اندیشه قدریه از نگاه ابوحاتم رازی
فارسی 3521 نمایش |پیشینه
«اینان را، بنابر قولى، قدریه گفته اند؛ چون بر این باور بودند که کارهاى بد، مانند قتل، زنا و غیر آن، مورد خواست و تقدیر خداوند عزوجل نیست و این بندگان اند که بیرون از خواست او براین اعمال توانایند. این نظرگاه تنها نقطه مشترک اندیشه قدریان است و آنان در جزئیات بسیار دیگر با هم اختلاف دارند. لقب «قدریه» از دیر باز بوده و خبرهایى نیز در این باب وارد شده است. براى نمونه، از پیامبر اکرم (ص) روایت شده است که فرمود: «قدریان مجوسیان امت اسلام اند.»
جبریان بى آنکه روایتى را نقل و بدان استناد کنند، گفته اند: که قدریان از این جهت به مجوس تشبیه شده اند که مى گویند: خداوند خیر را آفرید نه شر را، و آنکه شر را مى آفریند، شیطان است. (خداوندى که آفریدگار هر چیزى است، برتر باد).
نیز جبریان روایت کرده اند زمانى که على (ع) از جنگ صفین برمى گشت، مردى به سوى آن حضرت آمد و گفت: اى امیرمؤمنان، آیا رفتن ما به شام به قضا و قدر الهى بود؟ فرمود: «به خدا سوگند، به دره اى فرود نیامدیم و از تپه اى بالا نرفتیم مگر به قضا و قدر الهى.» آن مرد گفت: «اگر این گونه باشد، رنج خود را به حساب خداوند مى گذارم و بنابراین، پاداشى براى من در کار نخواهد بود!» آن حضرت فرمود: «واى بر تو، شاید گمان کرده اى قدرى حتمى و قضایى اجتناب ناپذیر در کار است؟! اگر چنین مى بود، پاداش و کیفر باطل، و نوید و تهدید بى فایده مى شد و از سوى خداوند، نه ستایشى براى نیکوکار و نه نکوهشى براى بدکار مى آمد. این سخن بت پرستان و دشمنان خداى مهربان و دوستان شیطان است که همان قدریان و مجوسیان این امت اند. همانا خداوند از بندگان فرمانبردارى خواسته و در عین حال، آنان را مختار قرار داده است. نهى او در حد برحذرداشتن بندگان است و نافرمانى از او به معناى مغلوب شدنش و اطاعت کردن از او نیز از سر ناگزیرى فرد نیست.»
آن مرد گفت: «پس معناى این قضا و قدرى که ما جز بدان ها از هیچ تپه اى بالا نرفتیم و به هیچ دره اى فرود نیامدیم، چیست؟» حضرت فرمود: «همان امر خداوندى است» و این آیه را تلاوت فرمود: «وقضى ربک الا تعبدوا الا ایاه.»؛ «و پروردگارت امر کرده است که جز او را مپرستید.» (اسراء/ 23)، مرد کهن سال با شنیدن این سخنان، شادمانه برخاست و این اشعار را خواند:
أنت الإمام الذی نرجو بطاعته *** یوم النشور من الرحمن رضوانا
أوضحت من دیننا ما کان ملتبسا *** جزاک ربک عنا فیه إحسانا
«تو آن امامى هستى که در روز رستاخیز، از خداى رحمان، بهشت را به خاطر فرمانبردارى از او، امید مى بریم. آنچه را از دین ما پوشیده بود، روشن ساختى. پروردگارت به خاطر این روشنگرى پاداش نیکویت دهاد.»
جدال قدریان و جبریان
قدریان گمان مى کنند که جبرى ها قدریه واقعى اند، چرا که آنها مى گویند، خیر و شر به تقدیر الهى است، ولى ما مى گوییم، شر به تقدیر الهى نیست. بنابراین، آنان بیش از ما سزاوار این لقب اند. پیداست که قدریه با این توجیه مى خواهند خودشان را از شمول این لقب ناخوشایند برهانند. جبریان در جواب آنان گفته اند: اگر داستان چنین باشد که شما مى پندارید، ما باید به قدریان شهرت مى یافتیم، نه شما؛ در حالى که اگر مردى وارد شهرى شود و از قدریان سراغ گیرد، او را به سوى شما راهنمایى مى کنند، نه به سوى ما؛ چرا که شما نزد مردم به این لقب شهرت یافته اید. آنچه به استدلال جبرى ها قوت بیشترى مى بخشد آن است که در زمان هاى گذشته، افراد مشهور و معروفى که به جبر باور نداشتند، قدرى نامیده مى شدند. من کتابى از یکى از سردمداران این دیدگاه که به «قدریه» شناخته مى شود، خواندم. نویسنده کتاب که به بلخى معروف است، این نظر را نقل کرده و بدان در برابر جبریان استدلال کرده و این لقب را عنوان جدایى ناپذیر آنان دانسته و آن را از گروه خود برداشته، اما در ادامه، سخن خود را نقض کرده است، زیرا مردان دانشورى را برشمرده، به آنها مى بالد که با او هم عقیده اند و نیز گروهى را از خاندان پیامبر (ص)، تابعیان و شمارى از راویان حدیث یاد مى کند و با تعابیرى نظیر «فلانى قدرى بود» یا «فلانى به قدر باور داشت»، از آنان سخن مى گوید. به واقع اگر چنین ادعایى درست باشد که جبریان همان قدرى هایند، پس تکلیف این نام بردگان که مشهور به قدریه بوده و بدین نام نامیده شده اند، چه مى شود؟! چنان که اگر اینان به خاطر جبرى بودن به قدریه شهرت یافته، قدرى نامیده شده اند، پس فلسفه شمارش آنان، بالیدن به آنها و تحکیم اساس تفکر خود به کمک یاد و نامشان بر چه پایه اى استوار است؟!
قدریان و معتزله
به قدریان معتزله نیز گفته مى شود و آنان از این نام خشنودترند و بدان میل بیشترى دارند. گفته شده است که این نام نخست در زمان امیرمؤمنان على (ع) هنگامى که کسانى مانند سعد بن مالک (همان سعد بن ابى وقاص)، عبدالله بن عمر، محمد بن مسلمه انصارى، اسامة بن زید بن حارثه کلبى (آزاد شده رسول خدا) و در پى آنان، احنف بن قیس از آن حضرت کناره گیرى کردند، پیدا شد. اینان معتزله نامیده شدند؛ با این همه، به داشتن دیدگاه قدر شناخته نمى شدند.
نخستین قدرى
گفته مى شود که نخستین قدرى اى که معتزلى نامیده شد، عمرو بن عبید بود. علت این نام گذارى آن بود که وى با حسن بصرى و پیروانش رفت و آمد و رابطه داشت و در درس او حاضر مى شد، اما پس از مرگ وى، از آن جمع کناره گیرى و براى خود حلقه اى مستقل ایجاد کرد. از آن پس گفته شد عمرو معتزلى شده است. عمرو به لحاظ اعتقاد به دیدگاه قدر نامبردار بود و پس از آن هر کس این دیدگاه را مى پذیرفت، معتزلى خوانده مى شد. این لقب براى همیشه، بر روى قدریان و نه دیگران ماند و پس از آن که قول به قدر، لازمه اعتزال شد، شهرت گروهى که از على (ع) کناره گرفتند و معتزله سیاسى بودند، کهنه شد و از خاطره ها رفت.
تأویل گرایی معتزله
معتزله خودشان خود را به لقب دیگرى، یعنى «اهل عدل و توحید» ملقب ساخته، مى گفتند: ماییم که به عدل و توحید باور داریم و قصدشان از توحید آن است که به تشبیه اعتقاد ندارند. به جانم سوگند، آنها هر چند از تشبیه دور شدند، داورى ظاهر قرآن را نیز کنار نهادند؛ چرا که ظاهر قرآن بر تشبیه و تمثیل خداوند دلالت دارد، و از طرفى دست کارى در معناى توحید جز به مدد تأویل، درست نیست و هر کس از ظاهر قرآن، بدون شناخت تأویل آن، دست بردارد، به وادى تعطیل ]خاموشى در باب صفات و ذات پروردگار مى افتد. معتزله آیاتى را از قرآن که مورد استناد اهل تشبیه قرار مى گرفت، تأویل مى کردند؛ مثلا در مقام تأویل این آیه: «الرحمن على العرش استوى» «خداوند رحمان بر عرش استیلا یافت». مى گفتند «استوى» یعنى «استولى» چیره شد، چنان که گفته مى شود: استوى فلان على الأمر؛ یعنى بر آن چیره شد و براى اثبات سخن خود، این شعر را نقل مى کردند: «حتى استوى بشر على العراق؛ تا اینکه «بشر» بر عراق سیطره یافت.»
در رد معتزله گفته اند، در جایى گفته مى شود: «استولى فلان على کذا و کذا» که شخص از آغاز بر آن مسلط نبوده، بعدا چیره شده باشد؛ به علاوه خود این نیز نوعى تشبیه است.
همچنین، آنان فرموده خداوند را در آیه «ان تسجد لما خلقت بیدى» فرمود: اى ابلیس چه چیزى تو را از سجده براى آنچه با دستان خویش آفریدم، بازداشت؟» تأویل کرده و گفته اند: «ید» در آیه، به معناى «نیرومندى» است، اما مخالفانشان پاسخ داده اند که خداوند فرموده است: «یدی» (به معناى دو دست خودم) و اگر تعبیر «بیدی» (یعنى با دست خودم) را به کار برده بود، با تأویل شما سازگار بود، «لما خلقت بقوتی» (دو نیروى من) به چه معناست؟ علاوه بر این، تأویل هاى بسیار دیگرى هست که اگر بخواهیم آنها را یاد آور شویم، کتابمان طولانى و حجیم خواهد شد. روایاتى از رسول خدا (ص) نقل شده است که نادرستى دیدگاه آنها را بیان مى کند. معتزله اگرچه راهى براى رد استدلال به آیات قرآن پیدا کرده اند، اما تا هنگامى که بر کیش مسلمانى هستند، نمى توانند آن روایت ها را رد و تأویل کنند.
مراد معتزله از اهل عدل بودن
مراد معتزله از اهل عدل بودن آن است که از جرگه اعتقاد به مجبور بودن بندگان بیرون اند؛ چرا که چنین چیزى نزد آنان ظلم است و اگر این توجیه براى اهل عدل بودن درست باشد، جبریان نیز به خاطر آنکه قدر (مانند مقدر بودن کورى چشم) را ظلم مى دانند باید اهل عدل باشند، زیرا هر یک از این دو سخن هم دوش و عدل دیگرى است. در نتیجه، معتزلیان و جبریان هم سنگ و همتاى یکدیگر و بیش از آنکه «اهل عدل» باشند، «اهل عدل» خواهند بود. جور یعنى گرایش به یکى از دو جانب؛ گفته مى شود: جار الحاکم فی الحکم (قاضى در داورى ستم کرد)، هر گاه که به سمت یکى از دو طرف دعوا بگراید. «عدل» از «اعتدال» که همان «استواء» (یعنى یکسانى) است، گرفته شده است. وقتى مى گویند: عدل الحاکم فی الحکم (قاضى در داورى عادلانه رفتار کرد) که با هر دو طرف دعوا یکسان و با انصاف رفتار کند و به سمت هیچ یک از آن دو متمایل نشود. بنابراین، هر که به جبر یا قدر معتقد باشد، ظالم است، چرا که عدل (راه میانه) آن است که نه به جبر و نه به قدر ایمان داشته باشد، چنان که از جعفر بن محمد روایت شده است که مردى از آن حضرت پرسید: «آیا بندگان در کار خود مجبورند؟» فرمود: «بى گمان خداوند عادل تر از آن است که خلق خود را به نافرمانى ها وادارد و سپس، به خاطر آنها کیفرشان دهد.» آن مرد گفت: «پس کار به خود بندگان وانهاده شده به حال خود رها شده اند؟!» فرمود: «خداوند نیرومندتر از آن است که کسى در محدوده فرمانروایى اش قدرتى داشته باشد.» مرد گفت: «پس چگونه است؟» فرمود: «نه جبر است و نه تفویض، بلکه چیزى است میان این دو.» این همان عدل است؛ زیرا صاحب چنین اندیشه اى به هیچ یک از دو سو متمایل نمى شود و در حد میان آن دو مى ایستد.
معنای عدل و جبر
عدل در کلام عرب، به معناى انصاف و تقسیم مساوى دو چیز هم طراز و همتاست؛ چنان که قاضى میان دو خصم یکسان رفتار مى کند و به سوى یکى از آن دو گرایش نمى یابد و اگر گرایشى پیدا کند، مى گویند: ستم کرد. ابن زبعرى عدل را به همان معناى انصاف دانسته و گفته است:
فقتلنا النصف من ساداتهم*** وعدلنا مثل بدر فاعتدل
ترجمه:«نیمى از سرانشان را کشتیم و هم طراز بدر شدیم پس بدر هم طراز ما گشت.»
«اجبار» از «أجبرت فلانا على الأمر» از معناى مغلوب کردن و واداشتن به کارى برگرفته شده است. مى گویند: أجبرته إجبارا که اسم مفعولش «مجبر» واسم فاعلش «مجبر» است. مى گویند: «رجل مجبر من قوم مجبرة». این لقب بر این وزن ]و به صیغه اسم فاعل مؤنث از باب تفعیل جمع بسته شده؛ زیرا مراد «الفرقة المجبرة» و«الفرقة» مؤنث است.
همچنین، «قوم جبریه»، با فتح جیم و سکون باء، نیز گفته مى شود که در مقابل قدریه قرار دارد. البته اگر باء را فتحه دهى و بگویى: «جبریه»، معنایش سرکشى و گردن فرازى خواهد بود. مى گویند: جبرت العظم، فهو مجبور، یعنى شکستگى استخوان را ترمیم کردم، که اسم فاعلش «جابر» است و به آن، «مجبر» نیز گفته مى شود. قدریان آراى گوناگون و شاخه هاى بسیارى دارندکه بدان ها منسوب اند و ما به خواست خدا در جاى خود از آنها سخن خواهیم گفت.
منـابـع
ابوحاتم رازی - گرایش ها و مذاهب اسلامی- مترجم علی آقانوری- ناشر مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1383
مادلونگ ویلفرد- مکتب ها و فرقه هاى اسلامى در سده هاى میانه- ترجمه جواد قاسمى- آستان قدس- مشهد- 1375 ش.
www. religens. com
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها