حوزه های نوافلاطونی (اسکندرانی)
فارسی 5521 نمایش |حوزه ی اسکندرانی
حوزه ی اسکندرانی مذهب نوافلاطونی، مرکزی بود برای تحقیق در بخش علوم اختصاصی و برای کار شرح و تفسیر بر آثار افلاطون و ارسطو. بدین ترتیب هیپاتیا (Hypatia) که به علت قتلش در 415 میلادی توسط گروه متعصبی از مسیحیان به خوبی مشهور است، در ریاضیات و اخترشناسی کتاب نوشت و گفته شده است که درباره ی افلاطون و ارسطو درس داده است. و حال آنکه آسکلپیودتوس (Asclepiodotus) اسکندرانی (نیمه دوم قرن پنجم میلادی)، که بعدا در آفرودیسیاس در کاریا (Aphrodisias in Caria) اقامت گزید، علم و طب، ریاضیات و موسیقی را مطالعه و تحصیل کرد.
آمونیوس (Ammonius)، ایوآنس فیلوپونوس (Ioannes Philoponus)، المپیودرس (Olympiodorus)، و دیگران بر آثار افلاطون و ارسطو شرح و تفسیر نوشتند. در شروح و تفاسیر حوزه توجه خاصی به آثار منطقی ارسطو مبذول می شد، و به طور کلی می توان گفت که این تفاسیر از اعتدال و میانه روی و تمایل مؤلفان آنها برای تفسیر طبیعی آثاری که شرح می کردند حکایت می کند.
علایق مابعدالطبیعی و دینی گرایش به عقب نشینی از خط مقدم داشت، افزایش و تکثیر موجودات واسطه، و بدینسان خصیصه ی یامبلیخوس و پروکلوس، متروک و مهجور شد و نظریه ی خلسه کمتر مورد توجه بود. حتی آسکلپیودتوس متدین و تا اندازه ای متمایل به عرفان (که شاگرد پروکلوس بود) از مابعدالطبیعه ی پیچیده و کاملا نظری پروکلوس اجتناب کرد.
رابطه ی مذهب نوافلاطونی اسکندرانی با مسیحیت
خصیصه ی مذهب نوافلاطونی اسکندرانی رابطه ی آن است با مسیحیت و متفکران حوزه ی مشهور تعلیمات دینی. نتیجه ی ترک افراطهای تفکر نظری یامبلیخوس و پروکلوس این بود که حوزه ی نوافلاطونی در اسکندریه به تدریج خصیصه ی صریحا شرک آلود خود را از دست داد و تقریبا یک مؤسسه ی فلسفی «خنثی» گردید: منطق و علم آشکارا موضوعاتی بودند که مسیحیان و مشرکان درباره ی آنها می توانستند با زمینه مشترک با یکدیگر برخورد کنند. این ارتباط و پیوند حوزه با مسیحیت بود که تداوم فکر یونانی را در قسطنطنیه ممکن ساخت.
استفانوس (Stephanus) اسکندرانی به قسطنطنیه مهاجرت کرد و در آنجا فلسفه های افلاطون و ارسطو را در دانشگاه در نیمه ی اول قرن هفتم، در مدت سلطنت امپراطور هراکلیوس (Heraclius)، یعنی یک قرن بعد از آنکه یوستینیانوس حوزه را در آتن بسته بود، مورد شرح و تفسیر قرار دارد. نمونه ای از رابطه ی نزدیک بین نوافلاطونیان و مسیحیان در اسکندریه زندگی شاگرد هیپاتیا، سینسیوس کورنی (Synesius of Cyrene) است که در سال 411 میلادی اسقف پتولمیس (Ptolemais) شد. یک نمونه ی برجسته ی دیگر تغییر مذهب ایوآنس فیلوپونوس (Ioannes Philoponus) به مسیحیت است.
وی به عنوان یک تازه مسیحی کتابی بر ضد اندیشه ی پروکلوس از قدم عالم نوشت و نظریه ی خویش را با توسل به تیمائوس افلاطون که آن را به عنوان آموزنده ی خلق در زمان تفسیر می کرد مورد تأیید و تقویت قرار داد. فیلوپونوس همچنین این نظریه را داشت که افلاطون حکمت خود را از اسفار پنج گانه (پنتاتوخ) عهد عتیق گرفته است. همچنین، می توان نمسیوس (Nemesius)، اسقف امسا در فوئنیسیا (Emesa in Phoenicia)، را ذکر کرد که تحت تأثیر حوزه ی اسکندرانی بود.
اما اگر مذهب نوافلاطونی تأثیر عمیقی در متفکران مسیحی در اسکندریه داشت، همچنین درست است که متفکران مسیحی در فیلسوفان غیر مسیحی بی تأثیر نبودند. این را می توان در مورد هیروکلس (Hierocles) اسکندرانی مشاهده کرد، که در اسکندریه از حدود سال 420 میلادی تدریس می کرد. هیروکلس با مذهب افلاطونی متوسط پیوستگی بیشتری نشان می دهد تا با اسلاف نوافلاطونیش، زیرا، سلسله مراتب افلوطینی موجودات را که یامبلیخوس و پروکلوس آن همه در مورد آن راه افراط پیموده بودند به یک سو می نهد و تنها یک موجود فوی زمینی، یعنی دمیورژ، را قبول می کند. اما آنچه مخصوصا بیش از همه قابل توجه است این است که هیروکلس به تأیید آفرینش ارادی از هیچ توسط دمیورژ بر می خیزد.
او در واقع آفرینش در زمان (حدوث زمانی) را رد می کند، لیکن این امر منافاتی با احتمال بسیار زیاد تأثیر مسیحی ندارد، خاصه از این بابت که تقدیر یا «هامارمنه» در نظر هیروکلس به معنی جبر مکانیکی نیست، بلکه به این معنی است که پاره ای از معلولها به افعال آزاد انسان تخصیص داده می شود. بدینسان توسل به دعا به امید اجابت آن و تقدیر یا «هامارمنه» (که مربوط به مشیت و عنایت پرودرگار است) طارد یکدیگر نیست، و نظریه ی ضرورت یا تقدیر با اصرار و تأکید مسیحی بر آزادی و اختیار انسان از یک سو و مشیت و عنایت الهی از سوی دیگر بیشتر هماهنگ است.
نوافلاطونیان غرب لاتینی
سخن گفتن از یک «حوزه ی» مذهب نوافلاطونی در غرب لاتینی چندان وجهی ندارد. مع ذلک، برای آن متفکرانی که معمولا به عنوان «نوافلاطونیان غرب لاتینی» گروه بندی شده اند خصیصه ی مشترکی وجود دارد و آن این است که جنبه ی تفکر نظری مذهب نوافلاطونی دیگر آشکار نیست و حال آنکه جنبه ی عالمانه ی آن خیلی بیشتر هویداست. آنان با ترجمه ی آثار یونانی به لاتینی و از طریق شروح و تفاسیرشان بر نوشته های افلاطونی و ارسطویی، علاوه بر نوشته های فلاسفه ی لاتینی، به گسترش مطالعه ی فلسفه در دنیای رومی کمک کردند و در عین حال پلی ساختند که به وسیله ی آن فلسفه ی قدیم به قرون وسطی منتقل شد.
بدین ترتیب در نیمه ی اول قرن چهارم میلادی خالکیدیوس (Chalcidius) (که احتمالا یک مسیحی بود یا مسیحی شد.) تیمائوس افلاطون را به لاتینی ترجمه کرد و شرحی لاتینی بر آن نوشت، ظاهرا به اتکاء شرح پوزیدونیوس بر آن (با استفاده ی محتمل از نوشته های واسطه). این ترجمه و شرح آن در قرون وسطی بسیار مورد استفاده بود. در همین قرن ماریوس ویکتورینوس (Marius Victorinus) (که در سالخوردگی مسیحی شد) مقولات و درباره ی عبارت (باری ارمینیاس) ارسطو، ایساغوجی فرفوریوس و بعضی از آثار نوافلاطونی را به لاتینی ترجمه کرد. او همچنین شروحی بر جدل (در قواعد جدل) و درباره ی ابداع سیسرون (کیکرو= چیچرو) نوشت و آثار ابتکاری درباره تعاریف و درباره ی قیاسهای شرطی تصنیف کرد. وی به عنوان یک مسیحی برخی کتابهای مربوط به علم کلام (الهیات) تصنیف کرد، که قسمت مهمی از آنها هنوز باقی است. (اگوستینوس تحت تأثیر ماریوس ویکتورینوس بود.)
همچنین می توان از وتیوس آگونیوس پراتکستاتوس (Vettius Agonius Praetextatatus) متوفی در 384، که تفسیر تمیستیوس (Themistius) از تحلیلات ارسطو را ترجمه کرد، و ماکروبیوس (Macrobius) (ظاهرا وی در سالهای سپس تر مسیحی شد) که ساتورنالیا و همچنین شرحی بر رؤیای اسکیپیون سیسرون در حدود 400 میلادی نوشت، یاد کرد. در این شرح نظریه های نوافلاطونی صدور نمایان است و به نظر می رسد که ماکروبیوس از شرح فرفوریوس بر تمیائوس (که خود از شرح پوزیدونیوس استفاده کرده)، بهره برده است.
تقریبا در اوایل قرن پنجم مارتیانوس کاپلا (Martianus Capella) درباره ی آمیزش مرکور و سخنوری خود را (هنوز باقی است)، که در قرون میانه بسیار خوانده می شد تصنیف کرد (برای نمونه رمیگیوس اهل اکسر (Remigius of Auxerre) شرحی بر آن نوشت.) این اثر، که نوعی دایرة المعارف است، درباره ی هر یک از هفت هنر آزاد بحث می کند، کتابهای سه تا نه هر یک به یکی از این هنرها اختصاص دارد. این کتاب برای قرون میانه دارای اهمیت است، که هفت هنر آزاد را پایه ی تعلیم و تربیت به عنوان سه گانه و چهارگانه قرار داد.
بوئثیوس
اما مهمتر از همه ی نویسندگان سابق الذکر بوئثیوس (Boethius) مسیحی است (در حدود 480-5/524 میلادی)، که در آتن تحصیل کرد، و مقامی عالی در زمان تئودوریک (Theodoric)، (پادشاه استروگتها) داشت و سرانجام به اتهام خیانت پس از مدتی حبس، که در طی آن کتاب مشهور درباره ی تسلای فلسفی را تضنیف کرد، اعدام شد. چون بحث کردن درباره ی فلسفه ی بوئثیوس به عنوان مقدمه ی فلسفه قرون وسطایی مناسب تر است، ما در اینجا خود را با ذکر بعضی از آثار وی قانع می کنیم. اگر چه هدف بوئثیوس ترجمه ی همه ی آثار ارسطو و فراهم ساختن شروح آنها بود، در کامل کردن طرح خود موفق نشد. اما وی مقولات، در باب عبارت (قضایا)، جدل، هر دو تحلیلات (آنالوطیقای اول و دوم) و استدلالات سوفسطایی را به لاتینی ترجمه کرد.
ممکن است بوئثیوس بر طبق طرح اصلی خود دیگر آثار ارسطو علاوه بر ارغنون (ارگانون را ترجمه کرده باشد؛ اما این یقینی نیست. او ایساغوجی فرفوریوس را ترجمه کرد، و نزاع و کشمکش درباره ی کلیات که نخستین دوره ی قرون میانه را به شدت تکان داد از ملاحظات و بیانات فرفوریوس و بوئثیوس مایه گرفت.
بوئثیوس علاوه بر شرح دوگانه ای که بر ایساغوجی (در ترجمه ی ماریوس ویکتورینوس) فراهم کرد. همچنین بر مقولات، درباره ی عبارت، جدل، تحلیلات و استدلالات سوفسطایی (احتمالا) و بر جدل سیسرون شرح و تفسیر نوشت. وی علاوه بر این شروح و تفاسیر، رسالاتی هم خود تصنیف کرد، از قبیل مقدمه ای بر قیاسهای حملی، درباره ی قیاسهای حملی، درباره ی قیاسهای شرطی، درباره ی تقسیم، درباره ی اختلافات جدلی، درباره ی تسلای فلسفی، درباره ی اصول علم حساب، و غیره در آخرین دوره ی حیاتش چندین قطعه ی کلامی (theological) نیر تحریر کرد.
بوئثیوس را به اعتبار این کوشش وسیعی که در کار ترجمه و شرح و تفسیر صرف کرد می توان واسطه و میانجی اصلی بین دوران قدیم و قرون میانه نامید، چنان که او را «آخرین رومی و اولین دانشمند مدرسی (اسکولاستیک)» نامیده اند. «تا پایان قرن دوازدهم وی مهمترین مجرایی بود که از آن مذهب ارسطویی به غرب انتقال یافت.»
منـابـع
موریس دووُلف- تاریخ فلسفهی قرون وُسطی- جلد 1- ترجمه مِسِنجر لانگمنز- چاپ سوم 1935
فردریك كاپلستون- تاریخ فلسفه یونان و رم- تهران- سروش- 1372
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها