ویژگی های عرفان اسلامی
فارسی 3798 نمایش |فطری بودن تقرب به خداوند
همه افراد در تمام مراحل زندگی از این گرایش درونی خویش یعنی «خداگرایی» آگاه نیستند ولی این گرایش، اصیلترین ویژگی انسان است و در واقع انگیزه ای است که آدمی را به سوی عالیترین هدف و بالاترین کمال انسانی سوق می دهد. پس، پربهاترین انگیزه های فطری همین انگیزه است و بالاترین هدفی که انبیا دنبال کرده اند، رسیدن به همین مقام و نمایاندن راه وصول به این مقصد است. علی رغم اینکه همه انبیا، بر حسب مقتضیات زمان و استعدادها، راههای وصول به این مقصد را به بشر نشان داده اند، ولی به عللی هم در اصل دین و هم در روشهایی که انبیا ارائه داده اند، انحرافاتی ایجاد می شده است و پیامبر بعدی برای تصحیح تحریفات گذشته اقدام می کرده است; تا اینکه آخرین پیامبر گرامی، رسول اکرم (ص) کتاب تضمین شده ای را که قابل تحریف نیست برای بشر آورد و تفصیلش را به عهده ائمه اطهار و امامان معصوم (ع) گذاشت، زیرا اگر می خواست تفصیل آن، به وسیله متن وحی بیان شود، در این حجم محدود و زمان کوتاه میسر نبود. بنابراین، اساس آنچه بشر برای رسیدن به سعادت دو جهان به آن نیازمند است در قرآن کریم، و تفاصیلش در سنت پیغمبر و بیانات ائمه اطهار (ع) می باشد.
گرچه متاسفانه، عواملی که در سایر امتها موجب اختلاف می شد، در میان مسلمین نیز باعث اختلافاتی گردید. اما، عاملی اساسی برای رفع اختلاف و محوری کلی برای ایجاد وحدت بین همه فرقه های اسلامی در دست هست و مثل سایر ادیان نیست که کتاب آسمانی تحریف شده ای در دست داشته باشند. ما به برکت قرآن کریم می توانیم طالبان حق را، که غرضی نداشته باشند، به حقیقت اسلام راهنمایی کنیم. البته همه اختلافات در اثر نادانی نیست بلکه بسیاری از اختلافات در اثر هوی و هوسهای مردم است. این اختلاف را دیگر با ارجاع به قرآن و سنت و یا سایر دلایل نمی توان حل کرد، حتی با بحثهای منطقی روشن هم قابل حل نیست. کسی که نمی خواهد حقی را بپذیرد و می خواهد به دلخواه خود عمل کند اگر برای او هزاران دلیل هم بیاورند نخواهد پذیرفت و بالاخره در جواب همه می گوید: «قانع نشدم.» و باید گفت همواره بزرگترین عامل اختلاف در تاریخ بشر، همین هواهای نفسانی بوده است که ابتدا در نفوس گروهی ظهور کرده است، آنها آگاهانه راه باطلی را اختراع کرده و در پیش گرفته اند و سپس دیگران را فریب داده و به دنبال خود کشانده اند.
این مطلب، درباره اصل اسلام، مذاهب اسلامی و فرقه ها و مسلکهای مختلف هر مذهبی صادق است. چه فرقه ها و مذاهبی که درباره اصل شریعت و احکام آن با هم اختلاف دارند یا در معتقدات شریعت، مانند: صفات خدا، قیامت، برزخ، امامت و یا در روشهای اجتماعی، مانند: دخالت فرد در امور اجتماعی یا سیاسی; بدین توضیح که گروهی معتقدند باید مسائل اجتماعی و سیاسی را کنار نهاد و دست روی دست گذاشت و تا ظهور حضرت ولی عصر (ع) صبر کرد تا خود ایشان مسائل را حل کنند. در مقابل، کسانی معتقدند که وظایف اجتماعی و سیاسی نیز مثل نماز و روزه که از وظایف فردی است بر همه مردم واجب است. و همان گونه که در زمان غیبت حضرت ولی عصر (ع) نماز و روزه تکلیف است و ترک آن گناه است، قیام به وظایف اجتماعی و مبارزه با ظلم و کفر و همچنین امر به معروف و نهی از منکر نیز تکلیف است. نیز در مسلکهای عرفانی اختلافاتی به چشم می خورد. اختلافاتی که در این زمینه ها وجود دارد، گاهی ناشی از جهل و نادانی است، ولی بیشتر بر اثر این است که کسانی به خاطر اغراض نفسانی و برای رسیدن به مقام و ریاست و پیشوایی، چیزهایی را اختراع کرده اند و به نام «عرفان اسلامی» و با شیوه های فریبکارانه، دیگران را فریب داده اند.
ویژگی های عرفان حقیقی
الف) عدم مخالفت با فطرت الهی
«عرفان» به همان معنای عام و کلی خود، که در تعبیر شایع بین متشرعین به نام «قرب به خدا» نامیده می شود، گرایشی فطری است. بنابراین، راهی که ما را به این هدف می رساند بر خلاف فطرت انسانی نخواهد بود. اگر در مسلکی به عنوان راه سیر و سلوک و عرفان عملی، دستورالعملها و برنامه هایی ارائه شود که این دستورالعملها با فطرت انسانی موافق نباشد، نشانه بطلان آن راه و یا آن مسلک می باشد. کما اینکه این حکم درباره اسلام نیز صادق است: «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطرالناس علیها؛ پس روی خود را با گرايش تمام به حق به سوی اين دين كن با همان سرشتی كه خدا مردم را بر آن سرشته است.» (روم/ 30) یکی از نشانه های ادیان باطل، همین است که مبتنی بر افکار و قوانینیند که با فطرت انسانی سازگار نیست. در بین مسالک و فرقه های منتسب به اسلام هم، اگر فرقه ای دارای دستورالعملها و روشهایی مخالف با فطرت باشد، به همان دلیل که سایر ادیان مخالف با فطرت، بر حق نیستند، این مسلک نیز بر حق نخواهد بود.
ب) ارتباط با همه ابعاد وجود و شؤون زندگی انسان
از جمله ویژگیهای عرفان صحیح، این است که با همه ابعاد وجود انسان و با تمام شؤون زندگی او مرتبط باشد و تنها مخصوص یک بعد یا یک شأن نباشد. از آنجا که این ویژگی تا حدودی مبهم است، به توضیح آن می پردازیم: انسان موجودی است دارای ابعاد بسیار گوناگون. خداوند متعال، جهات مختلفی را در وجود انسان به هم آمیخته و در نتیجه معجونی ساخته است که به تعبیر عرفاء «مظهر جمیع اسماء و صفات الهی » است. سایر مخلوقات الهی هر کدام نمونه هایی از عظمت الهی را در خود آشکار می کنند و مجلی و مظهر اسماء و صفات خاصی از خداوند هستند، ولی انسان موجودی است که مظهر همه اسماء و صفات است. به عنوان مثال، ملائکه کرام (س) به حسب تعبیر معروف، مظهر اسم سبوح و قدوسند و همان گونه که شنیده اید و خودشان هم در آیه شریفه گفته اند ذکرشان «سبوح و قدوس» است. وقتی از خدای متعال سؤال کردند: «اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء؛ آيا در آن كسى را مى گمارى كه در آن فساد انگيزد و خونها بريزد.» (بقره/ 30) پس از آن گفتند: «و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک؛ حال آنكه ما با ستايش تو [تو را] تنزيه مى كنيم و به تقديست مى پردازيم.» (بقره/ 30) ادعای ایشان این بود که چون ما تسبیح و تقدیس می کنیم و سبوحیت و قدوسیت تو را آشکار می کنیم، سزاوار خلافتیم. خدای متعال در جواب ایشان فرمود: «انی اعلم مالا تعلمون؛ من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد.» (بقره/ 30)
بعد داستان تعلیم اسماء را ذکر می فرماید که اسماء را به حضرت آدم (ع) ارائه داد و آن حضرت آنها را شناخت اما ملائکه آن اسماء را نشناختند و حضرت آدم (ع) به ملائکه، به گونه ای خبر داد که آنها فهمیدند ولی خودشان عالم به آنها نشدند. پس ملاک خلافت الهی این است که: «و علم آدم الاسماء کلها؛ و [خدا] همه [معانى] نامها را به آدم آموخت.» (بقره/ 31) البته این طور نبود که ملائکه از اسماء الهی هیچ اطلاعی نداشته باشند، لااقل سبوح و قدوس را می دانستند ولی آن ویژگی که در حضرت آدم بود و موجب خلیفة الله شدن وی شد این بود که: «علم آدم الاسماء کلها» همه اسماء را به حضرت آدم آموخت. پس، استعدادی در وجود انسان است که می تواند همه اسماء الهی را ظاهر کند و مظهر همه آنها بشود. این استعداد، ویژه انسان است و اگر در انسانی در همه شؤون به فعلیت برسد یعنی واجد «اسماء کلها» باشد، چنین شخصی «خلیفة الله» خواهد بود، همچنان که ما در مورد ائمه اطهار (ع) چنین اعتقادی داریم و در زیارتنامه آنها می خوانیم: «السلام علیکم یا خلفاء الله فی ارضه» اما انسانهای دیگر که استعدادشان به فعلیت نرسیده است، خلیفه بالفعل نخواهند بود.
می دانید که در میان انسانها کسانی هستند که از حیوانات هم پست ترند، آنها چگونه «خلیفة الله» خواهند بود؟ امثال صدام چگونه می توانند «خلیفة الله» باشند؟! آیا ملائکه برای مثل او هم سجده می کنند؟! پس همه انسانها خلیفة الله نیستند، تنها انسانهایی که مظهر همه اسماء الهی می شوند و مقام «علم الاسماء کلها» را دارا باشند; خلیفة الله خواهند بود، مثل: انبیاء و اولیاء الهی، دیگران ممکن است از حیوانات هم پست تر باشند «اولئک کالانعام بل هم اضل؛ کسانی که از چهارپایان هم پست ترند.» (اعراف/ 179) قطعا خلیفة الله نخواهند بود.
به هر حال، اکنون این سؤال وجود دارد که تعبیر «انسان مظهر جمیع اسماء الهی است» یعنی چه؟ حقایقی وجود دارد که ما در این مرحله ای که هستیم، آنها را «کما هو حقه» نمی توانیم بیابیم و درک کنیم. به آن حقایق با تعبیراتی متشابه، اشاره می کنیم، مانند: تعبیر «قرب الهی». ما نمی توانیم بگوییم انسان به چه مقامی می رسد، حقیقت آن مقام را در حال حاضر نمی توانیم درک کنیم، مثل طفلی که مرحله بلوغ را نمی تواند درک کند، لذا با این تعبیر به آن اشاره می کنیم و می گوییم مقام قرب خدا، مقامی است که انسان به خدا نزدیک می شود. وقتی می گوییم انسان «خلیفة الله» است و مظهر جمیع اسماء الهی است و علم همه اسماء به او داده شده، کاملا نمی توانیم بفهمیم یعنی چه؟ اگر مثل حضرت آدم و دیگر انبیاء و ائمه معصومین (ع) واجد آن علوم بشویم، آنگاه می فهمیم که چگونه انسان، مظهر همه اسماء الهی می شود؟ ولی می دانیم که تا آن مقام خیلی فاصله داریم، طمع اینکه این حقیقت را درک کنیم که چگونه انسان، مظهر همه اسماء الهی می شود برای امثال بنده، طمع خامی است.
مخلوق مظهر خالق
با توجه به این نکته می توانیم برای تقریب به ذهن بگوییم: هنگامی که آثاری از صفات الهی در وجود مخلوقی پدید آید، آن مخلوق، مظهر آن صفت از صفات خداست. وقتی آثار رحمت و شفقت و رافت در وجود انسانی ظاهر شود، آنچنان که در وجود حضرت محمد (ص) و امیرالمؤمنین (ع) ظاهر بود به طوری که نسبت به کوچکترین و پست ترین مخلوقات خدا کمال رأفت و مهربانی را داشتند، آنگاه می گوییم: «صفت رأفت» و «صفت رحمت» الهی در او ظهور یافته است.
کسی که از عمق دل و به جد (نه با زبان و ادعا) بگوید اگر تمامی اقلیمهای روی زمین و ملک جهان را در اختیار من بگذارند و شرط کنند که پوست جوی را از دهان مورچه ای بگیرم، چنین کاری را نخواهم کرد، چنین شخصی مظهر رحمت الهی است. حال اگر در موجودی، همه صفات الهی ظاهر شد به طوری که هیچ صفتی از صفات الهی نیست که آثاری در وجود او نداشته باشد، چنین موجودی، مظهر همه اسماء و صفات الهی است. ما یکی از اینها را هم نمی توانیم تحمل کنیم، چه رسد به اینکه بتوانیم همه اسماء و صفات را در خود متحقق نماییم.انسان آفریده شده است که به سوی آن مقام حرکت کند.
راهی را با اختیار خود بپیماید که نهایتش به آن جا منتهی شود که مظهر جمیع اسماء و صفات الهی بشود. کسی که به چنین مقامی برسد چه خواهد شد؟ در چه جایگاهی قرار خواهد گرفت؟ چه منزلتی از قرب الهی را خواهد داشت؟ اینها دیگر به عقل ما خطور نمی کند. همین است که قرآن می فرماید: «فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر؛ جایگاهش پیش خداست.» (قمر/ 55) همسر فرعون گفت: «رب ابن لی عندک بیتا فی الجنة؛ در کنار خودت و در نزد خویش خانه ای در بهشت برای من بنا کن.» (تحریم/ 11) اگر خدا این دعا را مستجاب نکرده بود در قرآن نقل نمی کرد. خدای متعال در قرآن می فرماید: اگر برای «انسان کامل» نمونه ای می خواهید، به همسر فرعون نظر کنید. برای مؤمنین «مریم» و «آسیه» همسر فرعون را مثال می زند، الگوی انسانیت اینها هستند. پس انسان معجونی، از استعدادهای گوناگون است که اگراین مجموعه حرکت کند به مقامی که متعلق به انسان است می رسد. حال گاهی در این راه یک قدم پیش می رود، گاه ده قدم و گاه هزار قدم و گاهی فرسخها و میلیونها فرسخ. راه این است که این مجموعه استعدادها رو به سوی آن کمال حرکت کنند. ویژگی انسان این است که جامع همه این استعدادهاست. اگر کسی روی بعضی از این استعدادها کار کند تا به فعلیت برسند و بعضی دیگر را رها کند، آیا این حرکتی انسانی است یا غیر انسانی؟
ویژگی انسان جامعیتش نسبت به همه این استعدادهاست، ویژگی انسان کامل این است که می تواند مظهر همه اسماء الهی شود و الا خداوند مخلوقاتی دارد که مظهر بعضی از اسماء او هستند.
این تنها انسان است که مظهر همه اسماء می شود، این ویژگی انسانی است. پس، ویژگی حرکت انسانی هم این است که حرکتی در تمام ابعاد وجودی باشد. مجموعه این استعدادها به علیت برسد نه استعداد یا استعدادهایی خاص. پس، اگر حرکت انسان، تک بعدی شد انسان واقعی نیست، چون ویژگی حرکت انسانی، حرکت در همه ابعاد است، برای اینکه باید مظهر همه اسماء شود. اگر فقط در جهتی خاص حرکت کند و سایر استعدادهای انسانی خود را از بین ببرد و به فعلیت نرساند، طبعا به آن مقامی که جامع جمیع اسماء الهی است نخواهد رسید. بنابراین اگر شما مسلکی را دیدید که به شما پیشنهاد می کند تمام نیروهای خود را در یک جهت متمرکز کنید و سایر جهات را کنار بگذارید، باید بفهمید که این مسلک، انحرافی است. ادعایش این است که می خواهد انسان مظهر جمیع اسماء بسازد، اما رفتارش نشانگر توجه به یک بعد است. بین همه اندامهای بدن یک انسان معتدل، تناسب وجود دارد. چنین انسانی موزون، معتدل، زیبا و خوش اندام است اما اگر بعضی از اندامهای او رشد ناموزونی داشته باشند; مثلا دست او خیلی بزرگ شود یا پایش بلندتر از حد متناسب شود یا سر او نسبت به بدنش تناسب نداشته باشد و بالعکس، بدن ناموزونی پیدا می کند، زشت و خنده آور می شود.
اگر حرکتی که به انسان پیشنهاد می شود و مسیری که برای او تعیین می شود، مسیری باشد که انسان را در بعضی ابعاد رشد می دهد و سایر ابعاد را فرو می گذارد، انسانی که از این مکتب بیرون می آید انسان تک بعدی است، مانند انسانی است که سر او خیلی بزرگ و بدنش کوچک است، چشمش خیلی درشت و گوش و دهانش کوچک است. این انسان متعادل نیست، مظهر همه اسماء و صفات نیست. استعدادهایی که خدا در وجود انسان قرار داده است می تواند موزون و یا ناموزون رشد کند، می تواند رو به بالا رشد کند و می تواند رو به پایین. اینها از ویژگیهای انسانی است. درختها همیشه ریشه شان در زمین فرو می رود و شاخ و برگشان رو به بالا است. هیچ گاه ریشه بالا نمی رود و شاخ و برگ پایین. اما انسان موجودی است که هم می تواند حرکت خود را به سمت بالا قرار بدهد و رشدش به طرف آسمان باشد; یعنی به طرف ملکوت و به طرف خدا و هم می تواند رشد منفی داشته باشد، یعنی از آنجایی هم که هست پایینتر برود، از آن رتبه اولیه ای هم که دارد پست تر شود. انسان در ابتدا از سگ و خوک بدتر نیست، دارای خلقت پاک الهی است. «کل مولود یولد علی الفطرة» هنگامی که به حد بلوغ رسید و رشد کرد می تواند خود را از سگ بدتر کند، «و مثله کمثل الحمار؛ همچون مثل خرى است.» (جمعه/ 5) یا «مثله کمثل الکلب؛ چون داستان سگ است.» (اعراف/ 176) مثل الاغ یا مثل سگ بشود; یعنی از ارزش اولیه ای هم که داشت پایینتر بیاید. ابتدا از مرتبه حیوانات بالاتر بود. ولی به دست خود، خود را به این پستی رساند.
بنابراین باید سعی کنیم حرکت موزون و هماهنگی پیش بگیریم که همه ابعاد وجودمان متناسب رشد کند. راهی پیدا کنیم که وقتی در آن حرکت می کنیم همه وجودمان به طرف خدا در حرکت باشد، نه اینکه یکی به طرف خدا و دیگری به طرف شیطان باشد. چنین مسیر و چنین حرکتی هیچ گاه انسان را به خدا نخواهد رسانید. اگر مسلکی به شما راهی را پیشنهاد کرد که تمام توجه اش به یکی از ابعاد وجود انسان است، چنین مسلکی منحرف است; مثلا یکی از واجبات اولیه دین، جهاد با دشمنان خداست. پیامبر اسلام (ص) و امام (ع) فرموده اند: «مجاهد فی سبیل الله مقامی دارد که تمام مردم به آن غبطه می خورند. مجاهد فی سبیل الله به وجه الله نظر می کند.» حال، آن مسلک که می گوید: «به این کارها، کاری نداشته باش، برو بنشین ذکرت را بگو»، آیا می تواند انسان را در همه ابعاد وجودش به سوی خدا حرکت دهد؟ مگر جهاد یکی از شؤون زندگی انسان و از دستورات خدا و از واجبات شرع نیست؟
مگر پیامبر خدا نفرمود کسی که این راه را بپیماید به لقاء الله خواهد رسید؟ پس چگونه می گویند جهاد را کنار بگذار و «ناد علی» بخوان که پدر جد نماز و جهاد است و از همه اینها بهتراست! اگر مسلکی چنین چیزی گفت، شخص عاقل، به باطل بودن آن پی می برد و می فهمد که مسلکی منحرف است. اگر چه، بعدی از ابعاد وجود انسان که مربوط به ذکر و توجه قلب به خداست رشد کند، اما آیا آن توجه به خدایی که باید در جبهه حاصل شود، آن جانبازی و فداکاری که با جنگ حاصل می شود نیز در این شخص رشد کرده است؟
مسلک حق عرفانی
مسلک حق عرفانی این است که تمام شؤون زندگی را متوجه خدا کند. بگوید ازدواج کن برای خدا! اگر ازدواجت برای خدا باشد یک عبادت محسوب می شود و تو را به خدا نزدیک می کند. به همسرت کمک کن برای خدا! کمک به همسر برای خدا عبادت و سیر و سلوک است. در میدان رزم با دشمنان خدا، حاضر شو تا به خدا نزدیک شوی. راه رسیدن به خدا، فقط نشستن در صومعه و تسبیح گرداندن و ذکر گفتن نیست. آن هست، این هم هست. کسانی می گویند: اسلام برای خدمت به جامعه آمده است (عبادت به جز خدمت خلق نیست) اینها هم یکسو نگر هستند. اسلام، هم این را دارد و هم آن را، هم کسب کن، کشاورزی کن، کار کن و صنعتگر خوبی باش، درس بده و درس بخوان، به دانشگاه برو، به میدان جنگ برو، و هم شبانگاه مقداری از وقتت را به عبادت خدا اختصاص بده! علاوه بر آن، هنگامی که مشغول کارهایت هستی خدا را فراموش مکن «الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم؛ همانان كه خدا را [در همه احوال] ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده ياد مى كنند.» (آل عمران/ 191) در حال ایستاده و هنگام حرکت به یاد خدا باش، هنگام نشستن و یا خوابیدن به یاد خدا باش.
در روایت هست که برای قضای حاجت هم که می روی به یاد خدا باش! «ان ذکر الله حسن علی کل حال» در پست ترین حالات باید به یاد خدا بود. یاد خدا آنجا هم عیب نیست. همه این اعمال «سیر و سلوک» است، به شرط این که برای خدا باشد. آیا چنین مسلکی است که انسان مظهر جمیع اسماء تربیت می کند یا آن مسلکی که می گوید: برو در خلوت خانه بنشین و فقط ذکر بگو، امر به معروف و نهی از منکر نکن، در نمازجمعه شرکت نکن، به جهاد نرو!؟ بله اگر مقداری از اموالت را این جا بیاوری اشکالی ندارد، اما در اجتماعات مسلمین شرکت نکن، کار به سیاست نداشته باش، کار به اجتماع و به امور مسلمین نداشته باش! کدامیک از اینها انسان جامع الاطراف می سازد؟ آن انسانی کامل است که بتواند مظهر همه اسماء و صفات باشد، جامع باشد والا همه حیوانات هم اسمی از اسماء الهی را می توانند به عنوان ذکر خدا بگویند، «و ان من شی ء الا یسبح بحمده؛ هيچ چيز نيست مگر اينكه در حال ستايش تسبيح او مى گويد.» (اسرا/ 44) انسانیت انسان این است که مظهر جمیع اسماء باشد. فکر کنید همان انسانیتی که همه عرفا می گویند که باید مظهر تمام اسماء و صفات الهی شوید، آیا از این راه حاصل می شود یا از آن راه؟
در زمان پیغمبر اکرم (ص) هنگامی که آیاتی درباره عذاب قیامت و مشکلات عالم آخرت نازل شد، عده ای در اثر کوته نگری نه سوء نیت، تصمیم گرفتند که در گوشه ای مشغول عبادت شوند، روزها را روزه بگیرند و شبها را احیا بدارند و از همسر و فرزند و جامعه کناره گیری کنند. یکی از آنها عثمان بن مظعون بود. او مرد خوبی بود و بعدها هم به مقامات بالاتری رسید. اما آن موقع چنین تصمیمی گرفته بود. همسرش از بستگان پیامبر اکرم (ص) بود و به منزل ایشان رفت و آمد داشت. یکی از همسران پیغمبر اکرم (ص) در یکی از روزها، همسر عثمان بن مظعون را با وضع ژولیده و آشفته ای دید; از او پرسید این چه سر و وضعی است؟ در جواب گفت: «مدتی است شوهرم به من اعتنایی ندارد، بنابراین خودم را برای چه کسی آرایش کنم؟» همسر پیامبر (ص) گفت: «مگر چه اتفاقی افتاده است؟» او گفت: «شوهرم مشغول عبادت شده است و اعتنایی به من ندارد.»
این خبر به گوش پیامبر اکرم (ص) رسید، دستور احضار عثمان را دادند و به او فرمودند: «این اعمال که انجام می دهی برای چیست؟» عثمان گفت: «از هنگامی که آیات عذاب نازل شده است دیگر، در ما نشاطی برای التذاذ از زندگی دنیا باقی نمانده است، ما هم تصمیم گرفته ایم مشغول عبادت باشیم، لذایذ دنیا را رها کنیم و دیگر با همسرمان آمیزش نداشته باشیم، غذای خوب نخوریم، روزها را روزه بگیریم و شبها را عبادت کنیم، شاید از عذاب جهنم نجات یابیم.» حضرت فرمودند: «شما در اشتباه هستید، من که پیامبر شما هستم و خداوند، مرا الگوی زندگی شما قرار داده است کی این کار را کرده ام که شما انجام می دهید؟ آیا من همیشه روزه می گیرم؟ از همسرانم کناره گیری می کنم؟ غذای خوب نمی خورم؟ من باید الگوی زندگی شما باشم، روزی را روزه می گیرم و روزی را افطار می کنم، ساعتی را در مجالست با همسرانم می گذرانم و ساعتی را به عبادت با خدا می پردازم. اگر شما تابع من هستید باید از رفتار من الگو بگیرید. نه اینکه روشی از پیش خود اختراع کنید.»
عثمان بن مظعون حسن نیت داشت، اما علم کافی نداشت. بنابراین عامل انحراف دو مساله است: «جهل» و «هواپرستی». انحراف عثمان از روی جهل بود نه هواپرستی، از این رو هنگامی که حضرت محمد (ص) عثمان را آگاه فرمودند، عثمان معذرت خواهی کرد و برگشت و طبق سنت پیغمبر (ص) با همسرش خوشرفتاری کرد و زندگی شیرین، راحت و خداپسندی را در پیش گرفت. این تفاوت بین دو مسلک است، تفاوت بین دو سلیقه است. انسان همه سونگر، انسانی که همه ابعاد وجودی اش رو به تکامل و رشد است و انسان یکسونگر که یک جهت را می نگرد و بقیه جهات را از یاد می برد.
منـابـع
محمدتقي مصباح يزدي- مقاله ويژگىهاى عرفان اسلامى- مجله فصلنامه معرفت- شماره 6
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها