مفهوم راز در فلسفه گابریل مارسل

فارسی 5509 نمایش |

اگزیستانسیالیسم

مکتب ادبی- فلسفی اگزیستانسیالیسم با این که عمر چندان طولانیی نداشت اما متفکران، نویسندگان، هنرمندان و فلاسفه بسیاری را در دامن خود پروراند و آثار و اندیشه های آنان در جریان ها و مکاتب بعد چنان ریشه دواند که هنوز هم رد پای تأثیرش را می توان در بسیاری از حوزه های ادبی- هنری، فلسفی- اجتماعی و حتی مذهبی- سیاسی امروز نیز پی گرفت. گرچه سورن کی یرکگارد به عنوان بنیانگذار و تئوریسین فلسفه وجودی مشهور است اما این مکتب با آثار و آرای ژان پل سارتر، موریس مرلوپنتی و گابریل مارسل در فرانسه و اندیشه های کارل یاسپرس و نیچه در آلمان بسط یافت و در سینه تاریخ اندیشه ها نشست. هایدگر نیز با این که از داشتن برچسب «فیلسوف اگزیستانس» امتناع می کرد اما با بنیان گذاشتن مکتب «پدیدارشناسی اگزیستانسیال» قوام بخش این جریان شد.

کوک کردن ساز فلسفه با موسیقی
مشهور است که فلاسفه اگزیستانسیالیست اغلب دین را در کانون توجه خود ندارند، اما گابریل مارسل حلقه نشین آن دسته از فلاسفه اگزیستانس است که به اگزیستانسیالیست های الهی مشهورند؛ یعنی کی یرکگارد، داستایوفسکی، بردیایف، یاسپرس و بوبر، که در این جمع مارسل بیشترین قرابت را با کی یرکگارد و بوبر دارد. آنان بر این باورند که در محدوده تجارب بشر (که همه مشروط به شرایط تاریخیند) نشانه و اشاراتی دال بر وجود نظامی متعالی هست که روح آدمی به آن تعلق دارد اما معرفت کامل به آن هرگز حاصل نمی شود. گابریل مارسل بیش از آن که فیلسوف، نویسنده یا منتقد باشد، خود را موسیقیدان و آهنگساز می دانست؛ «شغل حقیقی من آهنگسازی است. احساس می کنم تنها در موسیقی است که می توان دست به آفرینش زد.» در آثار ادبی- هنری و فلسفی مارسل مضامینی چون تشویش و دلهره، پوچی و بدبینی، هراس از مرگ و احساس گناه ناشی از آزادی به صراحت قابل ردیابی است.
به ویژه در پانزده نمایشنامه ای که به سبک تراژیک نوشته است، احساس نوستالژی با نگاهی حسرت آلود به گذشته کاملا مشهود است. منتقدان آثار مارسل بر این عقیده اند که فلسفه او بسیار دشوار و دیرفهم است. شاید این ادعا از این واقعیت نشأت می گیرد که سخنان مارسل نظمی منطقی و سیستماتیک ندارد و آرا و نظریاتش را باید از خلال مقالات، یادداشت ها، سخنرانی ها و نمایشنامه هایش جست. مارسل در آغاز حیات فلسفی خود متأثر از فلسفه ایده آلیسم هگل و برادلی بود ولی به تدریج تحت تأثیر درون نگری های برگسون قرار گرفت اما با این حال به اندازۀ او در انکار «عقل» پیش نرفت. هفت نت اصلی سمفونی فکری مارسل را شاید بتوان چنین برشمرد؛ مرگ، هستی، تنهایی، نومیدی، اختیار، دلهره و «راز».

راز؛ هستۀ اصلی تفکر مارسل

«وجود انسان» به عنوان یک «راز» در کانون توجه و فلسفه ورزی مارسل قرار دارد. حاصل این رشته از تأملات او کتاب با عنوان «راز وجود» (Mystery of Being) می شود که مهمترین اثر او به شمار می رود. در این کتاب مارسل بر این امر تأکید می کند که «انسان امروز بیقرار و مضطرب است و این بیقراری رازآمیز است.» البته این رازآمیز بودن تنها به «بیقراری» آدمی ختم نمی شود. «راز مرگ»، «راز عشق»، «راز وفا» و بالاتر از همه اینها «راز ایمان»، هسته رازآمیزی را در وجود انسان شکل می دهند که مارسل آن را «راز وجود» می خواند.
اساسا مفهوم راز چندان به مذاق فیلسوفان جدید خوش نمی آید. آنان به طور معمول این مفهوم را برای سؤال، تفکر نادقیق یا امری مجهول به کار می برند که معرفت بشری هنوز به آن راه نیافته است و متألهان مغرب زمین هم این مفهوم را برای عبادات دینی به کار می برند که خدا آنها را وحی کرده و به این اعتبار تابع قوانین منطقی یا عقلی نیستند. اما بر خلاف این دو رویکرد، دغدغه فلسفی مارسل این است که به مفهوم «راز» معنایی دقیق و قابل دفاع ببخشد. مارسل بین «راز» و «مسئله» تمایز قائل می شود و معتقد است؛ مسئله امری غیر شخصی و جدا از وجود آدمی است. انسان می تواند مسئله را پیش روی خود بگذارد و با تکنیک و روش صحیح به حل آن بپردازد. اما راز جزئی از وجود انسان است. پرسشی است که هستی پرسشگر را نیز فرا می گیرد. راز را نمی توان حل کرد بلکه باید آن را زیست و با آن زندگی کرد. راز، مسئله ای است که در آن تمییز و تمایز میان فاعل شناسایی و موضوع شناسایی از میان می رود.

راز؛ معنا بخش زندگی
مارسل در کتاب «راز وجود» در این رابطه چنین می آورد؛ «راز آن چیزی است که خود من گرفتار آنم و از این رو تنها تصویری که از آن دارم تصور قلمرویی است که در آن تمییز و تمایز میان آنچه در من است و آنچه در برابر من است معنای خویش و اعتبار اولیه خود را از دست می دهد.» به این اعتبار آزادی، معنای زندگی و وجود خدا راز هستند، چرا که حقایقی فراتر از ما نیستند بلکه فراگیرنده ما هستند. راز یک واقعیت مابعدالطبیعی، دسترس ناپذیر و پیش فرض شده است و البته همه اینها مبتنی بر آن «راز والا» و «راز متعالی» است. الگوی تمام رازها همان «راز متعالی» است که برای آدمی می تواند به معنای نگریستن و زیستن در محضر خدا باشد. این ژرفای حضور و بهره مندی از راز هستی است که ما را در دامن بالاترین نقطه تعالی قرار می دهد و در اینجا است که این «راز» می تواند معنای زندگی را به همراه داشته باشد؛ «رازی همچون واقعیتی سرمدی به زندگی انسان معنا می دهد.»

نحوۀ تقرب به راز

مارسل با تأکید بر واقعیت «راز» قصد ندارد این امر را القا کند که در تجارب انسانی قلمرو یا قلمروهایی هست که تفکر بشر نمی تواند در آن نفوذ کند. نباید پنداشت که مارسل امور رازآمیز را با امور ناشناخته یکی می پندارد؛ «راز، امر ناشناخته نیست. امور ناشناخته سرحد مشکلات یعنی مسائل حل نشدنی است. راز را فقط تا آنجا می توان شناخت که انسان مشارکت خودآگاهانه ای در زندگی داشته باشد نه این که صرفا ناظر زندگی باشد. در قلمرو راز راه حل هایی عام و همگانی در کار نیست. بلکه فقط مشارکت هست و تصدیق و شهادت.» در دیدگاه مارسل، انسان تنها می تواند به راز «نزدیک» شود و برای این نزدیکی باید سه مرحله را پشت سر بگذارد؛ اول این که به وجود «راز» معترف شود. دوم؛ با طریقی خاص و نه با رفتاری منطقی به آن نزدیک شود و مرحله سوم این که به راز بیندیشد، البته نه با تفکری انتزاعی بلکه با فرو رفتن در خود و کشف و شهود.

راز شر و مرگ
بسیاری از اندیشه ها و عقاید مارسل تحت تأثیر خاطرات و تجارب زندگیش شکل گرفت. البته از ملاحظات معنوی و دینی در قوام یافتن فلسفه او نمی توان چشم پوشید. مارسل چهار ساله بود که مادرش فوت کرد و پس از آن، مرگ همسرش نقطۀ عطفی در زندگیش شد. واقعۀ مرگ همسرش تأثیر عمیقی در افکار و جهان بینی او گذاشت، «مرگ نابهنگام همسرم پس از فوت زود هنگام مادرم که دومین تجربه از دست دادن عزیزی برای من بود نقش بس بزرگی در شکل گیری اندیشه های من داشت.» در واقع مارسل تحت تأثیر واقعه مرگ همسرش بود که به رد «مذهب اصالت معنا» پرداخت. چون فکر می کرد در این رویکرد به طرز ماهرانه ای مسئله «شر» مسکوت گذاشته شده است. او معتقد است از مواردی که در قلمرو راز قرار می گیرد، «شر» است. چون ما شر را نیز همانند راز نمی توانیم جدا از خودمان بررسی کنیم.
شر نیز جزئی از «راز وجود» ماست و تفکر دربارۀ شر تنها با گرفتار شدن به آن و رنج بردن از آن میسر است. مرگ همسر مارسل موجب شد او درباره شر و بارزترین نمود آن یعنی «مرگ» بیشتر بیندیشد تا شاید جوابی برای آن بیابد؛ چراکه پاسخ ایده آلیست ها به پرسش «مرگ چیست» را کافی نمی دانست. ایده آلیست ها در برابر این پرسش تنها پاسخی که می دادند این بود؛ «نمی دانم». در حالی که مارسل بر خلاف تفکر عصر خود حاضر به پذیرش «لاادری» نبود. مارسل برای جواب دادن به «معمای مرگ» و پی بردن به «راز شر»، هستی انسان را مورد تحلیل و بررسی قرار داد. چون او همه این رازها را تنها نمودهایی از «راز عظیم هستی» می دانست.

هستی در پرده اسرار

در میان مفاهیم فلسفی مارسل هیچ مفهومی معنایی دشوارتر و غامض تر از مفهوم «هستی» ندارد. به باور مارسل هستی تحت مقوله «راز» است نه «مسئله»؛ «محال است که بتوانیم عقب بایستیم و عالم واقع را به نحوی آفاقی بررسی کنیم تا دریابیم کل تاریخ بشر، بیشتر به پوچی و بیهودگی شهادت می دهد یا به ارزش!» او هستی را رازآلود، رمزگونه و در پردۀ اسرار توصیف می کند. از نظر او عینی شدن هستی غیر ممکن است و هستی برهان پذیر نیست. هستی بی واسطه و «روشن به خود» است. ما نمی توانیم هستی را پیش روی خود بگذاریم و از آن پرسش کنیم چون خود غرق در آنیم و به این اعتبار، فهم واقعیت محال است. ما هرگز نمی توانیم به فهم کامل هستی برسیم چون خود در «آفرینش» دخیل هستیم!
از نظر مارسل مرگ با هستی درآمیخته است و از آنجایی که انسان خود جزئی از هستی است مرگ از وجود او جدایی ناپذیر است و انسان در هر لحظه و در هر مکان آن را در وجود خود حس می کند. با این که مارسل معتقد است راز مرگ هرگز برای انسان فاش نخواهد شد اما می گوید با بررسی هستی می توان به این راز نزدیک شد: انسان نباید در برخورد با رازآمیز بودن هستی، احساس حقارت کند، بلکه او می تواند با مراقبه و کشف و شهود و با تفکر راز هستی را برای خود تا حدی روشن کند.

راز عشق و وفا
در فلسفه مارسل تنها از طریق موجودات منفرد می توان به راز هستی نزدیک شد و آن زمان می توان به موجودات هستی نزدیک شد که آنها را عاشقانه دوست بداریم. از دید مارسل موجودات را زمانی می توان شناخت که رویکردی عاشقانه به آنها داشته باشیم. از این رو جستجوی هستی تنها با تحلیلی پدیدار شناختانه از عشق امکان پذیر است. چرا عشق به اذعان راز هستی می انجامد، مارسل از زبان یکی از شخصیت های نمایشنامه اش به این پرسش اینگونه پاسخ می دهد: «عشق اذعان به این است که «تو» لااقل «تو» نخواهی مرد.» در عشق کامل، این معنا نهفته است که نه زمان و نه چیز دیگری نمی تواند «هستی» معشوق را از بین ببرد. عشق (یا وفای بی قید و شرط) مستلزم التزامی است که بار آن را به یمن «جاودانگی» معشوق می توان بر دوش کشید.

تأمل در راز جلوات هستی؛ راهی برای نزدیک شدن به «راز وجود انسان»
در مجموع در «فلسفه هستی» گابریل مارسل، «راز مرگ»، «راز شر»، «راز عشق» و... همه نمودهایی هستند از «راز عظیم هستی». تحلیل و تعمق در هر یک از این رازها راهی را به دست می دهد برای نزدیک شدن به «راز وجود انسان».

منـابـع

ليدا فخرى- روزنامه ایران

باشگاه اندیشه

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها