جستجو

پاسخ به یک اشکال درباره نیازمندی درک حقایق قرآن به بیان امام (ع)

در بحث جدایی ناپذیر بودن قرآن از عترت ممکن است اشکالی به بعض اذهان راه یابد و آن این که  سخن (نیاز قرآن به بیان خارج از خود در افاده ی مراد) با اوصافی که قرآن برای ذکر کرده است نمی سازد و آن «اوصاف» از این قرار است: نور، هدی، مبین، بیان، تبیان، فرقان، بینه، و البته بدیهی است کلامی که خود نور است و مبین است یعنی «روشن» و روشن کننده، در روشن نمودن محتویات و نشان دادن مدلولات و مرادات خود نیازی به نور و مبین دیگری نخواهد داشت. کتابی که خود تبیان همه چیز است و نسبت به تمام حقایق عالیه ی عالم بینه و دلیل است، چگونه ممکن و متصور است که تبیان خود نبوده و در دلالت بر مقاصد خود دلیل دیگری بخواهد و همچنین در وصف هدی و فرقان و بیان که قرآن به حکم توصیف خود دارای این صفات می باشد هادی بودن و فارقیت بین حق و باطل و روشن نمودن برنامه های حیات از شئون حتمیه ی قرآن به شمار می آید. بنابراین توصیف قرآن، به این که دارای صفت ابهام است و طبعا نیاز به بیان خارج از خود دارد، مستلزم نوعی تضاد در اتصاف می باشد که قرآن هم مبین باشد و هم مبهم. هم بیان و هم محتاج به بیان. در عین حال که تبیان همه چیز است، تبیان خودش نباشد و هکذا در سایر اوصاف، این طرح در صورت اشکال.

و اما جواب از اشکال اولا ما نقض دلیل می کنیم به مواردی از آیات قرآن که مسلما دارای ابهام و اجمال است و اینجا از باب نشان دادن شاهد و اشاره به کثرت موارد قرآن می توانیم «آیات احکام »را از مصادیق روشن و مسلم آن موارد مبهم به شمار آوریم که هر شخص عارف به اسالیب کلام، از شنیدن آیات «اقیموا الصلوة»، «اتو الزکوة»، «کتب علیکم الصیام» و «لله علی الناس حج البیت» و دیگر آیات مشابه آن مربوط به اعمال عبادی است یک نوع اجمال و ابهام در سخن، در چهره ی این جملات احساس می نماید و قهرا در مقام کشف مراد از آن، به جستجوی بیان و تبیان می پردازد تا مقصود از صلوة و زکوة و صیام و حج و استطاعت را با کم و کیف اجزاء و شرایط از زمان و مکان و دیگر انحاء متعلقاتشان را توضیح داده و روشن نماید، ولی در خود قرآن هرچه تفحص کند برخورد به چنین بیانی نمی نماید. یعنی تشریح خصوصیات احکام و تفاصیل جزئیات اعمال عبادی و معاملی که کلا مورد ابتلای مکلفین است در ظواهر قرآن نیامده است (به استثنای موارد خاصه و معدودی در مسائل ارث و نکاح و طلاق و بعضی از عبادات).

حال از شما می پرسیم آیا نه مگر اعمال و وظایف عبادی و معاملی از مطالب مسلمه ی دینیه است و هر مسلمانی موظف به دانستن و انجام آن به فراخور حال و شرایط خود می باشد و هم نه مگر قرآن بنا به گفته ی خود «تبیان  کل شیء» و روشنگر هر چیز است؟ «بیان للناس» است و تشریح کننده ی هر وظیفه ی از وظایف و نشان دهنده ی راه و رسم زندگی برای مردم و «هدی للناس» است؟ بنابراین «اوصاف » پس بیان تفصیلی این اعمال و تبیان این امور در کجای از قرآن است؟ نه از تعیین رکعات نماز و جزاء و شرایط  آن ذکری به میان آمده است و نه اجناسی که مورد تعلق صدقه ی به معنای زکات واقع می شود و هر یک دارای نصاب معین و شرایط خاصی است توضیح داده شده است و نه از مناسک حج با آن تفاصیلی که دارد از واجبات و محرمات و مکفارات آن، و شرایط استطاعت بحث کامل به عمل آمده است و همچنین مسائل مربوط به ازدواج و طلاق و امر به معروف و نهی از منکر و اقسام معاملات و معاشرات و انحاء روابط اجتماعی و حقایقی که تمام اینخا از مصادیق شیء اند و نیازمند به تبیانند. ولی بسیار روشن است که تبیان هیچ یک از اینها تفصیلا در قرآن دیده نمی شود. آیا مگر مسأله ی نصب امام امیرالمومنین علی علیه السلام به مقام ولایت امت در اعداد حقایق اصیله ی اسلامیه نیست؟ پس چرا بیان آن به طور واضح و آشکار آن چنان که قابلل انطباق با غیر آن نباشد در قرآن که «تبیان کل شیء» است نیامده است، بلکه چنان که می بینیم از آن موضوع فوق العاده اصیل و عظیم، گاهی تعبیری ابهام آمیز شده است که: «ما انزل الیک من ربک» (مائده/67) و گاه از شخص امام علیه السلام تعبیری مبهم به کار رفته است که: «الذین یقیون الصلاة و یوتون الزکاة و هم راکعون» (مائده/55) و دیگر گاه با جملاتی ابهام آمیز اشاره به روز ابلاغ ولایت گردیده است: «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم» (مائده/3)، «الیوم اکملت لکم دینکم» (مائده/3) و هکذا موارد بسیاری از آیات دیگر که به طور سربسته و مبهم مطالبی را مورد بحث قرا داده و تبیان آن را در هیچ قرآن نیامده است. بنابراین مبهم بودن این سلسله از آیات قرآن با اوصاف نور و مبین بودن و تبیان و بیان بودن قرآن، چگونه قابل جمع است؟ این اولا که جواب نقضی ما نسبت به اشکال سابق الذکر است. و اما ثانیا جواب حلی ما از اشکال مذکور می گوییم: ممکن است کلامی یا کتابی که در حد نفس خود دارای مطالب عالیه ای می باشد، نسبت به کسانی که در سطح عالی از درک و فهم قرار گرفته اند کاملا روشن و واضح باشد؛ ولی نسبت به جمع دیگری که در سطح نازل از ادراکند مبهم و نامفهوم تلقی گردد. در این صورت صحیح است که بگوییم آن کلام یا آن کتاب در عین حال که نور و مبین است مع الوصف دارای ابهام است یعنی برای جمعی مبین است و برای جمع دیگری غیر مبین است و همچنین صحیح است که بگوییم آن کلام و آن کتاب برای هر دو دسته (از عالی و دانی) نور و مبین است، منتها برای دسته ی اول (دانایان عالی رتبه ی در ادراک) مبین بلاواسطه است و برای دسته دوم (پایین رتبه های در ادراک) مبین مع الواسطه است. یعنی دسته دوم نیز با مراجعه به دسته ی اول و تعلم از آنان به درک مطالب آن کلام نائل می شوند و در نتیجه آن کتاب برای همگی واضح و روشن می گردد و عنوان «بیان للناس» و «هدی للناس» به خود می گیرد. البته شکی نیست در این که قرآن کتاب هدایت برای عموم مردم است و تمام انسان ها باید از قرآن دستورالعمل بگیرند و راه زندگی بیابند. ولی در این نیز تردیدی نیست که بسیاری از مردم بی سواد و یا با سواد نا آشنای با لغات و دستور زبان عربی، از درک معانی قرآن بلکه از تلفظ به الفاظ آن عاجزند. بنابراین چگونه ممکن است که قرآن به طور عموم «بیان للناس» و «هدی للناس» باشد و عامه ی مردم بتوانند از معارف قرآن برخوردار گردند و به گنجینه محتویات آن راه یابند، یا چگونه متصور است که قرآن برای همه کس حتی برای آن مرد و زن مسلمان ده نشین پشت کوهی که دور از مراکز علم و دانش زندگی می کنند و اصلا سواد خواندن و نوشتن ندارند، برای آنها  هم قابل دسترسی و «یسیرالدرک» باشد که می فرماید: «و لقد یسرنا القرآن للذکر فهل من مدکر» (قمر/17«و به طور مسلم ما قرآن را جهت ذکر ]یعنی تفهم و به دست آوردن احکام و معارف و آشنا گشتن با خدا و برنامه های هدایتش برای عموم  مردم از عالم و عامی، شهری و بیابانی، دارندگان فهم بسیط و صاحبان ادراکات عمیق و برای همه و همه سهل التناول و آسان قرار داده ایم. پس آیا کسی هست که متذکر گردد و در مقام اخذ معارف و احکام از کتاب خدا برآید؟»

آیا تصحیح این سخن جز به همین است که بگوییم: آری قرآن برای «اهل الذکر» و دانایان لغات و اصطلاحات و الفبای زبان قرآن به طور مستقیم و بلاواسطه روشن و «یسیر الذکر» است و برای توده ی مردم دیگر نیز که کلید فهم زبان قرآن به دستشان نیست از طریق بیان دانایان قابل فهم است. بلی صحیح است آن مرد و یا آن مسلمان ده نشین بی سواد نیز، باید از قرآن و کتاب هدایتش به حکم کلی «بیان للناس» و «هدی للناس» اخذ معارف و احکام بنماید، اما به طور مستقیم و بدون «بیان» بدیهی است او قدرت این کار را ندارد، پس به حکم عقل سلیم که هر جاهل در فنی باید به عالم در آن فن رجوع نماید، او موظف است مثلا به عالم قریه اش مراجعه کرده و از طریق بیان او پی به وظایف قرآنی اش ببرد. آن عالم قریه نیز در صورت عجز از «بیان» به اعلم از خود رجوع نموده و او هم به اعلم از خود، تا برسیم به امام معصوم و حجت منصوب از جانب خدا که همه چیز قرآن برای او روشن است و کوچکترین ابهام در هیچ ناحیه ای از نواحی قرآن برای او متصور نیست. چه آن که خداوند متعال او را برای همین کار از جانب خود تعیین نموده و فرموده است: «ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا  من عبادنا» (فاطر/32«سپس ما آن کسانی را از میان بندگان خود برگزیده ایم، آنان را وارث ]علم[ کتاب ]قرآن[ قرار داده ایم». «ولوروه الی الرسول و الی الامر منهم لعلمه الذین  یستنبطونه منهم» (نساء/83«و اگر آن ]قرآن[ را به رسول صلی الله علیه وآله وسلم و اولی ]ائمه ی معصومین علیهم السلام[ واگذارند، هر آینه آنان که اهل استنباط آن می باشند آن را می دانند».

آری ممکن است دستگاه مولد نوری که قدرت روشن نمودن همه جا و همه چیز را دارد در عالم باشد و مربوط به تمام ابناء بشر هم باشد، ولی رمز به کار انداختن آن دستگاه و راه پخش و افاضه ی نور آن، بر اساس حکم و مصالحی در انحصار فردی یا افراد معینی قرار داده شده باشد. در این صورت درست است که بگوییم این دستگاه اگرچه در حد ذات خود دستگاه مولد نور است و متعلق به همه است. ولی با این وجود پی بردن به تمام اجزاء درونی و جهازات کاملا منظم آن و همچنین ارائه ی اشیاء دیگر در پرتو نور آن، نیازمند به راهنمایی و هدایت آن فرد یا افراد معینی است که برای تصدی و اداره و تدبیر امور آن دستگاه منظم معرفی شده اند و کلید آن به دست آنان سپرده شده است. بنابراین دیگر جای اعتراض برای کسی نمی ماند که بگوید این چگونه است دستگاه پخش نوری که خود دارای نور است و نشان دهنده ی اشیاء است، مع الوصف از نشان دادن محتویات خود عاجز و قاصر بوده و نیازمند به وسیله یا وسائلی خارج از خود می باشد؟ زیرا در جواب گفته می شود خیر آن دستگاه مولد نور، عاری از هر گونه قصور است و در ارائه ی اجزاء داخل و اشیاء خارج از خود در کمال قوت و شدت بوده و هیچگونه حاجت به خارج از خود ندارد. اما مردم از رمز کار آن به طور صحیح و بی خطر بی خبرند و وسایل و ابزارهای به کار انداختن آن و راه بهره برداری از آن، با رعایت کل مناسبات و حفظ حدود و ثغور همه جانبه اش به دستشان نیست و آری این مردمند که به حکم قصور در آگاهی و به خاطر بی اطلاعی از رمز عمل، محتاج به ارشاد آگاهان از رمز کار و کلیدداران آنند، نه آن دستگاه مجهز به جمیع جهازات کار و عاری از هرگونه قصور در عمل. پس نور مبین و تبیان کل شیء بودن قرآن منافاتی با آیات ذیل نخواهد داشت:
«وما اوتیتم من العلم الا قلیلا» (اسراء /85«و شما جز اندکی از علم داده نشده اید».

 «فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون» (نحل/43« از دانایان بپرسید اگر نمی دانید»، و این افراد عادی مردم و توده ی ابناء بشرند که دیدگانشان کم فروغ و دستشان به غایت کوتاه است و در مقام دیدن اشیاء در پرتو نور وحی و نیل به حقایق آسمانی قرآن به بندگان «اولی الایدی و الابصار» انبیاء علیهم السلام را توصیف می کنند به این که صاحبان دست و دیده اند، یعنی واقع بینان درست کردارند. «کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر» (هود/1«کتابی است که آیاتش محکم شده است و سپس تفصیل داده شده است از جانب ]خدای[ درستکار آگاه».

روایاتی چند در تأیید مطلب

«از امام باقر علیه السلام منقول است که کسی  نمی تواند ادعا کند که تمام ]علوم[ قرآن از ظاهر و باطن آن نزد او جمع است، مگر اوصیاء حق ]ائمه ی معصومین علیهم السلام که اوصیاء پیغمبرند[».

«راوی گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود: به خدا قسم من کتاب خدا را از اول تا آخرش آنچنان می دانم که گویی در کف من است. خبر آسمان و زمین و خبر آنچه که بوده و آنچه هست ]یا خواهد بود[ در قرآن است، خداوند عزوجل فرموده است: تبیان همه چیز در آن ]قرآن[ است».

«از امام صادق علیه السلام منقول است که حضرت این آیه را تلاوت فرمود: «قال الذی عنده علم من الکتاب» (نمل/40) یعنی آنکس که دانشی از کتاب در نزدش بود] به حضرت سلیمان علیه السلام[ گفت من پیش از این که چشم خود را به هم زنی آن ]تخت ملکه ی سبا[ را نزد تو می آورم. آنگاه امام علیه السلام انگشت های خود را از هم گشود و روی سینه اش نهاد و سپس فرمود: به خدا سوگند در نزد ماست علم تمام کتاب».

حاصل آن که: انصاف قرآن به اوصاف نور و هدی و تبیان و بیان منافات با این ندارد که امام علیه السلام واسطه ای در رساندن انسان به نور هدایت قرآن باشد و وسیله ی فتح باب بیان و رمز پخش نور قرآن به دست آن خلیفة الله و ولی امر معصوم منصوب از جانب خدا و رسولش سپرده شده باشد.

تقریب دیگر مطلب

درست است که قرآن نور است و مبین است، بیان و تبیان کل شییء و طبعا تبیان خودش نیز خواهد بود و روشنگر محتویات خود نیز خواهد شد، اما به این نکته هم باید توجه داشت که از جمله محتویات قرآن، مسأله ی حجیت بیان رسول صلی الله علیه وآله وسلم و اهل بیت رسول علیهم السلام است که می فرماید: «وانزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم» (نحل/44)، «و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا». و بیان رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نیز به موجب روایت متواتر ثقلین، اهل بیت علیهم السلام را قرین «لایفترق» و جدا نشدنی قرآن معرفی نموده و هر دو را با هم مایه ی نجات از هلاکت و ضلالت نشان داده است و علاوه ی بر این که خود قرآن نیز در یکجا ارتباط و مساس یا حقایق مکنونه اش را در انحصار افراد معینی نشان داده که از آنان تعبیر به «مطهرون» نموده و فرموده است: «انه لقرآن کریم* فی کتاب  مکنون* لایمسه الا المطهرون» (واقعه/77-79در جای دیگر تنها اهل بیت علیهم السلام را به وصف مطهر بودن به تطهیر خدا ستوده و گفته است: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت  ویطهرکم تطهیرا»‌ (احزاب/33)، نتیجه آن که قرآن به حکم این که تبیان کل شیء است قهرا تبیان خودش و روشن کننده ی این حقیقت داخل خود نیز می باشد که بیان رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و اهل بیت رسول علیهم السلام از لوازم لاینفک کتاب خداست و باید منضم به آن گردد تا حقایق مکنونه ی وحی الهی چنان که هست آشکار و مبین شود، یعنی در واقع قرآنی که از جانب خدا نازل شده است آن کتابی است که از جمله ی محتویات آن در سوره های «نحل» و «واقعه» و «احزاب»، «حجیت» و ضرورت «بیان» رسول صلی الله علیه وآله وسلم و اهل بیت علیهم السلام است، و اما کتابی که خبر از حجیت بیان رسول صلی الله علیه وآله وسلم و اهل بیت علیهم السلام  نمی دهد، قرانی نیست که از جانب خدا نازل شده بود و نور مبین باشد. بنابراین ازیک سو نیاز به بیان پیغمبر و امام از محتویات و مدلولات قرآن است و از سوی دیگر تفاصیل معارف و احکام و تشریح دقائق و حقایق تکوینی و تشریعی قرآن نیز از محصولات بیان پیغمبر و امام علیهم السلام است. پس نتیجه این خواهد شد که قرآن من حیث المجموع به لحاظ مجموعه ی محتویاتش که از جمله ی آن ضرورت بیان رسول صلی الله علیه وآله وسلم و امام علیه السلام است نور مبین است و تبیان کل شی و روشنگر تمام حقائق است و البته شکی نیست در این که این مطلب را خود قرآن می فهماند و در ارائه ی این حقیقت نیازی به خارج از خود ندارد.

چه بیان روشنی!

به این جمله از گفتار امام امیرالمومنین علی علیه السلام توجه فرمایید که چگونه این حقیقت را به بیان روشنی تقریر فرموده است: «فرموده ]به مردمی که بعد از رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به بهانه ی «حسبنا کتاب الله» از اطاعت امام علیه السلام سرپیچی کرده و قرآن را کافی در هدایت خود می پنداشتند[ اگر شما به محتویات همین قرآن ]که در دست دارید[ عمل کنید ]نصوص و ظواهر و تلویحات آن را نادیده نگیرید[ از آتش نجات می یابید و داخل بهشت می شوید چه آن که در میان محتویات همین قرآن حجت ما ]دلیل امامت ما[ و بیان حق ما و وجوب اطاعت ]فرمان[ ما آمده است».

این گفتار امام علیه السلام با کمال وضوح این حقیقت را نشان می دهد که قرآن مردم را به دامن رهبر و امام معصوم منصوب از جانب خدا می افکند و همه را تحت ولایت حقه ی وی در می آورد؛ آنگاه امام هم مردم را با حقائق عالیه ی قرآن آشنا نموده و جملگی را در پرتو نور وحی خدا به بهشت جاودان و سعادت بی پایان می رساند.

منابع

  • سیدمحمد ضیاء آبادی – تفسیر سوره قیامت – از صفحه 380 تا 389

کلید واژه ها

قرآن امامت ولایت هدایت

مطالب مرتبط

نقش ولایت در هدایت انسان از دیدگاه قرآن کریم و روایات هدایت امت اسلامی به سوی امام، یکی از اسرار ابهام در بعضی آیات قرآن ولایت تکوینی و تشریعی نکاتی در تفسیر آیه نور پیامبران و هدایت خاص فرق میان نبوت و امامت امامت به معنای ولایت از نظر قرآن

اطلاعات بیشتر

ابزار ها