پیشینه و زمینه های مباحث حقوقی در آراء سوفسطائیان
فارسی 5009 نمایش |چکیده
توجه به پیشینه علوم انسانی و از جمله حقوق کیفری در جهان، سوفسطائیان را به عنوان نخستین حقوقدانان تاریخ معرفی می کند. سوفسطائیان به شدت از فلسفه ایرانی که در دوران حکومت مادها و پارس ها شکل گرفته بود، متأثر و حتی مبلغ آن بودند، به گونه ای که می توان یکی از دلایل ستیز علمی فلاسفه سه گانه یونان با سوفسطاییان را در همین نکته دانست. البته تعامل آنان با ایرانیان به دوران امپراطوری هخامنشی ختم نمی شود، و در دوران ساسانیان نیز این روابط ادامه می یابد. آنان با مفهوم قانون طبیعی موافق بودند و آن را تأیید می کردند. فلسفه امروزی با عنوان پست مدرنیزم جهتی را برگزیده که بیش از 2000 سال پیش سوفسطاییان آن را انتخاب کرده بودند، لیکن باید توجه داشته باشیم که از یک طرف پذیرش نسبیت آنان برای حقوق کیفری ملی و بین المللی مخاطره آمیز است؛ اما از طرف دیگر توجه آنان به جامعه و توسل به مقتضیات زمانی و مکانی الگوی مناسبی برای تغییر قوانینی خواهد بود که ناگزیر از حذف یا اصلاح آن هستیم. این تحقیق قصد دارد که برخی از اندیشه های حقوقی و کیفری سوفسطائیان را مورد بررسی قرار دهد.
مقدمه
جهان از چه چیزی ساخته شده است؟ این پرسشی است که برای نخستین بار طالس بنیانگذار فلسفه طبیعی در یونان آن را مطرح کرد و با طرح آن کوشید اساس دیگری در تبیین پدیده های طبیعی بنیان نهد و کثرت پدیداری را به وحدتی بنیادین محول کند و البته این تأمل، آغاز جانشینی تدریجی تبیین علمی به جای تبیین اسطوره ای و خارج از نظام طبیعی بود؛ از این رو طالس را بانی تفکر فلسفی و انتقادی می دانند. پاسخ او به آن پرسش بنیادین این بود: «آب» بزرگترین حلال زندگی است که زندگی را ممکن می سازد. (گاتری، 1375، ج 1، 150)
تعامل سوفسطائیان با ایرانیان
متفکرین بعدی نیز در پی پاسخ به همین سؤال بودند که به راستی جهان از چیست؟ آب، هوا، آتش، اتم یا تکه ای رانده شده از خورشید است. اینها پاسخ هایی بودند که از سوی فلاسفه ای چون آناکسیمندرس، آناکسیمنس، فیثاغورث، دموکریتوس و هراکلیتوس ارائه گردید به گونه ای که آنها تمام تلاشهای فکری خود را مصروف دنیای کبیر یا عالم هستی کردند؛ بی خبر از این که در کشور بزرگ همسایه (ایران)، انسان موضوع اصلی مطالعات دینی و فلسفی بود که اساس آن را کوروش بزرگ در اعلامیه خود در بابل و منشور انسانیش پس از فتح اکباتان پایه ریزی کرده بود. در سال 480 قبل از میلاد وقتی خشایارشاه، نوه دختری کورش بزرگ و فرزند داریوش، یونان و شرق اروپا را ضمیمه خاک پارس ساخت، ریه گوی دستور داد تا پرتاگوراس به علت مهمانی نوازی پدرش در برابر شاه پارس به وسیله دانشمندان ایرانی تعلیم گردد. (گاتری، 1375، ج2، ص 188)
این واقعه مستندتر است از این ادعا که پرتاگوراس، شاگرد دموکریتوس، واضع اتم است. اهمیت پرتاگوراس در فلسفه، تاریخ و حقوق، فارغ از این که اولین سوفیست به شمار می رود، در این است که از یک سو واضع و طراح علوم انسانی در یونان است (Kirk , 1999,P.37) و از طرف دیگر اولین شخصی است که فلسفه را وارد آتن کرده است و به گفته ویل دورانت اگر سوفسطائیان روی به آتن ننهاده بودند شاید این شهر تا حد بلا با فرهنگ و آزادی عقیده مخالفت می کرد. (ویل دورانت، 137، جلد دوم، ص 399) از این روست که سقراط همواره از پرتاگوراس که یونان را با فلسفه آشنا کرد، به بزرگی یاد کرده است.
توجه به علوم انسانی و از جمله حقوق کیفری، بی تردید سوفسطائیان را به عنوان نخستین حقوقدانان تاریخ معرفی می کند اما با توجه به کینه غربیان در برابر سلطه سیصد ساله شرقیان بر آنان که آتش آن به دست اسکندر مقدونی برافروخته شد و قسمت اعظم پیشرفت های علمی و حقوقی پارسیان و از جمله قوانین کورش و داریوش بزرگ را بلعید، هیچ بعید نیست که این کینه مادرزادی یونانیان از ایرانیان برای قلع و قمح سوفسطائیان و زدودن نظریات علمی از آنان نیز مورد استفاده واقع شده باشد و این سرنوشتی مشابه و عجیب برای ایرانیان و سوفسطاییان است.
این سرنوشت مشابه بدین گونه بوده است که از یک سو تاریخ شوق آور و شورانگیز ایرانیان و عقاید انسان مدارانه سوفسطاییان را دشمنان آنان نوشته اند و از سوی دیگر سوفسطاییان به شدت از فلسفه ایرانی متأثر و مبلغ آن بودند؛ چندان که پروتاگوراس را مغان ایرانی تربیت کرده اند. به راستی تاریخ به سمتی تاخته که توانایی برملا ساختن حقیقت اندیشه های سوفسطاییان را ندارد و به قول کاپلسون ما هر چه از سوفیستها شنیده ایم از زبان دشمنان آنها بوده است. سوفیستهای بزرگ هیچگاه قصد براندازی دین و اخلاق را نداشتند. در واقع آنها با مفهوم قانون طبیعی موافق بودند و آن را تأیید می کردند. آنان نیروی فرهنگی و تربیتی در یونان بودند. (کاپلسون 1375، جلد نخست، ص 114)
تعامل سوفسطاییان با ایرانیان به دوران امپراطوری هخامنشی ختم نمی شود و حتی در دوران ساسانیان، شاپور اول (272-241م) که در درایت، حکمت و خردمندی، گویی روح پرآوازه کوروش بزرگ در کالبدش دمیده شده بود، چنان از سخنان آتوستاتیوس سوفسطایی، سفیر یونان به وجد آمده بود که نزدیک بود از عرش سلطنت به فرش حکمت قدم بگذارد و سوفسطایی گردد. (دورانت، 1370، ج4، ص 176)
سوفسطاییان چه کسانی بودند؟
سوفسطایی از کلمه سوفیست به معنای دوستدار دانایی مشتق شده است. سوفیست در اصل به کسی اطلاق می شود که در یکی از رشته ها به پایه ای بلند رسیده و کاری بزرگ و جالب توجه انجام داده است. از این رو شاعران بزرگ و فیلسوفان مهم و موسیقی دانان نامدار و مردان سیاسی و مردانی که به علت سخنان پرمغز و حکیمانه عنوان حکمای هفت گانه یافته اند، سوفیست نامیده می شوند. (گمپرتس، 1375، ج1، ص 334) سوفیست شامل افراد دانش دوستی می شد که در قرن پنجم قبل از میلاد مسیح در شهرهای یونان گردش می کردند و چه به صورت رایگان یا با اخذ حق الزحمه مبادرت به تعلیم عمومی دانش می کردند.
سوفسطاییان دو دسته اند: دسته اول که بحث ما در مورد آنهاست، فلاسفه مورد اعتمادی هستند که با ادعای برابری انسانها همواره سعی در آگاه کردن آنها و تعلیم و تربیتشان داشته اند این عده عمدتا در زمان سقراط و افلاطون می زیسته اند که پرتاگوراس مشهورترین آنهاست. دسته دوم که در طول تاریخ پراکنده اند و اصولا با سوفسطائیان اولیه قرابتی ندارند، افرادی هستند که دلال دانش و مجادله گران سرسخت بوده اند و در همه امور با دیده شکاکانه می نگریستند همانند سکستوس امپریکوس در قرن سوم میلادی که نسبی گرای تندرو بوده و نسبیت و تشابه حق و باطل را به حدی رسانده بود که معتقد بود آدم خواری و زنای با محارم همچون اعمال مباح، رفتار عادی تلقی می شود. (احمدی، کتاب تردید، ص 131)
گرایش سوفسطاییان به مباحث علوم انسانی
با ناکامی مباحث فلسفی در باب هستی و جهان کبیر و منجر شدن آن به شکاکیت در نزد فلاسفه ای چون هراکلیتوس و پارمیندس، زمینه گرایش فلسفه به انسان و تمدن انسانی فراهم شد. هراکلیتوس تغییر مداوم را اساسی ترین سرشت طبیعت می دانست به نظر وی همه چیز روان است. همه چیز پیوسته در گذر و در حرکت است، هیچ چیز ثابت نیست. پس در یک رود دو بار نمی توان پا نهاد. نسبی گرایی انسانی سوفیست ها از نسبی گرایی طبیعی هراکلیتوس تأثیر زیادی گرفته است.
از لحاظ سیاسی گرایش به شکاکیت، در اندیشه های پیشین و توجه به روابط ملل مخصوصا با توجه به برخورد یونانیان با ایرانیان، تشدید شد. سوفوکلس خالق آنتیگونه در این زمینه می گوید: «معجزات در جهان بسیار است اما هیچ معجزه ای در جهان بزرگتر از انسان نیست.» (کاپلسون، 1375، ص 100)
توجه سوفسطاییان به علوم انسانی موجب طرح مباحثی چون جامعه شناسی، روان شناسی، و از جمله حقوق شد. در زمینه حقوق کیفری نیز سوفسطائیان اولین نظریه پردازان آن محسوب می شوند. اساس اندیشه های سوفیستها در این جمله پرتاگوراس است که "آدمی مقیاس همه چیز است، مقیاس هستی آنچه هست و چگونه نیست و مقیاس نیستی آن چه نیست و چگونه نیست". درباره جمله یاد شده تفاسیر زیادی صورت پذیرفته از جمله این که لفظ انسان یا آدمی شامل یک انسان نمی شود بلکه منظور نوع و جامعه انسانی است و پرتاگوراس با این جمله می خواسته معیار بودن را از آسمان به زمین بکشد، یا این که گفته شده منظور وی از چیز، چیز مفید است؛ یعنی، انسان معیار چیزهای مفید است. اما اکثر فلاسفه در تفسیر این جمله به نظر افلاطون استناد جستند.
وی در رساله «تئتوس» می گوید: «مقصود این است که هر چیزی برای من چنان است که بر من نمودار می شود و بر تو چنان که بر تو نمودار می گردد؛ زیرا من و تو هر دو آدمی هستیم؛ مثل جایی که فردی باد را سرد احساس می کند و دیگری گرم.» (افلاطون، 1367، ج3، ص 1377) اندیشمندان بعدی نیز چنین تفسیر کرده اند و ما نیز از آنها به ناچار تبعیت می کنیم. در ادامه به برخی از برجسته ترین اندیشه های حقوقی و کیفری سوفسطاییان که هیچ گاه در تاریخ تحولات اندیشه های کیفری به صورت جدی به آنها اشاره نمی شود، می پردازیم.
اندیشه های حقوقی
1- نسبیت بزه و کیفر
در نظر سوفیستها مفهوم بزه نسبی بود؛ آن هم از نوع نسبیت اجتماعی که با توجه به مقتضیات زمان و مکان سنجیده می شود، به عبارت دیگر جرم و تعریف آن تابع باورهای شخصی است. نسبیت جرم دارای یکی از این دو معنا است: نخست این که کلمات خوب و بد و اعمال مجرمانه و غیر مجرمانه بر هیچ چیز به صورت مطلق و بدون قید و شرط اطلاق نمی شوند، زیرا تأثیر هر چیز با توجه به این که در کجا و تحت چه شرایطی و چگونه به کار رود، فرق می کند. آنچه برای (الف) بزه محسوب می شود ممکن است برای (ب) محسوب نشود و فراتر از این، آنچه برای کسی در یک مقطع زمانی بزه محسوب می شود در زمان دیگر ممکن است عملی مباح تلقی شود. (گاتری، 1375، ص 14) به قول یکی از این سوفیستها، آدمخواری یا زنای با محارم رفتارهای عادی هستند که فقط باور برخی ها، آنها را غیر عادی ساخته است؛ دوم این که نسبی بودن به این معناست که هیچ عملی جرم یا پسندیده نیست، بلکه اندیشه است که آنها را چنین می انگارد.
در معنای نخست، مجرمانه یا قابل کیفر بودن رفتاری صرفا "تابع باورهای فردی" است که حتی در شرایط متفاوت نیز نسبت به همان فرد در تغییر است. بنابراین جرم تلقی شدن یک رفتار، باور فرد و شرایط و موقعیتها در طول یکدیگر قرار می گیرند و هیچ گاه ذهن انسان به نحو ثابت و مستقل نسبت به جرم بودن یا نبودن رفتاری حکم نمی کند. در معنای دوم، اندیشه ارزیابی کننده خوب و بد هم اندیشه فردی است و هم اندیشه جمعی و چون در این معنا اگر فرد را ملاک و معیار ارزیابی نیک و بد قرار دهیم، تمایزی بین معنای اخیر و معنای اولی دیده نخواهد شد از آن به اندیشه جمعی تعبیر می کنیم؛ به عنوان نمونه زنا در نزد یونانیان زشت بود ولی مصریان آن را امری عادی می شمردند. اما سوفسطاییان همان معنای نخست را اختیار کرده و جرم را رفتار قابل سرزنشی می دانستند که فرد آن را تشخیص دهد. کیفر نیز تابع باور شخصی است اما از آن جایی که اجرای آن نیاز به قدرت دارد، کیفر آن چیزی است که به صلاحدید اقویا در نظر گرفته می شود.
2- عدالت
چون در نظر سوفسطاییان عقیده افراد متغیر است، علم حقیقی و حقیقت موضوعی در نظر آنان غیر ممکن است. بنابراین منکر عدالت مطلقند. در نظر آنان عدالت بیانی از استبداد و قدرت است. بنا به گفته تراسیماخوس، هر چه قوی بپسندد عدل است. (دل؛ 1336، ص 46) به نظر وی اگر رعیتی در پی قدرت باشد کار ناعادلانه ای انجام داده است. او اگر بخواهد عادل باشد باید از قوانینی پیروی کند که طبقه حاکم برای حفظ منافع خویش وضع کرده است. اما اگر بی عدالتی وی موفق باشد و او به حکومت و وضع قانون دست یابد هر کسی به جای این که او را سرزنش کند، ستایش خواهد کرد. پس خیانت هیچ وقت به جایی نمی رسد؛ زیرا اگر به جایی برسد، هیچ کس آن را خیانت نمی نامد. بنابراین عدالت فایده ای ندارد و کسی که آن را رعایت می کند، شریف اما ساده است.
عدالت در نظر سوفیست ها اساس طبیعی ندارد و اگر عدالت بر طبق طبیعت وجود داشته باشد، تمام قوانین نیز باید به طور طبیعی وجود داشته باشند، نهایتا عدالت خارج از طبیعت و در درون انسان نهفته است. مفهوم عدالت تابعی است از آنچه که فرد از آن می داند. اما در هر حال امر عادلانه همان امر قانونی است. قانون نیز در نظر سوفسطائیان با رضایت به دست می آید که نتیجه طبیعی آن دوگانگی بین قانون و طبیعت است.
3- رابطه علیت بین رفتار فیزیکی جرم
پرتاگوراس اولین کسی است که دباره رابطه علیت و نحوه تعیین مسئولیت کیفری بحث کرده است و جالب این که مسأله جذاب و پیچیده رابطه علی و معلولی در فلسفه نخستین بار در موضوعات کیفری مطرح شد. پرتاگوراس رابطه علیت را ضمن این مثال بحث می کند که در یک مسابقه ورزشی بر حسب اتفاق زوبینی به یک نفر برخورد کرده و او را کشته است، آیا مرگ او را باید به خود نسبت داد. (چون در آتن حیوانات و افراد بی روح را نیز که باعث مرگ کسی می دانستند در دادگاه پروتاتئم مورد تعقیب قرار می دادند.) یا به کسی که زوبین را انداخت یا به کسانی که مسئول برگزاری این بازی ها بودند یا اصلا مرگ یا قتل به خود مقتول که با آمدن به تماشای مسابقه اقدام به ریختن خون خود کرده است، منتسب است.
هر چند پاسخ به این مثال در کتب فلسفی و تاریخی و از جمله کتاب تاریخی پلوتارک که این مثال را آورده ذکر نشده است اما طرح آن نقطه عطفی برای مباحث حقوقی در دنیای قدیم بود. رابطه علیت در مسئولیت کیفری شاید مهمترین بحث حقوق جزا محسوب می شود که با وجود قدمت طرح آن، هنوز به پاسخ قطعی نینجامیده است. پرتاگوراس همچنین با طرح نظریات حقوقی دیگر به یک حقوقدان مطرح تبدیل شده بود که حتی وی را برای نگارش قانون شهر توری انتخاب کردند.
4- حقوق بشر و برابری انسانها
برابری انسانها در برابر قانون جزا مسأله ای است که تا سه قرن اخیر برای دانشمندان تردیدآمیز بود. سوفسطاییان پیشتازان طرح حقوق افراد در برابر قدرت حاکم بودند. در نظر آلکیداماس یکی از سوفسطاییان مشهور، خدا همه انسان ها را آزاد آفریده است، طبیعت کسی را برده قرار نداده است. در مقابل، فلاسفه نامدار و مخالف سوفسطاییان چون افلاطون قایل به درجه بندی شهروندی بودند، تا به آن جا که ارسطو معتقد بود که هر کس قدرت صیانت از خود ندارد، محکوم به برده شدن است.
5- قرارداد اجتماعی
هیپیاس سوفسطایی معروف قرارداد اجتماعی را وضع کرد نه برای دفاع از آن، بلکه به خاطر نفی قانون. وی بر خلاف سایر سوفیستها اصالت فرد را در طبیعت می جست. به نظر وی قانون و طبیعت ضد هم هستند. قانون فرمانروای مستبد آدمیان است؛ زیرا آنها را وادار می کند که بسی کارها بر ضد طبیعت انجام دهند. هیپیاس در زمینه های اخلاقی و انسانی و نه خودخواهی و جاه طلبی جانب طبیعت را می گرفت و قایل به نظریه اجتماعی در باب قانون بود. قانون مدون چون نتیجه توافق انسانهاست و همیشه تغییر می پذیرد، نمی تواند معیارهای رفتاری کلی و ثابتی را فراهم کند. چنین قانونی ممکن است به صورت جباری درآید که خود را بر طبیعت تحمیل کند. هیپیاس نیز لذت فرد را بر اطاعت از قانون ترجیح می داد و این گونه برای بنتام انگلیسی اصل حسابگری را طرح کرد که انسان باید تا آنجا از قانون پیروی کند که زیر پا نهادن آنها برای نیل به لذت فوری موجب رنج بیشتر در قالب کیفر یا سرزنش باشد. البته، اصل حسابگری بنتام بر عکس در راستای پیروی از قانون بود و معتقد بود در صورتی که اجرای کیفر حتمی و قطعی باشد، انسان مختار اگر بداند رنج کیفر از گنج بزه فزونتر است، در این محاسبه طریق عدم ارتکاب جرم را می گزیند.
6- پیشگیری از جرم
سوفسطاییان اصالت فرد را به جایی رسانده اند که جرم را تابع باور وی می دانند. کیفر را نیز برای این که جنبه اجرایی به خود بگیرد تابع تصمیم قدرتمندان می دانستند. اما از این نکته غافل نشدند که اولا پیشگیری از ارتکاب بزه همواره نکوتر از کیفر دادن است و ثانیا مجرم به سان بیماری است که باید مداوا گردد. از این حیث آنتیفون سوفسطایی روانشناس، معتقد بود اختلالات رفتاری ریشه در بیماری روحی دارد و چنین شخصی باید مورد درمان و اصلاح قرار گیرد. تأسیس اولین کلینیک روان درمانی در تاریخ به وی منتسب است. در نظر پرتاگوراس همه کسانی که در جامعه زندگی می کنند، استعداد فضیلت اخلاقی و عقلانی را دارند و کسانی را که این استعداد را خوب پرورش نداده اند اگر با فن اقناع متقاعد نشوند، می توان مورد مجازات قرار داد مشروط بر این که کیفر به منزله تعمیم فضیلت در نظر گرفته شود. (گاتری، 1375، ص 197) در واقع وی به هدف اصلاحی و پیشگیرانه کیفر توجه کرده است.
7- تأثیر سوفسطاییان و نسبیت حقوقی
گرچه نسبیت باوری در فلسفه و حقوق که سوفسطاییان طرح ریزی کرده بودند تا مدتها به وسیله فلاسفه بزرگ یونان و با ظهور رواقیان و به تبع آن با گسترش مسیحیت در محاق فرو رفت، اما پس از عصر روشنگری، نسبیت در اندیشه های اخلاقی و فلسفی وارد شد. مکاتبی چون سکولاریزم، پراگماتیسم و پست مدرنیسم اصولا دیدگاه نسبی نگرانه قضایای خود را می شناسانند. مخصوصا پست مدرنیسم که در اخلاق نوعی شکاکیت اخلاقی حاکم کرده است. در نزد پست مدرنیستها انسان به دلیل وابستگی به فرهنگ، سنت، زبان و مانند آنها نمی تواند از دیدگاهی بالاتر به آنها بنگرد و نگاهی از بیرون به آنها داشته باشد؛ لذا نمی توان گفت کدام فرهنگ خوب است. در اندیشه برخی از فلاسفه مشهور نیز این نسبی نگری نهفته است. نیچه، فیلسوف مشهور آلمانی معتقد است که پدیده های اخلاقی وجود ندارد. آنچه هست تنها تغییر اخلاقی پدیده هاست. یا مونتینی فیلسوف نسبی گرای فرانسوی می گوید: «آنچه مورد یقین است این است که هیچ چیز یقینی نیست.» و یا در نظر ماکس وبر اعتقاد به خداوند و مذهب خداباورانه امروزه بدون قربانی کردن عقل ناممکن است.
نسبی نگری فقط در حصار فلسفه نماند و بلکه به سایر رشته های علوم انسانی از جمله حقوق راه یافت. نسبیت حقوقی به معنای تغییر و تحول قوانین در اثر تغییرات اجتماعی است. اگر آن نسبیتی که در اخلاق مطرح است، در ساحت علم حقوق نیز آورده شود، اصولا نام و اثری از حقوق باقی نخواهد ماند. با ادعا به این که گزاره های حقوقی همانند گزاره های اخلاقی بر اساس معیار ثابتی ارزیابی نمی شوند و تابع باورهای شخصی هستند، تکیه بر بنایی کرده ایم که اساس آن سراسر هرج و مرج طلبی، مسئولیت گریزی و نفی حقوق است و حال آن که یکی از خصایص بارز حقوق در برابر اخلاق قابلیت اجبار است. حقوق، افراد را مجبور به اجرای موضوع تعهد، جبران خسارت حاصله، تحمل مسئولیت کیفری در اثر ارتکاب جرم می کند. در این میان مجالی برای توجه به خواسته ها و باورهای افراد از حق و عدالت درباره خود و دیگران باقی نمی گذارد.
نتیجه
هر چند فلسفه امروزی با عنوان پست مدرنیزم جهتی را برگزیده که پیش از 2000 سال پیش سوفسطاییان آن را انتخاب کرده بودند، اما پذیرش نسبیت آنان برای حقوق کیفری ملی و بین المللی مخاطره آمیز است؛ چه ایده های آنان حقوق کیفری را از انسجام محتوا و انتخاب معیارهای کلی و شناخته شده دور می سازد؛ لیکن توجه نسبی نگرها به جامعه و توجه به مقتضیات زمانی و مکانی الگوی مناسبی برای تغییر قوانینی خواهد بود که نه حقوق و متون مذهبی به طور کلی یارای انطباق آنان را با کمال زندگی بشر امروزی دارد و نه حقوق طبیعی سرپوش حمایت بر آنان می گذارد بلکه ناگزیر از حذف یا اصلاح هستند و براستی که جامعه رودخانه ای در گذر است و قوانین آن نیز در در این رودخانه فقط به پیش می تازند تا از نظرها محو گردند. باقی گذاردن قوانین کیفری متروک و الحاح بر پیش بینی مقررات کیفری گذشته در متون کیفری امروزی به آن گونه که در لوایح قضایی امروزی مشاهده می شود، توقع گذر از رودخانه خلاف جهت حرکت آن است و آیا این شدنی است؟
منـابـع
حسن عالی پور- فصلنامه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهرکرد- سال اول- شماره 2و3- زمستان 1385- صفحه 9-1
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها