گفتگوهای دوزخیان (جبران گناه)
فارسی 2559 نمایش |رابطه فرشتگان و کافران
رابطه ی فرشتگان با کافران، رابطه اى است منفى و خصوصیت آن نفرین بر آنها و سرزنش آنهاست. در گفتگوهایی که بین اهل جهنم و فرشتگان صورت می گیرد می توان به وضوح به این مسئله پی برد. یکی از این گفتگوها و درخواستها را قرآن بیان می کند: «إن الذین کفروا ینادون؛ کافران را ندا مى دهند.» (غافر/ 10) فرشتگان و تمام طبیعت که به فطرت، بر حق سرشته شده و کافران با حق مخالفت ورزیده اند...
چه کسى آنها را چنین ندا مى کند؟ ظاهر این است که فرشتگان عذاب براى ملامت و سرزنش و رسوا کردن آنها چنین ندایى سر مى دهند، در حالى که فرشتگان رحمت همواره آماده اکرام و احترام مردم با ایمان و صالح مى باشند. این احتمال نیز داده شده است که این ندا از ناحیه بعضى از کفار نسبت به بعضى دیگر است، اما معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد، و به هر حال این ندایى است که در روز قیامت داده مى شود و آیات بعد گواه روشنى بر این معنى است.
«لمقت الله أکبر من مقتکم أنفسکم إذ تدعون إلى الإیمان فتکفرون؛ که دشمنى خدا با شما از دشمنى شما با خودتان، آن گاه که به ایمانتان فرا مى خواندند و شما راه کفر در پیش گرفتید، بزرگتر است.» کلمه "مقت" به معناى شدیدترین مرحله خشم است. خداى تعالى بعد از آنکه پاره اى از آثار ایمان مؤمنین را برشمرد، اینک به سراغ کفار برگشته، پاره اى از آثار سویى که از جهت کفر دارند، برمى شمارد. و ظاهر این آیه و آیه بعدش این است که: ندایى که در این آیه حکایت مى کند، ندایى است که کفار در آخرت و بعد از داخل شدن در آتش به آن ندا مى شوند. آن هنگامى که عذاب کفر خود را مى چشند و مى فهمند که کفرشان در دنیا در حقیقت خشم گرفتن بر خودشان بوده است، آن روزى که از طرف انبیا دعوت مى شدند به سوى ایمان و آن دعوت را مسخره مى کردند، به دست خود این آتش را براى خود افروختند و خویشتن را به هلاکت دایمى دچار کردند. در آن روز از جانب خداى سبحان این ندا را مى شنوند: «سوگند مى خورم که شدت خشم خدا براى شما خیلى بزرگتر و بیشتر از شدت خشمى است که خودتان بر خود گرفتید، آن هنگام که دعوت مى شدید (اگر مضارع آورده به اعتبار حکایت حال گذشته معناى گذشته را مى دهد) به سوى ایمان.» یعنى انبیا شما را بدان دعوت مى کردند، و شما کفر مى ورزیدید.
به راستى، خداوند خیر بندگان خود را مى خواهد و آنان را نیافریده است مگر براى آن که به آنان مهربانى کند و بر آنها رحمت آورد، اما وقتى ایمان آوردن بدو و پذیرفتن دعوت او را رد کردند، و در نتیجه خود را خوار کردند وجود خود را با کفر به ذلت و پستى کشاندند، خداوند چندین برابر پیش از آنچه ایشان خود را خوار و خفیف کردند، آنان را با دور کردن از رحمت خویش و افکندن به عذاب، خوار و ذلیل مى کند. انسان هنگامى که حق را تحقیر مى کند و پذیرفتن نداى حق را رد مى کند، خویشتن خود را خوار مى سازد و مورد بى احترامى قرار مى دهد. از اینجاست که انسان را هیچ ارزشى نیست مگر به سبب نزدیکى او به حق و شکل گیرى حق در زندگى او.
اعتراف دوزخیان براى نجات یافتن از عذاب
به هر حال مجرمان با مشاهده اوضاع و احوال جهنم و در حالی که در آتش جهنم هستند، آگاهى بر خشم خداوند نسبت به آنها از خواب غفلت طولانى خویش بیدار مى شوند و در فکر چاره مى افتند، و «قالوا ربنا أمتنا اثنتین و أحییتنا اثنتین فاعترفنا بذنوبنا فهل إلى خروج من سبیل؛ مى گویند: پروردگارا! ما را دو بار میراندى و دو بار زنده کردى و ما در این مرگ و حیاتها همه چیز را فهمیدیم، اکنون به گناهان خود اعتراف مى کنیم، آیا راهى براى خارج شدن از دوزخ (و بازگشت به دنیا و جبران ما فات) وجود دارد؟!» (غافر/ 11) آرى در آنجا پرده هاى غرور و غفلت کنار مى رود، و چشم حقیقت بین انسان باز مى شود، لذا چاره اى جز اعتراف به گناه ندارد. آنها در این جهان اصرار به انکار معاد داشتند، و پیامبران را در این زمینه به باد استهزاء مى گرفتند، اما هنگامى که مرگ و حیات متوالى خود را مى بینند جایى براى انکار باقى نمى ماند، تکیه کردن آنها روى تکرار مرگ و حیات شاید از این نظر است که مى خواهند بگویند: اى خداوندى که مالک مرگ و حیاتى، توانایى این را دارى که بار دیگر ما را به دنیا بازگردانى تا در مقام جبران برآئیم.
کفار قبل از این التماس، نخست اعتراف به گناه مى کنند و این خود نوعى سبب خواهى و توسل است، براى نجات از عذاب، اما "و لات حین مناص" وقتى این تشبثات را مى کنند که کار از کار گذشته، براى اینکه تا چندى که در دنیا بودند نسبت به مساله معاد در شک بودند و ایمانى به بازگشت به سوى خدا نداشتند و به همین جهت آن را انکار نموده و روز حساب را فراموش کردند. و همین فراموشى روز حساب باعث افسار گسیختگى ایشان در گناهان شد که بدون هیچ پروایى به سوى گناهان شتافتند. آرى فراموشى روز جزا کلید تمامى گناهان و گمراهى ها است، هم چنان که خداى تعالى فرموده: «إن الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب؛ آنهایى که از راه خدا گمراه شدند عذابى سخت دارند، به خاطر اینکه روز حساب را فراموش کردند.» (ص/ 26) وقتى خداوند آنها را احیایى بعد از احیاى دیگر کرد، آن وقت شک و تردیدشان درباره بعث و برگشتن به سوى خدا از بین رفت، چون بقاى بعد از مرگ و حیات بعد از حیات را عینا دیدند، با اینکه در دنیا مردن را فنا و نابودى مى پنداشتند، و مى گفتند: «إن هی إلا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما نحن بمبعوثین؛ زندگى به جز همین زندگى دنیایى ما نیست، و ما هرگز مبعوث نخواهیم شد.» (انعام/ 29)
کوتاه سخن آنکه در آن روز با حاصل شدن یقین، شک و تردیدى برایشان نمى ماند، ولى گناهان و نافرمانیها باقى مانده است و به همین جهت است که براى خلاصى از عذاب یک بار متوسل به اعتراف به یقین خود مى شوند که خدایا دیگر شک و تردید نداریم و یقین پیدا کردیم و قرآن این اعترافشان را چنین حکایت مى کند: «و لو ترى إذ المجرمون ناکسوا رؤسهم عند ربهم ربنا أبصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا إنا موقنون؛ و اگر مجرمین را ببینى که در آن روز نزد پروردگارشان سرها به زیر افکنده مى گویند: پروردگارا به عیان دیدیم و شنیدیم، حال ما را برگردان تا عمل صالح کنیم که دیگر صاحب یقین شدیم.» (سجده/ 12) و بارى دیگر متوسل مى شوند به اعتراف به گناهان خود، هم چنان که آیه مورد بحث آن را حکایت مى کند، به اینکه تا در دنیا بودند خود را در اراده و افعال آزاد و مستقل مى دانستند، به طورى که مى توانستند بدون هیچ رادعى هر چیزى را بخواهند و هر کارى را بکنند، بدون اینکه حساب و کتابى در نظر داشته باشند، و بدون اینکه صواب و خطایى بفهمند. از این بیان روشن مى شود که به چه وجهى جمله "فاعترفنا بذنوبنا" را با حرف "فاء" بر جمله "أمتنا اثنتین و أحییتنا اثنتین" مترتب کرد و آن را فرع این قرار داد. آرى، اعتراف در حقیقت فرع و مترتب بر یقین یافتن به معاد است، چون وقتى این یقین پیدا شود، یقین دیگرى به دنبالش پیدا مى شود، و آن این است که انحرافهایشان از راه خدا ضلالت و گناه بود.
دانشمندان و مفسران در بیان این آیه اختلاف کرده اند، برخى گفته اند: مرگ نخست پیش از ورود انسان به زندگى این دنیاست، آن گاه که در عالم اشباح زنده بود و سپس مرده است، آن گاه وارد زندگى دنیا شده و سپس وقتى مهلتش به سر آید مى میرد و سپس براى حساب و پاداش زنده مى شود. دیگران گفته اند: همانا خداوند انسان را پس از مرگ در گورش زنده مى کند تا حساب گور را با او محاسبه کند و پس از آن حسابرسى او را مى میراند و سپس روز قیامت براى پاداش زنده اش مى کند. در حدیثى از امام صادق (ع) آمده است که در تفسیر این آیه گفت: «این امر در بازگشت است».
تفسیرى دیگر نیز وجود دارد و آن این است که انسان از زمانى که خدا او را آفرید هم چنان زنده است، و این زندگى نخستین است که پروردگار به روانها بخشیده و در دنیا با انسان استمرار مى یابد، پس قبل از این زندگى هیچ مرگى نبوده، سپس مهلت و اجل متعارف انسان سر مى رسد و انسان مى میرد، بدین معنى که روحش از پیکرش جدا مى شود، و روح در حالت زندگى باقى مى ماند، و پس از این مرگ، بشر بار دیگر مى میرد. و عنصر زندگى به کلى از وجود او نیست و نابود مى شود، و این هنگامى است که نخستین دم را در صور مى دمند.
قرآن حکیم در سوره زمر بدین معنى اشاره کرده است آنجا که گوید: «و نفخ فی الصور فصعق من فی السماوات و من فی الأرض إلا من شاء الله ثم نفخ فیه أخرى فإذا هم قیام ینظرون؛ و در صور دمیده شود، پس هر که در آسمانها و هر که در زمین است (جز آنها که خدا بخواهد) بیهوش مى شوند. و بار دیگر در آن دمیده شود، ناگهان از جاى بر مى خیزند و مى نگرند.» (زمر/ 68) و این همان زندگى دوم است که همراه انسان تا ابد جاودانه مى ماند، و میان این دو زندگى و دو مرگ قدرت خداوند براى بشر متجلى مى شود، آنجا که کافران چاره و راهى جز اعتراف به خطاهاى خود ندارند، و در وضعى هستند که به سبب گناهانى که در زندگى دنیا مرتکب شده اند از هر سو در محاصره گناهانند، پس با تضرع و التماس از خداوند درخواست مى کنند راه خروجى از آن تنگنا برایشان بگشاید. «فاعترفنا بذنوبنا؛ ما به گناهانمان اعتراف کردیم.» و به راستى، ما هیچ چاره و اختیارى در کار خود نداریم. «فهل إلى خروج من سبیل؛ آیا براى بیرون شدن راهى هست؟»
پاسخ توبیخ آمیز
به هر حال ناگفته پیداست که پاسخ این تقاضاى کافران که از دوزخ بیرون آیند و به دنیا برگردند تا به گمان خود گذشته تاریک را جبران نمایند منفى است و منفى بودن آن به قدرى روشن است که حتى در آیات مورد بحث سخنى از آن به میان نیامده، تنها در آیه بعد مطلبى ذکر مى کند که به منزله دلیل آن است، مى فرماید:«ذلکم بأنه إذا دعی الله وحده کفرتم و إن یشرک به تؤمنوا؛ این به خاطر آن است که وقتى خداوند به یگانگى خوانده مى شد راه انکار پیش مى گرفتید و کفر مى ورزیدید، ولى هر گاه کسانى به او شرک مى آوردند در برابر آنها تسلیم بودید و ایمان مى آوردید.» (غافر/ 12) فرشتگان به آنان پاسخ مى دهند که تنها یک راه براى بیرون شدن از این تنگنا وجود داشت، و آن ایمان به خداى یگانه قهار و تسلیم به او بود: «و من یتق الله یجعل له مخرجا؛ و هر که از خدا بترسد (و پرهیزگارى کند، خدا) براى او راهى براى بیرون شدن قرار مى دهد.» (طلاق/ 2) ولى شما در آمدن بدان راه را نپذیرفتید و رد کردید و فرصت را از دست دادید و بر خود تباه کردید. زیرا شما ایمانى مى خواستید که خواهشها و شهوتهاى شما را توجیه کند، و واقعیت فاسد و اقدامات خطاى شما را به رسمیت و حقانیت بشناسد، و چنین چیزى را در دین توحیدى ناب نمى یافتید، و این همان سببى بود که شما را به رد آن دین فرا مى خواند.
آرى هر جا سخن از توحید و پاکى و تقوا و فرمان حق بود چهره در هم مى کشیدید، و هر جا از کفر و نفاق و شرک و آلودگى سخن به میان مى آمد خوشحال و شادان مى شدید، و به همین دلیل سرنوشتى غیر از این ندارید. در اینجا این سؤال پیش مى آید که این پاسخ چگونه با درخواست بازگشت به دنیا ارتباط پیدا مى کند؟ ولى تعبیرات آیه بیانگر این واقعیت است که این گونه اعمال آنها مقطعى و موقتى نبود بلکه دائما چنین بودند، لذا اگر باز گردند همین برنامه را ادامه خواهند داد و این ایمان و تسلیم در قیامت جنبه اضطرارى دارد نه واقعى، به علاوه اعتقاد و اعمال و نیات گذشته آنها ایجاب مى کند به طور مخلد در دوزخ باشند، با این حال بازگشت به دنیا امکان پذیر نیست.
به هر حال این وضع مخصوص کسانى است که کفر و شرک و گناه در وجود آنها ریشه دوانده، همانها که به گفته قرآن از شنیدن نام خداى یگانه مشمئز مى شدند، و از شنیدن نام بتها شادمان، «و إذا ذکر الله وحده اشمأزت قلوب الذین لا یؤمنون بالآخرة و إذا ذکر الذین من دونه إذا هم یستبشرون؛ و چون خدا به تنهايى ياد شود دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند منزجر مى گردد و چون كسانى غير از او ياد شوند به ناگاه آنان شادمانى مى كنند.»
در پایان آیه براى آنکه این تاریک دلان مشرک را براى همیشه مایوس کند مى افزاید: «فالحکم لله العلی الکبیر؛ حاکمیت و داورى مخصوص خداوند بلند مقام و بزرگ است.» جز او قاضى و دادخواه و دادرسى در این محکمه نیست، و چون او على و کبیر است نه مغلوب کسى مى گردد، نه توصیه اى در او مؤثر مى شود، و نمى توان از طریق فداء و غرامت و یارى این و آن بر حکم او غلبه کرد، حاکم مطلق او است، و همه سر بر فرمان اویند، و هیچ راه فرارى در برابر حکمش وجود ندارد.
دعاى دور از حاجت!
این نخستین بار نیست که در آیات قرآن به تقاضاى دوزخیان یا کفار مبنى بر بازگشت مجدد به این جهان بر خورد مى کنیم که با پاسخ منفى روبرو مى شوند، بارها در آیات قرآن مجید این موضوع مطرح شده است. در سوره شورى آیه 44 مى خوانیم: ظالمان بعد از مشاهده عذاب مى گویند: «هل إلى مرد من سبیل؛ آیا راهى به سوى بازگشت وجود دارد؟» و در سوره ی زمر آیه ی 58، درباره انسانهاى گنهکار و بى ایمان آمده است: «أو تقول حین ترى العذاب لو أن لی کرة فأکون من المحسنین؛ هنگامى که آنها عذاب الهى را مى بینند مى گویند: اگر بار دیگر به دنیا باز گردیم از نیکوکاران خواهیم بود.» و در مؤمنون آیه 107 از قول همین اشخاص آمده است: «ربنا أخرجنا منها فإن عدنا فإنا ظالمون؛ پروردگارا ما را از دوزخ بیرون فرست، اگر بار دیگر بازگشت کردیم ما مسلما ظالم و ستمگریم.» گروهى نیز به هنگامى که فرشتگان مرگ را مى بینند چنین تقاضایى از خدا مى کنند و مى گویند: «رب ارجعون* لعلی أعمل صالحا فیما ترکت؛ پروردگارا مرا باز گردانید، شاید در آنچه کوتاهى نمودم و ترک گفتم عمل صالحى انجام دهم.» (مؤمنون/ 99- 100)
اما در همه جا با "کـلا" (چنین چیزى ممکن نیست) و یا تعبیرات مشابهى روبرو مى شوند. و به این ترتیب قرآن مى گوید: زندگى این جهان تجربه اى است که هرگز براى یک نفر تکرار نمى شود، پس این خیال خام را باید از سر بیرون کرد که اگر بعد از مرگ با واکنشى شدید روبرو شدیم راه بازگشت و جبران باز است، نه هرگز چنین نیست. دلیل آن روشن است، در قانون تکامل و روند آن، ارتجاع و بازگشت ممکن نیست، همانگونه که محال است از نظر این قانون نوزادى به شکم مادر باز گردد، خواه دوران تکاملى خود را در رحم مادر به پایان رسانده باشد و یا ناقص سقط گردد، بازگشت امکان پذیر نیست، مرگ نیز همچون تولد ثانوى است، و انتقال از چنین عالم دنیا به عالم دیگر، در آنجا نیز چنین بازگشتى محال است. از این گذشته بیداری هاى اضطرارى هرگز دلیل بر بیدارى واقعى نیست و به هنگام فرونشستن عوامل آن، فراموشکارى باز مى گردد و همان اعمال تکرار مى شود، چنان که در زندگى همین دنیا در مورد بسیارى از مردم این معنى را آزمایش کرده ایم که در تنگناهاى زندگى دست به دامن لطف خدا مى زنند از در توبه وارد مى شوند اما همین که طوفان فرو نشست همه چیز به دست فراموشى سپرده مى شود.
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 473
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 20 صفحه 40
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 21 صفحه 237
عبدالحسين طیب- أطیب البیان- جلد 11 صفحه 358
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 12 صفحه 29
سيد محمدحسين حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد 14 صفحه 298
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها