فرقه های خوارج (بیهسیه)
فارسی 5468 نمایش |ظهور بیهسیه
این نام را بر پیروان ابوبیهس هیصم بن جابر نهاده اند. این اندازه درباره او پیداست که از افراد بنی سعد بن ضبیعه بن قیس بوده که در روزگار خلافت ولید، حجاج به تعقیب او پرداخت و وی نیز به مدینه گریخت. چونانکه آورده اند در مدینه عثمان بن حیان مزنی او را به چنگ آورد و به زندان افکند و پس از رسیدن فرمان ولید در خصوص او، دست و پایش را برید و او را به قتل رساند. (بنگرید به: شهرستانی، الملل والنحل، ج 1، ص 125؛ ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ص 163)
برخی از منابع فرقه شناختی از بیهسیه به عنوان فرقه ای مستقل یاد می کنند و برخی نیز آن را دنباله یا انشعابی از اباضیه می دانند. از آنچه صاحب الاستقصاء به ابن خلدون نسبت می دهد پیداست که بیهسیه شاخه ای از اباضیه است و چونانکه بغدادی و اسفراینی روایت می کنند ابراهیمیه شاخه ای از اباضیه بود و بیهسیه نیز از این شاخه پیروی کردند. (بنگرید به: ناصری، الاستقصاء، ج 1، ص 163. بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 107 و 108؛ اسفراینی، التبصیر فی الدین، ص 57)
عقاید بیهسیه
ابوبیهس عقیده نافع بن ارزق را درباره دشمنان خوارج رد کرد و قتل کودکان و زنان را نمى پسندید. وى عقیده عبدالله بن اباض را مبنى بر این که مخالفان مشرک نیستند و کافر نعمت تلقى مى شوند، تقصیر مى دانست. ابوبیهس معتقد بود که مسئله خوارج همان مسئله پیامبر در دوران مکه است که در میان مشرکان زندگى مى کرد و با آنان مراوده و داد و ستد داشت. بنابراین اقامت خوارج در میان مسلمانان، جایز و ازدواج و توارث با ایشان مجاز است. دشمنان خوارج در ظاهر، مسلمان و در باطن، منافقند. در تفکر ابوبیهس مسئله تولى و تبرى، همچون معرفت خداوند و اقرار به رسالت پیامبر از ضروریات دین است. بیهسیه بر خلاف نجدات، جهل را موجب سقوط حد ندانسته، مرتکب کبیره را هر چند جاهل کافر مى شمردند. عقایدی که به بیهسیه نسبت داده آند عمدتا از این قرار است:
1- هیچ کس مسلمان نیست مگر آنکه به شناخت خدا و پیامبر و کلیات آنچه پیامبر آورده است و نیز به ولایت اولیای خدا و بیزاری جستن از دشمنان خدا اقرار بدارد. از دیدگاه این فرقه، بنابر این، اگر کسی گناهی انجام دهد بر ا به کفر حکم نمی کنیم تا هنگامی که نزد والی برده شود و آنجا حد بخورد. چنین کسی را پیش از آنکه وضعیتش نزد والی به داوری گذاشته شود نه مومن می نامیم و نه کافر می خوانیم.
2- از دیدگاه این گروه، بسان قدریه، انسان در افعال خود مختار است و قدرت بر فعل به او داده شده است.
3- این گروه، ابراهیمیه، میمونیه و واقفه را تکفیر می کردند. میمون را از آن روی کافر می دانستند که خرید کنیزان را در دارالتقیه از کافران قوم حرام دانسته است، ابراهیم را از آن روی که از واقفه تبری نجسته است و سرانجام واققه را بدان سبب که از نادرستی عقیده میمون و درستی عقیده ابراهیم آگاهی نیافته اند. برخی از عالمان خوارج را از این گروه دانسته اند، چونانکه درباره یمان بن رباب که از متکلمان خوارج بود گفته اند: نخست به ثعالبه گرایش داشت و سپس به بیهسیه گرایید. (بنگرید به: ابن ندیم، الفهرست، ص 258) همچنین برخی از قیامها را به طرفداران این فرقه نسبت داده آند، چنانکه گفته اند: بسطام بن لیث که در سال 124ق. / 741 و 742م. در آذربایجان شورشی سامان داد به بیهسیه تمایل داشت.
انشعابات داخلی بیهسیه
سه فرقه یا انشعاب داخلی برای بیهسیه گزارش شده است و این سه عبارتند از:
الف) عوفیه یا عونیه: در منابع فرقه شناختی از گروهی به نام عوفیه یا عونیه یاد می وشد که از انشعابهای داخلی بیهسیه است و خود دو گروه را در بر می گیرد: گروهی که می گفتند: از چنین کسانی تبری نمی جوییم؛ زیرا کاری انجام داده اند که بر ایشان مباح بوده است. البته، این هر دو گروه بر این اتفاق نظر داشتند که چون امام کافر شود رعیت نیز همه کافر شوند. (بنگرید به: اشعری، مذاهب الاسلامیین، ج 1، ص 179؛ بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 109؛ شهرستانی، الملل والنحل، ج 1، ص 126)
ب) اصحاب تفسیر: اشعری از گروهی به نام «اصحاب تفسیر» نام می برد که پیروان حکم بن مروان کوفی و از فروع بیهسیه بودند. آنان عقیده داشتند که هر کس بر ضد مسلمانان گواهی دهد شهادت او تنها در صورتی پذیرفته است که چگونگی انجام فعلی را که بر آن گواهی می دهد بیان دارد. اما در گزارش شهرستانی مقصود از عقیده اهل تفسیر آن است که هر کس شهادتی دهد موظف است کیفیت آن را بیان دارد و تفسیر کند. (بنگرید به: اشعری، مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 181 و 182؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج 1، ص 126)
ج) اصحاب سوال یا شبیبیه: درباره شبیبیه و اصحاب سوال نوعی اختلاف در روایتها دیده می شود. در حالی که اشعری اصحاب سوال را همان شبیبیه می داند، بغدادی از آن به عنوان فرقه ای مستقل یاد می کند و شهرستانی بر خلاف او شبیبیه را دنباله پیروان صالح بن مسرح معرفی می کند و از اصحاب سوال به عنوان یکی از فرقه های بیهسیه جدای از پیروان صالح سخن به میان می آورد. (بنگرید به: الملل والنحل، ج 1، ص 127 و 128)
این صالح بن مسرح که شبیب جانشین وی معرفی می شود احتمالا همان است که اشعری از پیروان وی به عنوان فرقه ای در ردیف فرقه های خوارج یاد می کند، بی آنکه این فرقه را شاخه ای از فرقه های دیگر بداند. او که شهرستانی نیز گزارش خود درباره فروع بیهسیه را پس از بحث در مورد عونیه، اصحاب تفسیر و اصحاب سوال با پرداختن به وی و پیروانش دنبال می کند صالح بن مسرح تمیمی است که مخالف ازارقه بود. برخی گفته اند صفری بود و برخی نیز گفته اند نه صفری بود و نه ازرقی. وی هنگامی که بشر بن مروان از جانب برادر خود عبدالملک بن مروان (65 – 86ق. / 685- 705م.) کارگزار حکومت شام در عراق بود بر ضد وی قیام کرد. گاه نیز شورش او را در زمان فرمانروایی حجاج بن یوسف دانسته اند. ذهبی شورش او را در سال 76 ق. می داند و گزارش می کند که در نبردی که در این سال درگرفت قوای حکومتی غلبه کردند. (بنگرید به: مذاهب الاسلامیین، ج1، ص 182، پاورقی، به نقل از: ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 3، ص 121. البته طبری از شورش او در سال 75ق. خبر داده است. بنگرید به: تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 554)
جانشینی
در نبردی که به سال 76 ق. / 695 و 696م. میان صالح و قوای حجاج در آستانه در جلولاء رخ داد، صالح زخمی شد و چون مرگ خویش را نزدیک دید شبیب بن یزید را جانشین معرفی کرد. شبیب که نام کاملش ابوضحاک یا ابوصحاری شبیب بن یزید بن ابن نعیم شیبانی است پس از مرگ صالح رهبری خوارج را در جزیره در عهده گرفت. او توانست پنج تن از فرماندهان قشونی را که حجاج برای سرکوب وی فرستاده بود شکست دهد و به قتل برساند و سپس آهنگ کوفه کند و حجاج را هم به محاصره در آورد. شبیب در جریان نبردی که به سال 77ق. / 696 و 697م. در گرفت در نهر دجیل غرق شد و درگذشت. (بنگرید به: ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 146- 150؛ ابن کثیر، البدایه والنهایه، ج 9، ص 19 و پس از آن؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 2، ص 454 و 455؛ ابن تغری بردی، النجوم الزاهره، ج 1، ص 196؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 275)
ولهاوزن می نویسد: «پس از مرگ شبیب گروه وی دیگر اهمیتی نداشتند. اما حرکت دیگر گروههای خوارج در میان قبیله بنوشیبان و آل بکر در اطراف موصل قوت و قدرت یافت... البته دیگر شبیب پیشوا یا الهام بخش آنان نبود، بلکه از خلیفه متوفی صالح بن مسرح الهام می گرفتند، که با مجموعه اندرزهایش ارشاد می شدند و به زیارت قبرش می رفتند و طبق سنت معمول سرهایشان را در کنار مزار او می تراشیدند.» (ولهاوزن، تاریخ سیاسی صدر اسلام شیعه و خوارج، ص 120)
پیروان شبیب را شبیبیه گفته اند و به روایت صاحبان کتب ملل و نحل اینان عقیده داشته اند هر کس به یگانگی خدا و پیامبری محمد (ص) گواهی دهد، اولیای خدا را دوست بدارد و از دشمنان برائت جوید و به کلیت آنچه از جانب خداوند رسیده است اقرار داشته باشد مسلمان است، هرچند احکام اسلام را نداند. این عقیده بسیار با عقیده مرجئه همخوانی دارد و از این روی نیز برخی شبیبیه را مرجئه خوارج نامیده اند، هرچند که تصور سازگاری یافتن اندیشه خوارج با نظریه ارجاء بسیار دور می نماید.
منـابـع
حسن صابری- تاریخ فرق اسلامی- جلد 1- انتشارات سمت- 1384
محمد بن عبدالکریم شهرستانى- الملل و النحل- تحقیق عبدالعزیز محمد الوکیل- دار الفکر- بیروت- بى تا
ابوالحسن اشعرى- مقالات الاسلامیین- تصحیح هلموت ریتر- 1400ق
www. adyan. org
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها