى کند، و امروز آن را در قرآن براى ما حکایت کرده، در نتیجه معنایش این مى شود: «یقال لهم هذا کتابنا ...»، یعنى آن روز به ایشان گفته مى شود این کتاب ما است که علیه شما چنین و چنان مى گوید. و اشاره با کلمه ی "هذا"- به طورى که از سیاق برمى آید- اشاره به نامه اعمال است، که بنا بر توجیه ما در عین حال اشاره به لوح محفوظ نیز هست، و اگر کتاب را بر ضمیر خداى تعالى اضافه کرد، و فرمود "این کتاب ما است" از این نظر بوده که نامه اعمال به امر خداى تعالى نوشته مى شود، و چون گفتیم نامه اعمال لوح محفوظ نیز هست، به عنوان احترام آن را "کتاب ما" خوانده. و معناى جمله "ینطق علیکم بالحق" این است که کتاب ما شهادت مى دهد بر آنچه که کرده اید، و دلالت مى کند بر آن، دلالتى روشن و توأم با حق. و جمله ی "إنا کنا نستنسخ ما کنتم تعملون" تعلیل مى کند که چگونه کتاب علیه ایشان به حق نطق مى کند، و معنایش این است که: چون کتاب ما دلالت مى کند بر عمل شما، دلالتى بر حق، و بدون اینکه از آن تخلف کند، چون کتاب ما لوح محفوظ است که بر تمامى جهات واقعى اعمال شما احاطه دارد. و اگر نامه اعمال خلائق را طورى به ایشان نشان ندهد که دیگر جاى شکى و راه تکذیبى باقى نگذارد، ممکن است شهادت آن را تکذیب کنند، و بگویند کتاب شما غلط نوشته، ما چنین و چنان نکرده ایم، به همین جهت مى فرماید کتاب ما به حق گواهى مى دهد، هم چنان که در جاى دیگر فرموده: «یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء تود لو أن بینها و بینه أمدا بعیدا؛ روزى که هر فردى از افراد انسان آنچه را که از خیر و یا شر انجام داده، حاضر مى بیند، و آرزو مى کند اى کاش بین او و بدیهایش فاصله اى دور مى بود.» (آل عمران/30).
معاد قرآن انسان خدا وعده الهی انکار معاد نامه اعمال عذاب الهی پاداش الهی عالم لوح