تئودور آدورنو
فارسی 5061 نمایش |آدورنو
تئودور آدورنو Theodor Adorno در یازدهم سپتامبر 1903، چشم به جهان گشود. او سه دهه آغازین حیاتش را، به انضمام دو دهه پایانی در فرانکفورت به سر برد. او تنها پسر یک بازرگان ثروتمند یهودی و یک موسیقی دان برجسته از تبار کاتولیک های ایتالیایی بود. آدورنو نزد هانس کورنلیوس نوکانتی، مطالعه فلسفه را آغاز کرد و به واسطه آلبو برگ، به آهنگسازی پرداخت. او نخستین اثرش را که در حوزه زیبا شناسی "کی یرکگارد" بود، تحت نظارت "پل تیلیخ" سوسیال – مسیحی، در سال 1931، به رشته تحریر درآورد. او پس از کمتر از دو سال، به همراه دیگر اساتید یهودی تبار و چپ های سیاسی، توسط نازیها اخراج شد.
اندکی بعد در اوایل میانسالی، لقب یهودی پدرش را کنار نهاد و "آدورنو" را برای خود برگزید؛ لقب مادریش که با آن شناخته شده تر است. آدورنو در بهار 1934، آلمان را ترک گفت. در مدت تسلط نازیها، وی در آکسفورد، نیویورک و جنوب کالیفرنیا اقامت داشت. همین جا بود که چندین کتاب تألیف کرد و بعدها باعث شهرتش شد. این کتابها "دیالکتیک روشنگری" (به همراه ماکس هورکهایمر)، "فلسفه موسیقی مدرن"، "شخصیت اقتدار طلب" (یک پروژه مشترک) و "اخلاق صغیر" بودند.
در مکتب فرانکفورت
این سالها انگیزه ای برای نقد فرهنگ توده ای و "صنعت فرهنگ" در وی ایجاد کرد. او در بازگشت به فرانکفورت به سال 1949، با قبول کرسی دپارتمان فلسفه، به سرعت به عنوان روشنفکر پیشروی آلمان و شخصیت اصلی "مؤسسه تحقیقات اجتماعی" مطرح شد. این مرکز که به طور ثابت برای دانشجویان مارکسیست در سال 1923 تاسیس شده بود، از 1930 توسط ماکس هورکهایمر اداره می شد. این مرکز قطبی را پدید آورد که به عنوان "مکتب فرانکفورت" نامبردار شده است. آدورنو در 1958، مدیر این مؤسسه شد.
آثار دهه 1950
او در دهه 1950 آثار ذیل را به رشته تحریر درآورد: "پژوهش در باب واگنر" نقد آدورنو بر آهنگساز محبوب نازیها، "پریسمس" Prisms مجموعه ای از مطالعات فرهنگی و اجتماعی، "علیه معرفت شناسی" یک نقد ضد بنیان نگر از پدیدار شناسی "هوسرل" و جلد اول "یادداشت هایی برای ادبیات" که مجموعه ای از مشکله ها را در حوزه نقد ادبی به بحث می گذارد. کشمکش و پایداری، وجه بارز دهه بعدی حیات آدورنو بود. او به عنوان چهره اصلی نزاع با پوزیتیویسم در جامعه شناسی آلمان، محور مجادلات بر سر بازسازی دانشگاه های آلمان، فعالان دانشجویی و مخالفان دست راستی آنان بود. همه این دغدغه ها مانع از انتشار کتابهای متعددی در باب نقد موسیقی، جلد دوم "یادداشت هایی برای ادبیات"، تألیفاتی راجع به هگل و فلسفه وجودی و مجموعه مباحثی در جامعه شناسی و زیباشناسی به دست وی نبود. "دیالکتیک منفی" در معرفت شناسی و متافیزیک در 1966 و "نظریه زیباشناسی" در دهه 1960، دیگر آثار وی بودند که پس از مرگش به چاپ سپرده شد.
درگذشت
آدورنو بر اثر سکته قلبی در ششم آگوست 1969، در حالی که شصت و شش سالگی را تازه پشت سر نهاده بود درگذشت.
اندیشه ها
دیالکتیک روشنگری
خیلی پیش از آنکه پست مدرنیسم رواج پیدا کند، یکی از مهمترین نقدها بر مدرنیته را که در میان روشنفکران اروپایی سر برآورده بود، آدورنو و هورکهایمر در قالب کتاب "دیالکتیک روشنگری" که محصول دوران جلای وطن آنان در زمان جنگ بود عرضه کردند. کتاب آنان با یک ارزیابی رعب آور از غرب مدرن آغاز می شود: «روشنگری که در گسترده ترین معنا به مثابه پیشرفت تفکر فهم شده است، همواره آزاد کردن موجودات بشری از هراس و نشاندن آنان در مقام سروران عالم را هدف قرار داده است. با این حال کره خاکی که اکنون به تمامی روشن شده است، از تلألوء این مصیبت غرورآمیز، تابناک است.» پرسش مؤلفان از چگونگی رخداد این وضعیت است. چگونه علیرغم پیشرفت علم، بهداشت و صنعت مدرن که نوید رهایی بشر از جهالت، بیماری و خوی وحشیگری را می داد، هنوز هم فلج شدن ذهن، می تواند به خلق جهانی منجر شود که مردم در آن مشتاقانه ایدئولوژی فاشیسم را محبوب خود کنند، آگاهانه و به عمد دست به جنایت علیه بشریت زنند و فعالانه به گسترش سلاح های مرگبار برای نابودی توده ها، مبادرت ورزند؟ پاسخ آنان این است که خرد، غیر عقلانی شده است.
سلطه کور
مطابق نظر آدورنو منشأ مصیبت امروز، الگویی از سلطه کور است؛ سلطه در معنایی سه وجهی: سلطه بر طبیعت به واسطه موجودات بشری، سلطه بر طبیعت درون موجودات بشری و سلطه برخی بر دیگران که خود حاصل دو شکل نخست سلطه است. آنچه موجبات این سلطه سه گانه را فراهم می آورد، هراسی غیر عقلانی از امر ناشناخته است: «افراد بشر تصور می کنند آنجا که هیچ امر ناشناخته ای در کار نباشد، از بند هراس رسته اند. همین امر، راه اسطوره زدایی را هموار کرده است.... روشنگری، هراس اسطوره ای رادیکالیزه شده است.» در جامعه غیر آزادی که فرهنگ چنین تلقی ای از پیشرفت دارد و آن را دنبال می کند، ارزش، اهمیت خود را از دست می دهد. آنچه "دیگری" است، خواه انسان خواه غیر انسان به زور به کناری نهاده می شود، مورد بهره برداری قرار می گیرد و یا نابود می گردد. ابزارهای ویرانی در غرب مدرن، بیشتر در معرض تحریف است و بهره برداری از افراد ممکن است کمتر به صورت برده داری عریان بروز یابد؛ اما سلطه کور مبتنی بر هراس پیش گفته، به همراه عواقب عظیم جهانی، استمرار می یبد. محرک ماشین همه چیز خوار این فرآیند، یک اقتصاد سرمایه داری همواره بسط یابنده است که به مدد پژوهشهای دانشگاهی و فن آوریهای جدیدتر، تغذیه می شود.
اسطوره و روشنگری
آدورنو این منظرگاه را در قالب دو برنهاد درهم تنیده خلاصه کردند: «اسطوره از پیش، روشنگری است و روشنگری رجعتی است به اسطوره شناسی.» برنهاد نخست به آنان این امکان را می دهد که تصدیق کنند که علیرغم بی رمق شدن امر اسطوره ای به واسطه نیروهای ناشی از سکولاریزاسیون و راز زدایی، هنوز هم مناسک کهن، مذاهب و فلسفه ها، ممکن است در روشنگری سهمی داشته باشند و چیزهای به درد بخوری برای عرضه در اختیارشان باشد. برنهاد دوم، زمینه ای را فراهم می آورد تا وی بتوانند گرایشات ویرانگر و ایدئولوژیک نهفته در نیروهای مدرن سکولاریزاسیون و راز زدایی را برملا سازند، بدون انکار این نکته که این نیروها یا حقیقتا پیشرو و روشنگر هستند و یا جانشین دریافتهای نخ نمایی که ویرانگر و ایدئولوژیک بودند. به واقع آنچه وی به عنوان امری واقعا اسطوره ای در روشنگری و اسطوره هر دو یافته است، این تفکر است که تغییر بنیادین، غیر ممکن است. چنین مقاومتی در برابر تغییر، هم اسطوره های باستانی و هم ماهیت سرسپردگی مدرن به امور واقع را، سرشت نمایی می کند.
نظریه اجتماعی انتقادی
آدورنو، مارکس را به عنوان ماتریالیستی که نقدش از کاپیتالیسم به شکلی اجتناب ناپذیر متضمن نقد ایدئولوژی هایی است که مقوم و مستلزم سرمایه داریند، مورد خوانش قرار می دهد. از این مهمتر، چیستی بیان مارکس در عبارت "بت وارگی کالاها" (the fetishism of commodities) است. نقد مارکس بر بت وارگی کالا، معطوف به تقابل با متفکران علوم اجتماعی بورژوا بود که به شیوه ای سطحی و بسیط، به شرح اقتصاد سرمایه داری می پرداختند و توأمان به تشریح نادرست این وضعیت و ارائه نظرگاهی خطا دست می یازیدند. بر اساس نظر مارکس، اقتصاد دانان بورژوا، ذاتی بودن استفاده ابزاری از دیگران در تولید سرمایه داری را نادیده می انگارند. آنها از فهم اینکه تولید سرمایه داری که علی الظاهر برای همه "آزادی" و "عدالت" به همراه دارد، باید ارزش اضافی کار طبقه کارگر را از آن خود کند، عاجزند. اقتصاد دانان بورژوا نیز همچون تولید کنندگان و مصرف کنندگان تحت شرایط سرمایه داری، با کالا به عنوان یک "بت" روبرو می شوند. آنان کالا را به مانند یک ابژه طبیعی مورد ملاحظه قرار می دهند، ابژه ای واجد حیاتی از آن خود، که مستقیما با دیگر کالاها در ارتباط است و مستقل از تعاملات بشری که مقوم بالفعل تمامی کالاهاست.
بحث مارکس این است که هر آنچه به عنوان یک کالا تولید می شود، به خواستها، نیازها و کردارهای بشری باز می گردد. کالا اگر به ارضاء خواستهای بشر نائل نیاید، نمی تواند "ارزش مصرف" داشته باشد. کالا اگر کسی نباشد که آن را برای مبادله با چیزهای دیگر طلب کند، نمی تواند "ارزش مبادله" داشته باشد. و چنانچه کالای مورد بحث، ارزشی که با صرف نیروی کار انسانی فراهم آمده، و به واسطه ساعت کار ضروری ای که به لحاظ اجتماعی برای تولید کالاهایی با نرخ های گوناگون ارزیابی شده را با دیگر کالاها تقسیم نکند، نخواهد توانست تا ارزش مبادله اش را احصاء کند.
تجدید نظر در ساختار سرمایه داری
آدورنو تلاش کرد بصیرت های اصلی مارکس را به نحوی متناسب با شرایط سرمایه داری متأخر به کار بندد. اگرچه او در تحلیل مارکس از کالا با وی همدل بود، لیکن اعتقاد داشت که نقد مارکس بر بت وارگی کالا چندان وافی به مقصود نیست. از زمان مارکس تا کنون، در ساختار سرمایه داری تغییرات معناداری پدیدار شده است. این نیازمند تجدید نظرهایی اساسی در پاره ای از موضوعات است: دیالکتیکی میان نیروهای تولید و روابط تولید؛ روابط میان دولت و اقتصاد؛ جامعه شناسی طبقات و آگاهی طبقاتی؛ ماهیت و کارکرد ایدئولوژی و نقش فرهنگ های خبره همچون هنر مدرن و تئوری اجتماعی در انتقاد از سرمایه داری و فراخوان برای استحاله جامعه به مثابه یک کل.
نشانه های آغازین این تجدیدنظر، در تئوری "شیء وارگی" reification که توسط سوسیالیست مجاری تبار، "گئورگ لوکاچ" در دهه 1920 مطرح شد و همینطور از میان مباحث و طرح های میان رشته ای تنظیم شده به وسیله اعضای موسسه تحقیقات اجتماعی فرانکفورت در ده های 1930 و 1940، سر برآورد. لوکاچ با اتکای بر تئوری عقلانیت ماکس وبر، به این بحث می پردازد که اقتصاد سرمایه داری صرفا بخشی از جامعه در کنار دیگر بخشها نیست، بلکه مبادله کالا به اصل مرکزی سازماندهی برای کلیه حوزه های جامعه مبدل می شود. این وضعیت نفوذ بت وارگی کالا را به کلیت نهادهای جامعه اجتناب ناپذیر می کند (از جمله حقوق، مدیریت و مطبوعات)؛ به علاوه چارچوب های آکادمیک که فلسفه را هم شامل می شود. "شیء وارگی" معطوف «به فرآیندی ساختاری است که به موجب آن صورت کالا، به درون جامعه سرمایه داری نفوذ می کند.» لوکاچ به ویژه به مطالعه چگونگی تبدیل شدن موجودات انسانی به «اشیایی محض که فرمانبردار قوانین بی رحم بازارند» علاقمند بود.
آدورنو در بادی امر این نگرش را تعدیل کرد، اگرچه که هیچ گاه وثوق و اعتماد لوکاچی نسبت به اینکه طبقه کارگر انقلابی قادر است تا بر شیء شدگی غلبه نماید را نپذیرفت. آدورنو بعدها از شیء شدگی آگاهی با عنوان "پدیدار زائد" epiphenomenon یاد کرد.آنچه یک نظریه اجتماعی انتقادی به واقع نیازمند آن است، ایضاح این نکته است که چرا فقر، گرسنگی و دیگر اشکال رنج بشری، علیرغم اینکه توان بالقوه عملی برای کاهش یا حذف کامل آنها گسترش یافته است، هنوز هم ادامه دارد. آدورنو بیان می دارد که علت بنیادی را باید از بطن ایضاح چگونگی سلطه روابط سرمایه داری تولید بر جامعه به مثابه یک کل، و سوق پیدا کردن تمرکز قدرت و ثروت به منتها درجه خود ولو غالبا به نحوی نامرئی، جستجو کرد. جامعه حول تولید ارزشهای مبادله، به خاطر نفس ارزشهای مبادله تولیدی سازماندهی می شود، که البته از پیش مستلزم تصاحب خاموش ارزش اضافی است. آدورنو این پیوند تولید با قدرت را به منزله "اصل مبادله" (principle of exchange) مورد اشاره قرار می دهد. در هر جامعه ای که این پیوند غلبه یابد، آن جامعه، "جامعه مبادله ای" exchange society است.
تشخیص آدورنو از جامعه مبادله ای سه سطح دارد: اقتصادی- سیاسی، اجتماعی- روانشناسانه و فرهنگی. او سطح سیاسی- اقتصادی را به مدد نظریه دولت سرمایه داری که توسط "فردریش پولاک" در طول سالهای جنگ طراحی شده بود، توضیح می دهد. اقتصاددان کارآزموده ای که تصور می شد در تحریر فصلی از کتاب "دیالکتیک روشنگری" نیز سهم داشته است، اما هرگز اینگونه نبود. پولاک بحث می کند که دولت تسط بر قدرت اقتصادی را، در آلمان نازی، شوروی و آمریکای نوین، به دست آورده بود. وی این گروه سیاسی- اقتصادی را دولت سرمایه داری می نامید. در حالی که پولاک بر آن بود که این قدرت سیاسی- اقتصادی در دام سخت تری گرفتار خواهد آمد، آدورنو معتقد نبود که این وضعیت به لحاظ بنیادین، در سرشت استثماری اقتصاد سرمایه داری، دگرگونی ایجاد کند. در عوض چنین استثماری نسبت به آنچه در دوران مارکس وجود داشت، انتزاعی تر می شود و نافذتر عمل می کند.
سطح اجتماعی- روانشناسانه در نظر آدورنو، برای روشن شدن تأثیر و نفوذ استثمار سرمایه داری متاخر، سودمند است.
مطالعات وی در آمریکا در خصوص ضد یهود گرایی و "شخصیت اقتدار طلب"، بحثی است راجع به اینکه اینها به لحاظ آسیب شناسانه، نتیجه «منطق درونی سرمایه داری متأخر و در ارتباط با دیالکتیک روشنگری است.» مردمی که مشتاقانه پذیرای ضد یهود گرایی و فاشیسم شدند، طرح هراسشان از سلطه تجریدی را به سوی میانجی های کذایی سرمایه داری معطوف کردند.
منـابـع
باشگاه اندیشه
بابک احمدى- مدرنیته و اندیشه انتقادى- تهران- چاپ چهارم- ۱۳۸۰
بابک احمدى- خاطرات ظلمت درباره سه اندیشمند مکتب فرانکفورت- تهران- ۱۳۷۹
تئودور آدورنو، ماکس هورکهایمر- صنعت فرهنگ سازى، روشنگرى به مثابه فریب توده اى- مراد فرهادپور- ارغنون- شماره ۱۸- پائیز ۱۳۸۰
حسینعلى نوذرى- نظریه انتقادى مکتب فرانکفورت در علوم اجتماعى و انسانى- چاپ یکم- نشر آگه- بهار ۱۳۸۴
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها