جستجو

مشورت رسول خدا (ص) با اصحابشان در جنگها

مشاوره رسول خدا (ص) با اصحاب خود، تنها در جنگها بود، چنانکه «ابوهریره» صحابی بدان تصریح کرده و گوید: هیچکس را مشورت کننده تر از رسول خدا (ص) با اصحاب خود ندیدم. مشاوره آن حضرت با صحابه، تنها درباره جنگ بود. و مشهورترین آنها مشاوره رسول خدا (ص) با آنها در جنگ بدر بود و سپس جنگ احد و خندق که داستان آنها چنین است:

الف- جنگ بدر:

رسول خدا (ص) اصحابش را برای مقابله با کاروان تجارتی قریش به سرپرستی ابوسفیان، فرا خواند و 313 نفر از کسانی که آماده دست یازیدن به آن کاروان – و نه جنگ - شده بودند، با آن حضرت همراه شدند. خبر به ابوسفیان رسید و او مسیرش را تغییر داد و قریش مکه را به یاری طلبید و آنها با سپاهی نزدیک به هزار نفر جنگجو آماده نیرو شدند و از مکه بیرون آمدند. ابوسفیان و کاروان ناپدید شدند و رسول خدا (ص) بر سر دو راهی انتخاب قرار گرفت که: یا با سلامت به مدینه بازگردد، و یا با سپاه قریش که آماده جنگ با سپاه غیر آماده او – در تعداد و توشه- شده بودند ، نبرد کند.

* مشروح داستان:

در سیره ابن هشام گوید: «خبر حرکت قریش برای دفاع از کاروان خود، به رسول خدا (ص) رسید و آن حضرت از مردم نظرخواهی کرد و آنها را از اقدام قریشیان با خبر ساخت. ابوبکر صدیق برخاست و نیکو گفت. سپس عمر ابن خطاب برخاست و نیکو گفت و بعد مقداد بپا خاست» ابن هشام سپس سخنان مقداد و سخنان انصار را یادآور می شود و از سخنان ابوبکر و عمر چیزی را بیان نمی دارد. و در صحیح مسلم گوید: «ابوبکر سخن گفت و پیامبر از او روی برگردانید. سپس عمر سخن گفت و از او نیز روی برگردانید. پس از آن مقداد برخاست و....». مسلم نیز، بسان ابن هشام از آوردن متن سخنان ابوبکر خودداری کرده است، و هر دوی آنها داستان را ناتمام گذاشته اند. تمام داستان در مغازی واقدی و امتاع الاسماع مقریزی چنین است: «عمر گفت: «یا رسول الله! به خدا سوگند این قبیله قریش و عزت آن است. به خدا سوگند از هنگامی که عزت یافته، ذلیل نشده. به خدا سوگند از هنگامی که کافر شده ایمان نیاورده. به خدا سوگند که هرگز عزتش را تسلیم نمی کند و به سختی با تو می جنگد. پس برای مقابله با آن آمادگی لازم را فراهم و توان و توشه مناسب را تهیه ببین». سپس مقداد بن عمرو برخاست و گفت: «یا رسول الله! فرمان خدا را به انجام برسان که ما با تو هستیم. به خدا سوگند ما آنچنانکه بنی اسرائیل به پیامبرخود گفتند به تو نمی گوئیم که: «اذهب انت و ربک فقاتلا انا هنهنا قاعدون» (سوره مائده / آیه 24)، «تو و پروردگارت بروید و بجنگید که ما همین جا نشسته ایم» بلکه می گوئیم: تو و پروردگارت برو ید و بجنگید که ما نیز به همراه شما می جنگیم. سوگند به آنکه تو را به حق مبعوث کرد، اگر ما را به «برک الغماد» هم ببری با تو می آئیم. و رسول خدا (ص) او را تحسین کرد و دعای خیرش فرمود. پیامبر (ص) پس از آن برخاست و فرمود: «ای مردم! نظر خودتان را به من بگوئید و مراد آن حضرت انصار مدینه بود و گمان داشت که انصار جز در شهر خود یاریش نمی کنند زیرا آنها پذیرفته بودند که او را تنها از آنچه خود و خانواده شان را پاس می دارند، پاس بدارند و لذا پیامبر(ص) فرمود: «نظرتان را به من بگوئید!» و «سعد بن معاذ» برخاست و گفت: «یا رسول الله! من از سوی انصار پاسخ می گویم. گویا مراد شما ما هستیم!» فرمود: «آری». سعد گفت: «ظاهرا باید از موضوعی که به شما وحی شده بود، به موضوع دیگری بپردازید. بدان که[ ما براستی به شما ایمان آورده و و تصدیقتان نموده و گواهی داده ایم که هرچه شما آورده ای حق است و برای شنیدن و اطاعت کردن با شما عهدها و پیمان ها بسته ایم. پس، یا رسول الله! مأموریتت را به انجام رسان که سوگند به آنکه تو را به حق مبعوث کرد، اگر این دریا را فراروی خود قرار دهی و در آن فرو شوی، ما نیز تا آنگاه که یک نفرمان باقی است، با تو در آن فرو می شویم. با هر که خواهی بپیوند و از هر که خواهی ببر، و هر چه خواهی از اموالمان بگیر، که آنچه از اموالمان بگیری نزد ما محبوبتر از آنی است که وا می گذاری. سوگند به آنکه جانم بدست اوست من هرگز این راه را نپیموده ام و از آن اطلاعی ندارم، و از اینکه فردا با دشمنانمان روبرو شویم ناخشنود نیستیم. ما در جنگ بسیار شکیبا، و در رویارویی بسیار صادقیم و شاید خداوند چیزی از ما به شما بنماید که باعث روشنی چشمتان گردد.» و در روایت دیگری گوید سعد گفت: «یا رسول الله! ما از قوم خود گروهی را بر جا نهاده ایم که نه در محبت به شما، از ما کمترند و نه در فرمانبرداری از شما، از ما عقبتر، آنها نیز خواستار و علاقمند جهادند. یا رسول الله! اگر آنها گمان داشتند که با دشمنی روبرو خواهید شد، بر جای نمی ماندند. ولی آنها پنداشتند که این تنها یک کاروان است. ما اکنون برای شما جایگاهی را برپا می داریم تا در آن مستقر گردید و زاد و راحله شما را آماده می کنیم، و سپس به رویارویی دشمن می رویم. در چنین حالی که اگر خدا عزتمان بخشید و بر دشمن پیروزمان کرد که به خواست خود رسیده ایم، و اگر سرنوشت دیگری بود، شما بر مرکب خویش سوار می شوید و به کسانی که پشت سر ما هستند می پیوندید»، و رسول خدا(ص) او را تحسین کرد و فرمود: «یا آنکه خدا بهتر از آن را به انجام رساند ای سعد!» راوی گوید: پس از آنکه سعد نظرش را بیان کرد، پیامبر (ص) فرمود: «به یمن و برکت خدا پیش بروید که خداوند پیروزی بر یکی از این دو طایفه را به من وعده داده است. به خدا سوگند گویا قتلگاه آن قوم را مشاهده می کنم»، و سپس جای فرود و قتلگاه آنها را به ما نشان داد که: این جایگاه فلان و این جایگاه فلان است. و دیدیم که هیچ یک از جایگاه برون نیفتادند. پس مردم دانستند که با جنگ رو برو می شوند و کاروان تجارتی ناپدید شده است. و با سخنان پیامبر(ص) به پیروزی خود امیدوار شدند.» مشاوره رسول خدا (ص) با اصحاب خود در این مقام برای آن بود که بداند آنها با توجه به شرایطی که پیش آمده چه می کنند. و این پس از آن بود که خداوند از جنگ و پیروزی آگاهش کرده و قتلگاه آن قوم را به او نشان داده بود و او نیز- پس از آنکه آنها آمادگی خود را برای جنگیدن اعلام داشتند- آن را به ایشان نشان داد، پس آن حضرت در هنگامی که با آنها مشورت می کرد، قصد بهره گیری از نظرات آنها را نداشت. این تنها نوعی نرمش و دلجویی و آگاه کردن آنها از فرار کاروان قریش و تغییر وضع بود که باید بجای دستیابی بر اموال تجارتی قریش به میدان کارزار روند و آماده نبرد گردند!

ب- جنگ احد:

در مغازی واقدی و متاع الاسماع مقریزی گویند: «رسول خدا (ص) بر فراز منبر رفت و خدای را سپاس و ثنا گفت و فرمود: «ای مردم! من در خواب خود رویایی دیدم که گویا در زرهی نفوذ ناپذیرم و زبانه شمشیرم، ذوالفقار، شکسته شد. و دیدم گاوی ذبح می شود که گویا قوچی را به دنبال خود می کشاندم». مردم گفتند: «یا رسول الله! آن را چگونه تغییر می کنید؟» فرمود: «اما زره نفوذناپذیر نشانه مدینه است. پس در آن بمانید. و اما شکسته شدن زبانه شمشیرم، نشانه مصیبتی است که بر من وارد می شود. و اما آن گاوی که ذبح می شود، نشانه کشته شدگان اصحاب من است. و اما اینکه قوچی را به دنبال خود می کشاندم، آن قوچ لشکر دشمن است که ان شاء الله او را می کشیم.» و در روایتی دیگر است که فرمود: «اما شکسته شدن شمشیرم، نشانه کشته شدن مردی از اهل بیتم باشد». پس از آن فرمود: «نظرتان را به من بگوئید»، و نظر رسول خدا (ص) آن بود که از مدینه خارج نشوند. عبدالله بن ابی و بزرگان مهاجر و انصار نیز با آن حضرت موافق بودند. فرمود: «در مدینه بمانید و زنان و کودکان را در برجها و سنگرها قرار دهید که اگر دشمن بر ما وارد شد در کوچه ها به جنگشان رویم- که ما از آنها بدان آگاهتریم- و از بلندای برجها و سنگرها تیر بارانشان کنید». آنها خانه های مدینه را نیز از هر سو به هم راه داده و آن را به قلعه ای تبدیل کرده بودند ولی جوانان نو رسیده که در جنگ بدر نبودند و خواستار شهادت و رویارویی با دشمن بودند گفتند: «ما را به سوی دشمنانمان ببر»، و حمزه و سعد بن عباده و نعمان بن مالک بن ثعلبه با گروهی از انصار گفتند: «یا رسول الله! بیم آن داریم که دشمن گمان کند ما از رویارویی با آنها هراسانیم، و این باعث جرأت و گستاخی آنها بر ما گردد.  شما در روز بدر با سیصد نفر همراه بودید و خدا بر آنها پیروزتان کرد و ما امروز گروه بسیاری هستیم که از خدا آرزوی چنین روزی را داشتیم و خدا آن را فرا روی ما قرار داده است.» رسول خدا (ص) که دید آنها سلاح بر تن کرده و بدینگونه پافشاری  می کنند، رد خواسته شان را به مصلحت ندید. حمزه گفت: سوگند به آنکه این کتاب را بر تو نازل کرده، امروز هیچگونه غذایی نخواهم خورد تا آنکه در خارج مدینه شمشیرم را پیایی بر آنها فرود آرم- او روز جمعه و روز شنبه را زنده بود – و بعد، مالک بن سنان پدر ابوسعید خدری و نعمان بن مالک بن ثعلبه و ایاس بن عتیک نیز درباره خارج شدن برای جنگ سخن گفتند و رسول خدا (ص) که دید اینها جز آن را نمی پذیرند، نماز جمعه را با مردم اقامه کرد و اندرزشان داد و فرمود تا در جهاد بکوشند و به آنها خبر داد مادامی که صابر باشند پیروزی از آن ایشان است. مردم نیز به خاطر حرکت به سوی دشمن خشنود شدند. ولی بسیاری نیز این خروج را خوش نداشتند. رسول خدا (ص) پس از آن، نماز عصر را با مردم برگزار کرد و در این حال، مردم  گرد هم آمده و اهالی منطقه «عوالی» نیز حاضر شده، و زنان را در دژها و سنگرها جای داده بودند. پیامبر(ص) داخل خانه خود شد و ابوبکر و عمر نیز وارد شدند و عمامه و لباسش را پوشانیدند و در همان حال، مردم در فاصله میان حجره و منبر آن حضرت صف بسته بودند. سعد بن معاذ و اسید بن حضیر آمدند و به مردم گفتند: «شما هر چه خواستند به رسول خدا گفتید و او را ناچار از خروج کردید، در حالیکه امر و فرمان از آسمان بر او نازل می شود. پس کار را به او برگردانید و هرچه فرمانتان داد همان را انجام دهید و هر چه مورد علاقه و نظر اوست همان را پیروی نمائید.» در چنین حالتی بودند که رسول خدا (ص) با لباس و سلاح رزم، زره پوشیده و کمر بسته و شمشیر آویز بیرون آمد و آنها که پافشاری می کردند گفتند: «یا رسول الله! ما حق نداشتیم با شما مخالفت کنیم. شما هر چه نظر دارید همان را انجام دهید» که پیامبر فرمود: «من شما را به آن کار فراخواندم و شما نپذیرفتید. و] اکنون[ برای هیچ پیامبری سزاوار نیست که چون لباس رزم پوشید، آن را فرو نهد تا آنگاه که خداوند میان او و دشمنانش داوری نماید. آنچه به شما دستور دادم فرا بگیرید و آن را پیروی نمایید و به نام خدا حرکت کنید که تا شکیبایی ورزید، پیروزی از آن شماست.» شاید حکمت اینکه رسول خدا (ص) اصرار آنها در بیرون رفتن را پذیرفت این باشد که اگر آن را نمی پذیرفت، در جان آنها تأثیر بدی می گذاشت و بجای شجاعت و کارآمدی باعث ضعف و ذلت می گردید. حکمت عدم پذیرش رأی دوم آنها را هم که خود آن حضرت بیان داشت. نمونه دیگری که رسول خدا(ص) به نظر اصحاب خود عمل کرد، داستانی است که در جنگ خندق روی داد.

ج-  جنگ خندق:

واقدی و مقریزی درباره شروع جنگ خندق روایت کرده و گویند: «رسول خدا (ص) با آنها ] =صحابه[ مشورت نمود. – آن حضرت در جنگها مشورت با آنها را افزون می کرد... - که سلمان پیشنهاد حفر خندق را داد.» این دو راوی از مشاوره دیگری در پایان جنگ نیز خبر داده و گویند: «پیامبر خدا(ص) و یارانش بیش از ده شب در محاصره بودند تا آنگاه که سختی فزون شد و آن حضرت عرضه داشت: «من تو را به عهد و وعده ات سوگند می دهم! خداوندا تو اگر بخواهی عبادت نمی گردی!» و بعد به دنبال «عیینة بن حصن و حارث بن عوف» که روسای قبیله غطفان بودند فرستاد که یک سوم خرمای مدینه را به آنها بدهد تا با همراهانشان بازگردند (و از یاری سپاه کفر دست بکشند( ولی آنها خواستار نصف آن خرماها شدند و پیامبر (ص) نپذیرفت مگر همان یک سوم را. آن دو راضی شدند و همراه با ده نفر از افراد قوم خود برای امضای صلح نامه وارد گردیدند. کار به پایان خود نزدیک می شد و قلم و کاغذ آماده گردیده بود تا عثمان بن عفان صلح نامه را بنویسد- و عباد بن بشر غرق در سلاح، بالای سر رسول خدا (ص) ایستاده بود- که «اسید بن حضیر» وارد شد و دید که «عیینه» پاهایش را دراز کرده است. به او گفت: «ای بوزینه! پاهایت را جمع کن. آیا پای خود را در برابر رسول خدا (ص) دراز می کنی؟! به خدا سوگند اگر پیامبر (ص) حضور نداشت پهلوهایت را با نیزه سوراخ می کردم! سپس گفت: یا رسول الله که درود خدا بر تو باد، اگر این کار، فرمانی آسمانی است آن را به انجام رسانید، و اگر جز این است به خدا سوگند جز شمشیر به آنها ندهیم! ] و به آنها گفت: [ شما از کی به طمع چنین چیزی از ما افتاده اید؟» رسول خدا (ص) که چنین دید «سعد بن معاذ و سعد بن عباده» را فرا خواند و در نهان با آنها مشورت نمود. آن دو گفتند: «اگر این کار فرمانی آسمانی است، آن را به انجام رسانید و اگر کاری است که بدان مأمور نیستید ولی انجامش را خوش دارید، ما شنوا و فرمانبرداریم. ولی اگر تنها یک نظر است آنها را نزد ما جز تیر شمشیری نباشد!» و پیامبر (ص) فرمود: «من دیدم همه عرب با یک کمان شما را هدف گرفته اند لذا با خود گفتم آنها را راضی کنم و با آنها نجنگم». آن دو گفتند: «یا رسول الله! به خدا سوگند اینها در جاهلیت از شدت سختی کنه و کرک شتر می خوردند و هرگز چنین طمعی درباره ما نداشتند که چیزی از ما بستانند مگر از راه خرید کردن یا مهمان شدن! و اکنون که خداوند شما را به ما داده و ما را به شما گرامی داشته و با شما هدایتمان فرموده، به پستی تن دهیم؟! نه هرگز جز تیز شمشیر بدانها ندهیم!» و پیامبر (ص) فرمود: «نامه را پاره کن». سعد نامه را درید و «عیینه و حارث» برخاستند و رسول خدا (ص) با صدای رسا فرمود: «باز گردید که بین ما و شما شمشیر است.»

این داستان مشورت و نظرخواهی رسول خدا (ص) از اصحاب خود در آن غزوه بود و از گفتگوی رسول خدا (ص) آشکار می شود که آن حضرت بنای بر آن داشته تا در میان قبایل محارب ایجاد اختلاف نماید. به و یژه آن که در پایان با صدای رسا فرمود: «بازگردید که بین ما و شما شمشیر است!» زیرا  این داستان منتشر می گردید و به گوش قریشیان می رسید و میان آنها ایجاد اختلاف می نمود. چنانکه واقدی و مقریزی پس از آن روایت کرده اند که رسول خدا(ص) «نعیم بن مسعود» را بدین کار فرمان داد و او در کار خود موفق شد و در بین یهود بنی قریظه و قریشیان ایجاد شک و تردید و اختلاف نمود و این روش یکی از علل شکست آنها بود. اکنون در پرتو  بیان بخشی از مشاوره های رسول خدا، آشکارا در می یابیم که هدف این مشورت ها آن نبوده که پیامبر رأی و نظر درست را از اصحاب خود فرا بگیرد و به کار ببندد، بلکه هدف آن حضرت احیانا آن بوده که رأی و نظر صحیح خود را که از پیش می دانست، از راه مشورت به آنها بیاموزد تا بدان عمل نمایند. چنانکه مشورت آن حضرت با آنها در جنگ بدر چنین بود، زیرا خداوند پیش از آن پیامبرش را- از اینکه به زودی با قریش وارد جنگ می شوند و بر آنها پیروز می گردند- آگاه کرده بود، و پس از مشاوره نیز رسول خدا آنها را از نتیجه کار با خبر ساخت و قتلگاههای قریشیان را به آنها نشان داد. پس هدف نهائی از چنین مشاوره هایی توجه دادن مسلمانان به انجام کارهائی بود که انجامش شایسته آنهاست و پیامبر آن را از راه مشورت بدانها می آموخت، و  این برخلاف روش پادشاهان و جباران است که رأی و نظر خود را بر مردم دیکته می کنند و مثلا می گویند: «ما که پادشاهیم... فرمودیم...تا».

همچنین صدر آیه مورد استناد نیز به وضوح بر آنچه که ما بیان داشتیم دلالت تام دارد زیرا خداوند متعال می فرماید: «فبما رحمه من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر» (سوره آل عمران/ آیه 159)، «به رحمت الهی با آنها نرمخو شدی. و اگر خشن و سنگدل بودی از گرد تو پراکنده می شدند. پس، آنها را ببخش و برایشان آمرزش بخواه و در کارها با آنان مشورت کن....». و مشاوره در اینجا از مصادیق «لینت و نرمی و رحمت» خداوندی است که در صدر آیه آمده است. بنابراین، هدف مشاوره گاهی «ملایمت و نرمی» نشان دادن است مانند مثال پیشین، و گاهی تربیت جانهای مسلمانان است مانند مشاوره در «غزوه احد»، زیرا رسول خدا (ص) – آنگاه که نظرشان را پذیرفت و لباس رزم پوشید تا به احد برود و آنها از اصرار و فشار بر پیامبر برای خروج پشیمان شدند و گفتند: «یا رسول الله! ما حق نداشتیم با شما مخالفت نمائیم، هرچه نظر شماست همان را انجام دهید» - به آنها فرمود: «من شما را به آن کار فرا خواندم و شما نپذیرفتید، و ] اکنون[ شایسته هیچ پیامبری نیست که چون لباس رزم پوشید آن را فرو نهد تا آنگاه که خداوند میان او و دشمنانش داوری نماید».

از گفتگوهای انجام شده میان رسول خدا و اصحاب او در این واقعه آشکار می شود که، اگر پیامبر تمایل شدید آنها را برای خروج بی پاسخ می گذاشت، این کار اثر بسیار بدی بر جانشان داشت و باعث ضعف نفس و دودلی و واپس گرائی آنها در جنگ می شد. بدین خاطر، با آنکه نظر آنها را صائب نمی دید، آن را پذیرفت. و در «جنگ خندق» هم که اصل مشاوره نقشه و تمهیدی برای به دام انداختن مشرکان بود طرح و نقشه آن حضرت بسیار موفق از آب درآمد.

منابع

  • علامه سیدمرتضی عسکری- بازشناسی دو مکتب (جلد اول) – از صفحه 250 تا 260

کلید واژه ها

مطالب مرتبط

اطلاعات بیشتر

ابزار ها