تلقی پراگماتیستی (کارکردگرایی) از دین
فارسی 2822 نمایش |دین
امروزه در غرب به دین به عنوان امرى که باید در عرصه زندگى عملى و اجتماعى ما انسانها فایده داشته باشد مى نگرند از این رو بخش هاى به ظاهر تنها تئوریک دین را کنار گذاشته اند و مى خواهند بدانند دین در زندگى انسان دیندار چه ارمغانى دارد که در زندگى انسان غیر دیندار آن را ندارد (انتظارات بشر از دین) از این روى دفاع از دین از سوى متکلمان جدید با دفاعى که در گذشته از دین مى شد، متفاوت است.
گونه های دفاع از دین
عمدتا دو گونه دفاع از دین ممکن است:
1. دفاع نظرى و سنتی: که ثابت مى شود مثلا قضیه «خدا وجود دارد» حق است. کتب کلامى سنتی این گونه استدلال مى کنند که جمله مذکور حق است چون مطابق با واقع است.
2. دفاع پراگماتیستى: در این شیوه به جاى آن که اثبات کنیم فلان گزاره حق و مطابق با واقع است نشان مى دهیم که اعتقاد به این جمله آثار مثبتى در زندگى انسان دارد؛ مثلا در این مورد که «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره؛ پس هر كه هموزن ذره اى نيكى كند [نتيجه] آن را خواهد ديد.» (زلزله/ 7) یک بار بحث مى کنیم که جمله راست و مطابق با واقع است این نوع دفاع نظرى و استصوابى است و گاهى بررسى مى کنیم که آیا انسانهاى معتقد به این جمله بهتر زندگى مى کنند یا آنها که به این دو جمله اعتقاد ندارند؟ یعنى آثار فردى و اجتماعى اعتقاد به این دو جمله را بررسى مى کنیم. اگر نتیجه این شد که انسان معتقد به این جمله بهتر از انسان غیر معتقد زندگى مى کند در این صورت از این جمله یک دفاع عملى شده است…اما در این صورت ثابت نشده مطابق با واقع بودن بلکه فقط آثار مثبت داشتن آن ثابت شده است.
بسط دید پراگماتیستى در عصر جدید
اندیشه عصر جدید دید پراگماتیستى دارد و به هر چیز به عنوان این که براى من چه نفعى دارد مى نگرد. انسان جدید به هر چیز بدون هر گونه ارتباط ایده هاى فوق زمینى به نحو سکولار مى نگرد. مشخصه اصلى این جامعه سکولار که تجربه جدید به جاى تجربه قبلى نشسته پراگماتیسم است. به این معنى که هر سؤالى براى انسانهاى این جامعه پیدا مى شود تلاش مى کند تا حدى که ممکن است آن را همان گونه که هست فرموله کرده و بدون این که تحث تأثیر تحریکات دینى یا متافیزیکى قرار گیرد به خود آن مسأله نگاه کند و آن را تحلیل کند.
مطابقت دروۀ علمی اگوست کنت با تفکر پراگماتیستی
یکى از فلاسفه غربى سه دوره اگوست کنتى را به گونه دیگر تقسیم کرده است. به این صورت که در دوره اول تفکر انسان اسطوره اى است. در مرحله دوم تفکر انسان انتولوژیک (هستى شناسانه) است. در دوره سوم فونکسیونال (کارکردى) است. در دوره اول انسان جهان را با جولانگاه و نمایشگاه و میدان نیروهاى غیر این جهانى مى بیند. در دوره دوم انسان هستى را مطالعه مى کند. در این دوره سؤال از ماهیتها و چیستیهاست. انسان مى پرسد خدا چیست. در واقع از قبل اشیاء را نوعى دسته بندى کرده که این گونه از ماهیت آنها مى پرسد.
اما در دوره جدید انسان از کارکردها مى پرسد از ارتباطات سؤال مى کند از تأثیر و تأثرها سؤال مى کند حتى در مقولات دینى هم تفکر کارکردى دارد. دوره جدید به تعبیر بعضى از اندیشمندان غربى مطابق با سه دوره اگوست کنت است که دوره علمى است. ویژگى دوره علمى آن کارکردى بودن است. در دوره فلسفى سوال از اشیاء و از چیستى آنها بود. در واقع قندان براى من است و ارتباطى با من ندارد ولى در دوره علمى سؤال از کیستى است. خدا کیست؛ یعنى چه مشخصاتى دارد در ارتباط با ما چه نقشى دارد. دیگرى بودن بین من و قندان حاصل نمى شود. دیگرى بودن در شخصى است که او را دیگرى و من را من مى کند. خدا کیست؟ یعنى با ما غریبه است و کارکردى نمى یابد. تصور امروزى از خدا تصور شخصى از خداست شخصى که سخن مى گوید شخصى که خطاب مى کند شخصى که ارتباط برقرار مى کند ولى در تفکر فلسفى حقیقت عبارت است از خود هستى (خدا).
جدایی تفکر از «وجود» در تفکر پراگماتیستی
در فلسفه هاى انتولوژیک شما اگر موجود بودن را احراز کنید در واقع حقیقت را به دست آورده اید اما در تفکر کارکردى تفکر از وجود جدا شده است. در دوره هستى شناسى سیستم تفکر از وجود معین مى شد وجود خودش را بر انسان تحمیل مى کرد چون وقتى حقیقت برابر با هستى است تکلیف روشن است. اما در تفکر کارکردى تفکر از وجود جدا شده است (و این از دکارت شروع شده که) لزوما حقیقت را در وجود نمى جویند. در این نحوه اندیشیدن کارکردى که از دکارت آغاز شده تفکر از وجود جدا شده و حقیقت را از وجود نمى جویند بلکه حقیقت هاى متکثر پیدا شده وقتى حقیقت در وجود و مساوى با آن است یک حقیقت بیشتر نیست و بین وجود و عدم فاصله نیست اما امروزه حقایق متعددند. امروزه وقتى از کارکرد صحبت مى کنید سؤال از این است که فلسفه چه کارکردى دارد هنر چه کارکردى دارد. طبعا نیازى که علم برطرف مى کند غیر از نیازى است که فلسفه برطرف مى کند نگاه کارکردى غرب به گونه اى است که به هر چیز مى نگرد نگاهش این است که این دارد چه کار مى کند، در این صورت علم، هنر و دین همه در عرض همند.
تلقی پراگماتیسم از خدا
امروزه سخن گفتن از خدا حتى توسط متألهان دینى به عنوان موجودى فوق طبیعى صورت نمى گیرد. کسانى که مى خواهند مطالب دینى عنوان کنند برایشان مسأله اصلى سکوت در این مسائل است و در موارد ضرورت هر گاه مثلا از کلمه خدا صحبت مى کنند با اعمالى به صلح و عدالت دعوت مى کنند یعنى غیر مستقیم صورت مى گیرد. به عبارت دیگر متأله باید بیشتر از عدالت و صلح سخن بگوید و یا یک نهاد دینى بیشتر باید به صلح و عدالت و مقتضیات آن بپردازد بعد بگوید: مثلا خدا این را مى خواهد. اما این که بنشیند با تحلیل مفاهیم و برهانها و تفسیر متون مقدس در حول مسأله خدا الهیات بسازد با این زبان نباید حرف زد؛ در این زمانه وجه عملی امر خیر که در نهایت به خدا ختم می شود بر وجه نظری و شرعی فرامین خداوند تقدم دارد، به عنوان مثال مؤسسات خیریه ابتدا کمک مى کنندو بعد اظهار مى دارند که این را خدا مى خواهد.
امروزه بحث از خدا به گونه حقیقى مطرح نمى شود، بلکه به گونۀ نمادین و سمبلیک است. تیلیش از متکلمان عصر جدید بر این باور است که خدا در الهیات جدید اساس و پایه هستى است اما توصیف و تعریف آن براى انسان غیر ممکن است اما نمى شود درباره آن سکوت کرد چون وجود داشتن اظهارشدگى مى طلبد و ما درباره خدا حرف مى زنیم اما به صورت سمبلیک. ما با مفاهیمى از خدا حرف مى زنیم که به جهان و زندگى خود ما مربوط است. ما نمى توانیم خدا را توصیف کنیم؛ مثلا اگر مى گوییم خدا خالق است محبت دارد، خدا واقعا این طور نیست نه این که خدا محبت ندارد بلکه خدا در تیررس تعبیرات ما نیست تعبیرات ما نمادین است، فقط اشاره مى کنیم.
تیلیش مى افزاید: «خدا عبارت است از واقعیتى که با بودنش با ما، ما را در آزادى محدودمان شجاعت بودن مى بخشد چون به نظر وى انسان عبارت است از آزادى محدود.»
به هر حال دیدگاه پراگماتیستى درباره دین این گونه است که معتقد است که دین را باید اصولا بر حسب فعالیت فهمید و توجیه آن (اگر توجیهى داشته باشد) باید عملى باشد نه نظرى. در عین حال برخى از این فیلسوفان به خلاف ناسازگارى که با تعقل گرایى دارند چنین پژوهشهایى را درباره خدا و واقعیت نمایى که به اعتقاد آنها با اصول تجربه گرایانه ایشان سازگارند مجاز شمرده اند.
مقایسۀ تلقی کارکردى و اسلامی نسبت به دین
اگر این اندیشه کارکردى به دین را در غرب با تفکر اسلامى نسبت به دین بسنجیم در مى یابیم در تفکر اسلامى نه تنها از انتظار بشر از دین و کارکردى که دین در زندگى ما و براى ما دارد سخن گفته مى شود، بلکه هنگام عبادت خدا در نماز خدا را عبادت مى کنیم. چون خدا شایسته پرستش است نه این که عبادت کنیم تا سودى ببریم. در واقع عبادت در مرحله کمال و تمامش براى خداست نه این که خدا سودى ببرد چرا که خدا بى نیاز است بلکه چون ما به کمال خودمان مى رسیم؛ چرا که در اسلام کمال انسان تنها به برآوردن نیازهاى مادى او نیست بلکه انسان داراى روحى است که تنها با پیوند و بستگیش با خدا به کمال مى رسد آن هم نه از دید الهیات جدید غرب که عمل و زندگى ملاک حقیقت در نظر گرفته مى شود.
دید غرب به مسائل نظرى الهیات امروزه این گونه است که اگر امروزه فیلسوفى غربى آثار ملاصدرا را بخواند مطالب و دلایل فلاسفه ما در گوش دل مردم زمان چندان اثر نمى کند، نه این که اهمیت آن دلایل انکار شود بلکه چه بسا بگویند که این دلایل به قصد اثبات چیزى گفته شده است که اثبات کردنى نیست و دست عقل به آن نمى رسد یا با پرستش عصر مناسبت ندارد.
منـابـع
هنری توماس- بزرگان فلسفه- ترجمه فریدون بدره ای- انتشارات علمی فرهنگی
فردریک کاپلستون- تاریخ فلسفه- مترجم بهاءالدین خرمشاهی- سروش
على اصغر صنمى- فصل نامه حوزه- شماره 110
باشگاه اندیشه
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها