آشنایی با فلاسفه اسکندرانی (افلوطین)
فارسی 7144 نمایش |افلوطین
افلوطین (پلوتینوس) مصری و از مردم لوکوپولیس یاسیوط (أسیوط کنونی) بود و حدود 200 میلادی به دنیا آمد به گفته ی إئوناتیوس [Eunatius] سوییداس [Suodas] محل تولد او را نیکوپولیس می داند. به مدرسه ی اسکندریه رفت و آمد می کرد ولی به تعلیمات آن دلخوش نمی شد، تا اینکه دوستی از او خواست که به مجلس درس أمونیوس ساکاس برود و چون چنین کرد دریافت که معلم دلخواه خود را یافته است؛ در آن زمان بیست و هشت ساله بود و مدت یازده سال با أمونیوس درنگ کرد.
بی شک ملاقات افلوطین، انقلابی در زندگی او پدید آورد و مقدمات را برای راهی که بعدها در تعالیم خود دنبال کرد فراهم ساخت. أمونیوس هرگز کتابی ننوشت، و کوششی برای پراکندن تعالیم خود نداشت، و تنها به آن دلخوش بود که گروهی را از میان مردم برگزیند و با ایشان شرط کند که آنچه را که نزد وی می آموزند مخفی نگاه دارند.
یکی از نتایج درسهای أمونیوس برای افلوطین آن بود که در نفس وی شوق و رغبتی برای دست یافتن به اطلاع صحیح درباره ی معتقدات هندیان و ایرانیان برانگیخت. احترام گذاشتن به افکار شرقی و اهتمام ورزیدن در آن از خصوصیات مدرسه ی اسکندریه بود، و همین خصوصیت به ارث به فلاسفه ی نوافلاطونی رسیده بود. افلوطین برای سیراب کردن شوق معرفت جویی خویش همراه لشکریانی که امپراتور روم، گوردیا نوس، برای حمله ی به ایران فرستاده بود به راه افتاد و این حمله به ناکامی انجامید و امپراتور از دنیا رفت، و افلوطین با تحمل مشقات فراوان به انطاکیه بازگشت.
سپس به رم سفر کرد، و در آن هنگام چهل ساله بود و مدت ده سال در آنجا به سخنرانی پرداخت، و بزرگان قوم و از جمله اعضای مجلس شیوخ برای شنیدن سخنان او حاضر می شدند. افلوطین مدت درازی از روش استاد خود أمونیوس پیروی می کرد، و چیز نمی نوشت، و همت خود را بر تعلیم فردی مقصور می داشت. در سال 254 به نوشتن آغاز کرد، و در 263 فورفوریوس به معرفی أملیوس در مجلس درس او حضور یافت و این أملیوس کسی بود که مدت بیست و چهار سال در مجالس افلوطین حضور یافته بود. فورفوریوس مدت شش سال با افلوطین بسر برد.
در آن هنگام که فورفوریوس با افلوطین ملاقات کرد، افلوطین بیست و یک رساله از کتاب انئاد [Enneades] خود را نوشته بود، و در آن شش سال که با یکدیگر بودند نیز تألیف کرد، و همین هاست که فورفوریوس بهترین تألیف افلوطین می داند؛ افلوطین در بازمانده ی بسیار کوتاه حیات خود پس از ترک فورفوریوس نه رساله ی دیگر تألیف کرد، و به سال 269 در سن 69 سالگی از دنیا رفت.
مرگ وی هنگام شیوع بیماری وبا صورت گرفت، ولی ظاهرا مرگ او به علت وبا نبود، بلکه خدمت گزارانش از بیماری مردند و کسی که از او پرستاری کند باقی نماند. در آن هنگام که بیمار شد از کار کناره گرفت و در خانه ای که در کامپانیا داشت و یکی از شاگردانش، پزشک عربی به نام زئوس [Zethus]، به او بخشیده بود مقیم شد، و در آنجا با آرامش کامل از دنیا رفت.
فلاسفه ی نوافلاطونی متأخر در تجدید حیات شرک و بت پرستی که در آن زمان رایج شده بود، شرکت داشتند. أملیوس شاگرد افلوطین نیز در این کار سهیم بود، ولی افلوطین در این کار دخالت نمی کرد. کتاب انئاد به صورت منقح به ما رسیده. و این نتیجه ی کوششهای فورفوریوس است که رساله های مختلف آن را بر حسب تاریخ مرتب کرده، و از این راه افکار افلوطین آشکارتر شده است. با آنکه افلوطین در اسکندریه درس خوانده بود، تعلیمات وی در رم که محل نشر آنها بود نشو و نما کرد. زمانی چنان می پنداشتند که مکتب نوافلاطونی کلا اسکندرانی است، و این مطلب اگر نادرست نباشد لااقل مبالغه آمیز است.
در فلسفه نوافلاطونی عناصری یافت می شود که هم در آثار فیلون یهودی اسکندرانی موجود است، و هم در تعلمیات گنوسیان [Gnostics] که ظاهرا مصری بوده اند، و هم در آموزشهای مسیحیان اسکندرانی همچون کلمنت و اوریگن. مکتب نوافلاطونی با وجود مدعی افلاطونی بودن جنبه التقاطی داشت. در آن اندیشه ایجاد توافق میان عقاید دینی مختلفی دیده می شود نظیر آنچه در آثار پلوتارخ و ماکسیموس صوری وجود دارد، و این امری است که ظاهرا در آن زمانها رواج داشته است.
در تعلیمات افلاطون موناد [Monad] یا واحد به عنوان رب اعلی معرفی شده که سرچشمه خیر و نظام است. خدای افلوطین ازلی و برتر از هر چیز است. رابط میان خدا و جهان مادی روح عالم است، و این آفریننده ای است که همه اعمال وی خوب و به نظام نیست، و جهان نمودها خود جهانی بی قوام و ناپایدار است.
این تعلیمات گنوسیان درباره مسئله شر نیست: خالقی که عمل او آشکارا ناقص است، خالق تحت فرمانی است نه اینکه خدای اعلایی، و به همین جهت کامل نخواهد بود. معرفت از راه ادراک حسی و نیز از راه استنتاج از مدرکات حسی حاصل می شود، ولی عالی ترین و بهترین معرفت آن است که از راه الهام و اشراق حاصل می شود.
اساس فلسفه ی نوافلاطونی همان تعالیم انئاد افلوطین است، که جانشینان وی آن را تکامل بخشیدند، و مدت چند قرن در جهان یونانی- رومی تأثیر داشت. کتابهای iv-vi آنکه به سریانی ترجمه و تلخیص شده بود، در میان مسیحیان سریانی زبان، به خصوص معتقدان به طبیعت واحد، به عنوان «علم الاهی ارسطو» رواج کامل داشت، و دانشمندان بغداد پیش از زمان کندی آن را از تألیفات اصیل ارسطو می دانستند، و کسان دیگری نیز تا مدتها پس از این زمان چنین تصوری داشتند. به آسانی می توان دریافت که چگونه چنین کتابی در ایجاد وحدت وجود و تصوف که در فلسفه ی اسلامی آشکار است مؤثر بوده است.
فورفوریوس
فورفوریوس (متولد 233، متوفی پس از 301) از مردم سوریه و نام اصلیش ملخوس [Malchus] به معنی «شاه» بود، که آن را بنا به سفارش استادش ابتدا به با سیلیوس و پس از آن به فورفوریوس تغییر داد. در آتن نزد لونگینوس، شاگرد أمونیوس، و پس از آن به سال 263 در رم نزد افلوطین درس خواند. پس از مسافرتی به جزیره ی سیسیل به رم بازگشت و گفتارهایی در توضیح فلسفه ی افلوطین ایراد کرد. با مارچلا، بیوه ی یکی از دوستانش، تنها به قصد سرپرستی و تربیت یتیمان وی ازدواج کرد.
در آن زمان کسانی بودند که از پیش خود کتابهایی تألیف می کردند و به دروغ آنها را به بزرگان قدیم نسبت می دادند؛ فورفوریوس با بعضی از چنین کسان به مخاصمه برخاست، و مخصوصا در رسوا کردن کتابی که به نام زوسیموس [Zosimus] نوشته شده و غرض آن نشان دادن معتقدات دینی ایرانیان بود، سخت کوشید.
وی ثابت کرد که این کتاب ساخته و پرداخته ی زمان جدید است، و در این کار از اصول مسلم فن نقادی استفاده کرد. این بحث دقیق او را به معارضه با مسیحیان برانگیخت، و تا مدت چند قرن مسیحیان چنان می پنداشتند تکه نوشته های وی متضمن شدیدترین حمله ها بر ضد مسیحیت است. مورخان مسیحی که به دفاع از دین مسیح پرداخته بودند، فقراتی از تألیفات وی را در کتابهای خود نقل کرده اند، و پر واضح است که روش بحث وی همان روش نقادی تاریخی است که در مدرسه ی اسکندریه نشئت یافته بود.
در رساله ای به نام «غارپریان» [Daantronympharum] روش تفسیر مجازی را برای بیان داستان سفر اولیس به غار پریان که در کتاب هومر (اودیسه) آمده به کار برده است. فورفوریوس در مطالعه ی آثار ادبی و کشف معانی آنها بصیرت کامل داشت، و این معانی را به صورت بسیار روشنی در نوشته های خود آشکار می ساخت. کتاب ایساغوجی [Isagoge] یا مقدمه ی بر مقولات ارسطوی وی چندین قرن در شرق و غرب کتاب درسی منطق ارسطو بود، و شهرت منطق ارسطو تا حد زیادی مرهون شکل بیان آن در ایساغوجی بوده است.
کتاب دیگر وی عقاید [Sententiae] که در آن آراء و عقاید افلوطین را شرح می دهد نیز به کمال وضوح نوشته شده، منتهی در اینجا تعلیمات اخلاقی وی بیشتر جلب توجه می کند. کتاب دیگر وی تاریخی از فلسفه است که بدون شک «زندگینامه فیثاغورث» موجود قسمتی از آن کتاب بوده است. وی نیز مانند بسیاری از نوافلاطونیان دیگر گیاهخوار و زاهد بود، و این خود با سنتی که از فیثاغورث به آنان رسیده بود سازگاری داشت، و این سنت فیاغورثی از آنچه که در زندگینامه آپولونیوس توآنایی [Appolonius of Tyana] مصلح دینی و اخلاقی قرن اول آمده به خوبی آشکار می شود. در یکی از کتابهای فورفوریوس، به نام «پرهیز» [De abstinentia]، سخن از کمال زهد رفته است.
وی خودداری از خوردن گوشت را به همگان سفارش نمی کند، و آن را برای سربازان و پهلوانان مناسب نمی داند بلکه به کسانی که اشتغال به فلسفه دارند چنین سفارشی می کند. قربانی کردن گوسفندان را در مراسم دینی ناصحیح می داند، و آن را بازمانده دوران بربریت می شناسد، که در آن زمان مردمان فکر درستی نسبت به خدا نداشتند، و این گونه قربانیها را به مثابه قربانیهای انسانی می داند که از زمان هادریانوس ممنوع شده بود.
به عقیده وی حیوانات نیز درجه ای از عقل و بنابر آن حقوق دارند، و وجود آنها تنها برای آن نیست که در خدمت آدمیزاد باشند. خودداری از گوشتخواری در میان متصوفان حسدایی [Essenes] یهود و کاهنان مصری و رؤسای دینی هند [Sarmanoi] وجود داشته و فورفوریوس، آنجا که از بوداییان هند سخن می گوید، به همین گروه نظر داشته است؛ مبنای اطلاعات وی چیزهایی است که از باردیصان (ابن دیصان) [Bar Daisan] سوری شنیده و او به نوبه ی خود از فرستادگان هندی که به رم می رفته اند کسب خبر کرده بود. عقیده ی تناسخ ارواح را که مایه ی استهزای بسیاری از مردم نسبت به عقاید فیثاغورثی بود، قبول نداشت و نیز کتابهایی در علم النفس و ریاضیات تألیف کرده بود.
یامبلیخوس
یامبلیخوس (وفات حدود 320)، از مردم سوریه ی مجوف در رم شاگرد فورفوریوس بود، و پس از وی پیشوای نوافلاطونیان شد. او را صاحب قوای فوق طبیعی تصور می کردند، و می گفتند که در حین عبادت در هوا بالا می رود و شکلش تغییر می پذیرد. هنگامی که شاگردانش در این خصوص از وی پرسش کردند، خندید و گفت که این مطلب هرگز صحت ندارد. از لحاظ نویسندگی پست تر از فورفوریوس بود؛ سبک نگارش او نقایصی داشت و غالبا تاریک بود، ولی امپراتور یولیانوس او را تالی افلاطون می دانست و می گفت: «متفکری که از لحاظ زمان نسبت به افلاطون تأخر دارد نه از لحاظ فکر؛ مقصودم یا مبلیخوس خلکیسی است.»
تا مدت درازی آثار یامبلیخوس خواننده ی فراوان داشت. رساله ای درباره ی فلسفه نوشت و سیر آن را تا زمان فیثاغورث نشان داد؛ از این رساله قسمتهایی، و از جمله ترجمه ی احوال فیثاغورث، برجای مانده است. کتاب نصایح [Logos Protreptikos] او بیان مفصلی از فلسفه است، و قسمت عمده ی آن را منتخباتی از افلاطون و ارسطو و نویسندگان نوافلاطونی تشکیل می دهد.
علاوه بر اینها سه رساله نیز در ریاضی نوشته است. با مرگ یامبلیخوس در 330، مدرسه ی او برافتاد، ولی جانشینی چون آیدیسیوس [Aedisius] در پرگاموم واقع در موسیا داشت که مربی پسران إئوستاثیوس [Eustathius] از اعیان رم و فرستاده ی آن دولت به دربار ایران بود. در آن زمان امپراتوری روم مذهب مسیح را رسما پذیرفته بود، و فیلسوفانی که طرز تفکر بت پرستانه داشتند ناچار تمایالات دینی خود را پنهان می داشتند.
امپراتور یولیانوس نیز یکی از شاگردان آیدیسیوس بود که می خواست شرک در حال احتضار را زنده کند، ولی از کوششهای خود نتیجه ای به دست نمی آورد. امید گروه بت پرستان به فلسفه ی نوافلاطونی بود. در آغاز قرن پنجم، هوپاثیا [Hypathia] (متوفی در 415) اصول نوافلاطونی را در اسکندریه توضیح می داد، ولی افکار اسکندرانی غالبا پیوند محکمی با نوافلاطونی نداشت. همین کار پس از وی به دست هیروکلس (حدود 450- 415)، شاگرد پلوتارخ آتنی (متوفی در 481)، صورت می گرفت، و ظاهرا نوافلاطونی به وسیله همین شخص به آتن راه یافت و از آن به بعد مرکز این تعلیمات شد. پس از پلوتارخ سوریانوس اسکندرانی [Syrianus] در آتن جانشین وی شد.
پس از او نوبت به پروکلوس (Proclus) (485-410) رسید که در قسطنطنیه تولد یافته و در اسکندریه درس خوانده و پس از آن در آتن نزد پلوتارخ و سوریانوس تعلیمات بیشتری یافته بود. وی مصنف رساله ای در «علم الهی افلاطونی» و رساله ی دیگری به نام «اصول علم الهی» است که در آن افکار فلسفی نوافلاطونیان متأخر بیان شده، و به همین جهت پس از افلوطین در این روش فکری کمال اعتبار را داشته است.
در آن زمان در مدرسه ی آتن که جایگاه نوافلاطونی بود، به صورت مخفی مذهب بت پرستی رواج داشت، و مردم آن می دانستند که تسامحی که در حق ایشان روا می دارند به زودی از بین خواهد رفت. یکی از شاگردان پروکلوس به نام مارینوس زندگینامه ای از او نوشته است.
افول آکادمی آتن و مهاجرت فلاسفه به ایران
آخرین رئیس آکادمی آتن داماسکیوس [Damascius] است، که چنان که از نامش برمی آید از مردم دمشق بوده، ولی در اسکندریه و پس از آن در آتن تربیت یافته بود. آشکارا رأی ارسطو را درباره ی جاودانی ماده که با اعتقاد دینی مسیحی درباره ی آفرینش منافات داشت تعلیم می کرد، و به همین جهت امپراتور یوستینیانوس از او ناراضی شد و این عقیده را ناروا شمرد.
این رواج تضاد روز افزون دستگاه امپراتوری با دستگاهی بود که آن را زادگاه بت پرستی می دانستند. کمال مطلوب یوستینیانوس یک امپراتوری تمرکز یافته و یک نواختی بود که همه چیز آن از دین و جز آن بر نهجی باشد که فرمانروایان بر آن نهج هستند. این عدم رضایت حکومت از طرز تفکر فیلسوفان سبب آن شد که در سال 528 بسیاری از فلاسفه رنج و شکنجه ببینند، و مدرسه ی آتن بسته شود و موقوفات آن را مصادره کنند. هفت نفر از استادان این مدرسه، و از جمله داماسکیوس، از شغل خود بر کنار شدند، و به ایران مهاجرت کردند، و خسرو ساسانی که نسبت به علم و فلسفه یونانی توجه فراوان داشت مقدم آنان را گرامی شمرد.
این حکمای هفت گانه چنان می پنداشتند که در ایران دولتی مطابق کمال مطلوب و به فرماندهی پادشاهی فیلسوف خواهند یافت، ولی به زودی به اشتباه خود پی بردند، و دانستند که استبداد شرقی از شدت و قساوت یوستینیانوس سخت تر است، و مصرانه درخواست کردند که به آنان اجازه بازگشت داده شود. خسرو کوشید که آنان را از مراجعت باز دارد، ولی در این باره پافشاری و خشونت نکرد، و هنگامی که این فلاسفه بازگشتند، در ضمن پیمانی که پادشاه ساسانی با یوستینیانوس می بست ماده خاصی گنجانید که بنابر آن به این کسان آزادی کامل داده شود و از دولت روم به مناسبت عقایدی که دارند آزاری نبینند.
این بازگشت به سال 533 صورت گرفت. با آنکه مدرسه ی آتن بسته شده بود، فیلسوفانی که در آن تربیت یافته بودند به تدریس خود ادامه می دادند، و ایشان و شاگردانشان آثار کتبی از خود بر جای گذاشتند.
پیشوای این دسته از نوافلاطونیان، أمونیوس و جان فیلیپونوس بودند. أمونیوس شاگرد پروکلوس بود و شرحی بر ایساغوجی فورفوریوس نوشت که از منابع مور توجه و رسمی یونانی و پس از آن مورد قبول نسطوریان شد. جان فیلپیونوس (حدود 530) شارح متأخرتر ایساغوجی است و کتاب او را پیروان طبیعت واحد ترجیح می نهادند.
منـابـع
دلیسی اولیری- انتقال علوم یونانی به عالم اسلامی- ترجمه احمد آرام- تهران- مرکز نشر دانشگاهی- 1374
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها