بزرگان از علمای اخلاق فرموده اند: «الشکر من امهات صفات الکمال»، تشکر و سپاسگزاری منعم، از پایه های اساسی صفات کمال انسانی است.
گفته اند: شکر مجموعه ی مرکب از «سه رکن» است:
رکن اول: معرفت و شناخت.
رکن دوم: حال.
رکن سوم: عمل.
«معرفت و حال و عمل» ارکان تشکیل دهنده ی صفت کمالی شکرند. البته همه ی کمالات روحی متشکل از همین ارکان سه گانه اند. از باب مثل، «توبه» که از مقامات معنوی انسانی است، دارای همین سه رکن از «علم و حال و عمل» است. در مقام تشبیه گفته اند: اگر کسی اشتباها ماده ی سمی خورد و بعد آگاه شد و فهمید اگر چند دقیقه آن ماده ی سمی در معده اش بماند، او خواهد مرد، این مرحله ی علم و معرفت و شناخت است و تا از این جریان آگاه، دنبال این آگاهی، حال ترس و وحشت در او پیدا می شود که وای اگر اقدام به علاج نکنم این مرحله ی «حال» است، و دنبال آن مرحله ی «عمل» می رسد و بی درنگ خود را به طبیب می رساند تا فورا معده را شستشو داده و او را از مرگ حتمی برهانند.
در توبه نیز مطلب همین است؛ آدمی که بر اثر غلبه ی شهوت و غفلت مرتکب گناهی شد بعد در مکتب دین آگاهش کردند که «گناه» همچون ماده ی سمی، مهلک روح انسان است. سم اگر بدن را تباه می کند، گناه و نافرمانی خدا، روح را تباه می سازد و به هلاک دائم و عذاب ابدی مبتلا می گرداند. این مرحله ی معرفت و شناخت اثر شوم گناه است و به دنبال آن، حال ندامت و پیشمانی و ترس و وحشت در قلب انسان پیدا می شود که وای اگر با این آلودگی و ظلمت که در جانم به وجود آمده است بمیرم و به عذاب های دردناک برزخ و محشر مبتلا گردم این هم مرحله ی « حال» است و به دنبال آن مرحله ی «عمل» فرا می رسد و انسان عاقل، بدون هرگونه تعلل و تأخیر، اقدام به ظلمت زدایی از صفحه ی قلب و روحش می نماید و راه آن نیز این است که بنگرد آن گناه که مرتکب شده از چه سنخ گناهان است؟! اگر از سنخ حق الناس است، یعنی به مال و جان و عرض و آبروی مردم لطمه زده است، باید در مقام ادای حق آنان برآمده، آنها را از خود راضی سازد و اگر از قبیل حق الله است و نماز و روزه ای از او فوت شده آنها را قضا کند و نسبت به سایر گناهان استغفار نماید و تصمیم بر ترک هرگونه گناه در آینده داشته باشد. مقصود اینکه دیدیم مقام توبه، متکی به سه رکن از «علم و حال و عمل» است. حال شکر نیز که از مقامات عالیه ی انسانی و از پایه های اساسی صفات کمال است دارای همین ارکان سه گانه است و آغازین آنها، معرفت و شناخت منعم است یعنی بفهمد و باورش بشود که جز ذات اقدس الله (جل جلاله) منعم و نعمت آفرین و نعمت بخش در عالم وجود ندارد. تمامی موجودات از هر قبیل که هستند و به انسان منفعتی می رسانند، تماما مسخر فرمان خدا و به مشیت و خواست او، وسیله ی منفعت رسانی به انسان می باشد. «او» مقلب القلوب و الابصار است. اوست که دل ها را با آدم، مهربان و چشم ها را با تجلیل و تکریم به سمت آدم می چرخاند. اوست که از زمین و آسمان انواع و اقسام رزق از مادی و معنوی به انسان می رساند: «أ لم تـــروا أن الله سخر لکم ما فی السماوات و ما فی الارض و اسبغ علیکم نعمه ظاهره و باطنه» ( سوره لقمان / آیه 20)، آیا ندیدید که خداوند آنچه را که در آسمان ها و زمین است، مسخر شما کرده و نعمت های خود را چه نعمت های ظاهر و چه نعمت های باطن بر شما گسترده است...
این مرحله ی معرفت و شناخت منعم است که به دنبال آن، حال خضوع و تواضع در برابر منعم به انسان دست می دهد. چه آن که وقتی آدمی، خود را در سراسر زندگیش نیازمند به منعم دید و او را هم در همه جا و در همه وقت در مقام احسان و انعام به خود مشاهده کرد، طبیعی است که خاضع و متواضع در مقابل او می گردد و آنگاه این خضوع روحی او، در مرحله ی عمل نیز ظاهر و بارز می شود. این خضوع عملی نیز سه مظهر دارد: قلب و زبان و بدن و به عبارتی: جوانحی، لسانی و جوارحی. انسا نی که ولی نعمت خود را شناخت و خود را نیازمند به او، و او را هم مهربان به خود دید، طبیعی است که در قلب خود به او عشق می ورزد و جدا دوستدار او می گردد. آنگاه این دوستی قلبی را به زبان آورده و از او به عبارات گوناگون اظهار تشکر و عرض سپاس می کند. در این موقع است که نوبت به شکر جوارحی یعنی بدنی می رسد و آدمی خود را در این مرحله موظف می بیند. آنچه را که حضرت منعم آن را واجب و لازم می داند انجام بدهد، و آنچه را که او نمی پسندد، ترک کند. در این موقع است که وظیفه ی شکر را با تمام ارکانش از معرفت و حال و عمل انجام داده است وگرنه تنها با گفتن خدایا! شکر و صدهزار مرتبه شکر، هیچکاری جز لفظ به الفاظ و ایجاد موجی در هوا انجام نداده و حقی از حضرت منعم- عزو علا-ادا نکرده است. فرموده اند: «الشکر صرف العبد جمیع ما انعمه الله فیما خلق لا جله»، شکر، آن است که بنده، هر نعمتی را که خدا به او داده، در همان کاری که خدا برای انجام همان کار، آن را خلق کرده است، صرف کند!
از حضرت امام صادق علیه السلام منقول است: «ادنی الشکر رویه النعمه من الله... و ان لا تعصیه بنعمه و تحالفه بشیء من امره و نهیه بسبب من نعمته»، کمترین مرتبه ی شکر، این است که نعمت را از خدا بدانی و اینکه نعمت خدا را وسیله ی عصیان او قرار ندهی و امرو نهی او را با استفاده از نعمت هایش زیر پانگذاری.
این کمال بی انصافی و جفاکاری است که انسان با همان نعمتی که خدا به او داده است به مخالفت با فرمان خدا برخیزد و نعمت خدا را در راه معصیت خدا به کار اندازد. با همین چشم و گوش و دست و پا و زبان که خدا به ما داده است خدا را معصیت کردن، آیا حق نشناسی و ضدانسانی نیست؟
امام حسین علیه السلام روز عاشورا به آن حیوان صفتان سیه رو می فرمود: «تبا لکم ایتها الجماعه»، مرگ و نابودی و خسران دائم بر شما باد ای گروه تبهکار نابخرد. ما را به یاری خود خواندید، آمدیم. آنگاه با همان شمشیر که ما به دست شما دادیم که بر فرق دشمن خود بکوبید با همان شمشیر ما را می کوبید! با همان آتش که ما برافروختیم – که دشمنتان را بسوزانید- اینک با همان آتش ما را می سوزانید!
آیا لقمه ی حرام از ربا و کسب و کار حرام خوردن و آنگاه به زبان، الحمدالله گفتن و شکر خدا کردن، اسلامیت و انسانیت است؟! در صورتی که امام صادق علیه السلام فرموده است: «شکر النعمه اجتناب المحارم»، شکر نعمت، پرهیز کردن از گناهان است. «شکر کل نعمه الورع عما حرم الله»، شکر هر نعمت، پرهیز کردن از هر چه که خدا آن را حرام کرده است می باشد!