عقاید و آراء واصل بن عطا (صفات حق)
فارسی 4150 نمایش |واصل اصل در علم کلام، راس اعتزال و بنیان گذار کلام معتزله و رییس اول آنهاست. بنابراین، در واقع و به معنایی وسیع باید تمام معتزله را پیروان وی به شما آورد ولی در کتب فرق و ملل و نحل تنها عده ای از معتزله را واصلیه (یعنی پیروان خاص وی) شناسانده و عقاید و قواعدی بدان ها نسبت داده اند؛ بنابر نوشته شهرستانی، اعتزال واصلیه مبتنی بر چهار قاعده است.
قاعده اول، نفی صفات باری تعالی (علم، قدرت، اراده و حیات)
به زعم شهرستانی، این قاعده و مقاله در آغاز ناپخته و ناسنجیده بوده، واصل بن عطا در آن بدون تامل و بر اساس قولی سطحی و ظاهری، یعنی براساس اتفاق (عقلا) بر محال بودن وجود دواله قدیم، اظهار نظر کرده و گفته است که اگر کسی برای ذات کبریایی در معنی صفتی قدیم اثبات کند، اثبات دو اله کرده است اما پیروان او چون به مطالعه کتب فلاسفه پرداختند، فکر و نظرشان منتهی به این شد که جمیع صفات را به علم و قدرت برگردانند و آنها را دو صفت ذاتی حق تعالی بدانند، که بنابر قول ابوعلی جبائی (متوفی 303)، دو اعتبار ذات قدیم است و بنابر قول ابوهاشم جبائی (متوفی 321)، دو حال آن ذات است. ابوالحسین بصری (متوفی 436) هم آنها را به صفت واحده عالمیت برگردانیده، و آن عین مذهب فلاسفه است.
به نظر می رسد با اینکه شهرستانی آدم معتدلی است، در این مقام راه تعصب پیموده که جهت طرفداری از عقیده اشاعره قول واصل را در نفی صفات (یعنی صفات قدیم زاید بر ذات حق تعالی) ناسنجیده و مبنای آن را سطحی و ظاهری انگاشته است. زیرا همچنان که شهرستانی خود اشاره کرده است، آن مبنی بر نفی تعدد آلهه یعنی تعدد قدماست که با اصل نخستین و بنیادین معتزله (یعنی توحید) ناسازگار است؛ بنابراین، نه ناسنجیده است و نه سطحی و ظاهری.
شایسته ذکر است که در خصوص رای واصل درباره صفات باری تعالی جز در کتاب ملل و نحل شهرستانی نصی دیده نشد. طبق برخی از اسناد و مدارک، اولین کسی که مساله صفات را میان مسلمانان مطرح ساخت، جعد بن درهم (مقتول پیش از سال 20) از پیشوایان قدریه است. پس از وی جهم بن صفوان، موسس فرقه جهمیه (در زمان تابعین مرده است) و غیلان بن مسلم دمشقی (مقتول 125) بدان پرداختند. اما رای جعد و جهم غیر رای غیلان و واصل است. مبنای نظر جعد و جهم، نفی مشابهت میان خدای سبحانه و خلقش بود. آنها از خدا جمیع صفات را جز دو صفت خلق و فعل نفی می کردند و تنها او را خالق و فاعل می شناختند و این دو صفت را مخصوص او می دانستند که جز او واحدی بدان صفات متصف نمی شود و لذا خلق را مجبور بر افعالشان می انگاشتند و نسبت افعال را بدان ها نه بر حقیقت بلکه به مجاز مانند «آسمان بارید، روز روشن شد» می دانستند و رای غیلان هم اگر چه در اساس با رای واصل یکسان (یعنی همان نفی تعدد قدما) است ولی باز اندکی متفاوت است، زیرا او تمام صفات ثبوتیه را از خاوند نفی کرده ولی واصل تنها در نفی صفاتی تاکید می کرده است، که مثبت معنایی زاید بر ذاتند.
قاعده دوم، قول به قدر
یعنی عقیده به قدرت و استطاعت انسان و تاثیر آن در فعل و، در نهایت، اختیار انسان است. واصل از پیشوایان و بزرگان قدریه (یعنی قایلان به اختیار انسان) به شمار می آید، زیرا او در برابر جبریان که خدا را فعال افعال انسان ها می انگاشتند و برای انسان ها هیچ قدرت و استطاعتی قایل نبودند و مانند جمادات و عروسکان خیمه شب بازی می پنداشتند یا با قبول قدرت حادثه برای انسان، آن را موثر در افعال وی نمی دانستند، قدرت حادثه انسان را فاعل افعالش می شناخت و در این باره بیش از هر کس و بیش از هر چیز سخن گفت و حتی بیش از تقریر قاعده نفی صفات، به تبیین و تثبیت آن پرداخت و گفت باری تعالی حکیم عادل است و روا نیست شری و ظلمی به او نست داده شود، یا از بنده خلاف چیزی را بخواهد که اراده اش به آن تعلق گرفته است یا بر وی چیزی مختوم سازد و بعد برای آن مجازاتش کند.
او بر این باور بود که خود بنده فاعل خیر و شر، ایمان و کفر و طاعت و معصیت است. انسان مسوول افعال و اعمال خویش است و کیفر و پاداش اعمالش را می بیند و بر تمام افعالش قادر است و البته این قدرت را خداوند به وی داده است. او تاکید می کرد که تکلیف مالایطاق محال است و ممکن نیست خداوند بنده ای را به فعلی امر کند که انجام آن برای وی ناممکن است و او در خود احساس قدرت بر انجام آن را ندارد. واصل در این خصوص، مدعی ضرورت بود و به آیاتی از کلام خداوند هم استدلال می کرد. گفتنی است که معبد و جهنی و غیلان دمشقی در قول به قدر بر واصل سبقت دارند.
قاعده سوم، منزله بین المنزلتین
به اتفاق مولفان کتب فرق و مقالات، واصل نخستین کسی است که قول به «منزله بین المنزلتین»، یعنی منزله ای بین منزله کفر و ایمان را اظهار کرد و تا می توانست به تبیین توجیه و دفاع از آن پرداخت. به احتمال قوی، می توان گفت که این قاعده ریشه و هسته اندیشه های کلامی واصل و گروهش، یعنی فرقه معتزله است که آنها را در برابر سایر فرق اسلامی اعم از شیعه، اصحاب الحدیث، خوارج، مرجئه، ماتریدیه و اشاعره قرار می دهد و چنان که از اکثر منابع استفاده می شود، نقطه آغازین و سبب تسمیه آنها به معتزله همین اصل بوده و آنها بدان جهت گاهی به «منازلیه»، یعنی اصحاب منزله بین المنزلتین، نامیده شده اند.
بررسی اصل منزله بین المنزلتین در نزد واصل بن عطا و معتزله
ما، در این مقام، برای شرح و بیان بیشتر این قول یادداشت مطالب ذیل را لازم می دانیم؛ در عهد رسول (ص) و خلفای راشدین مردم به سه دسته تقسیم می شدند: اعضا و جوارحش عمل باشد. کافر کسی بود که آشکارا مخالفت با اسلام و ایمان کند و اعمال ظاهری اش موافق اعتقادات باطنی اش باشد و منافق کسی بود که ظاهرش مخالف باطنش باشد، در باطن کافر باشد و در ظاهر اظهار اسلام کند. اما برای آن عده از مومنین که احیانا مرتکب معصیتی می شدند، ظاهرا اسم و عنوان خاصی نبود؛ شاید برای اینکه به ندرت اتفاق می افتاده است مومنین با احکام دین مبین آشکارا مخالفت ورزد و اگر چنین اتفاقی می افتاده، طبق آیه 10 سوره نور «والذین یرمون المحصنات ثم لم یاتوا باربعه شهد آء فاجلد و هم ثمانین جلده و لا تقتلوا لهم شهاده ابدا و اولائک هم الفاسقون؛ آنان که به زنان با عفت نسبت زنا دهند و چهار گواه نیاورند، آنها را هشتاد تازیانه بزنید و واهی ایشان را هرگز نپذیرید و آن گروه ایشان فاسقانند.» فاسق خوانده می شده است اما چنان که ملاحظه می شود، این آیه مرتکب معصیت را فاسق خوانده ولی روشن نکرده که این اسم او را از جع مومنین خارج ساخته است و به جمع کافران می پیوندد یا با وجود فاسق بودن، مومن است یا از رتبه ایمان خاج شده ولی به حضیض کفر فرود نیامده است. مقصود اینکه مساله خیلی روشن نیست، بنابراین، می بینیم پس از عصر رسول (ص) و خلفای راشدین در قرن اول هجری، مسلمانان در اینکه این چنین شخصی را مومن فاسق یا منافق فاسق یا کافر نعمت فاسق یا کافر و فاسق بنامند، اختلاف عقیده و نظر پیدا کردند.
مرتکب کبیره در نزد فرق نخستین
در عهد واصل با اینکه تمام فرق و گروه های کلامی در تسمیه مرتکب کبیره به فاسق اتفاق نظر داشتند، ولی خوارج او را کافر و مخلد در آتش می دانستد؛ البته در استحلال قتلش اختلاف نظر یافتند. اکثر مسلمانان ها از جمله اصحاب الحدیث او را به جهت ایمانش مومن و به علت عملش عاصی و فاسق می شناختند و می گفتند عمل جوارح و اعضا منافات با ایمان قلبی اش ندارد و فسقش منافی اسلام و ایمان نیست. مرجئه او را مومن و مسلم می انگاشتند و شیعه زیدیه او را کافر نعمت می دانستند. بنابر نوشته بغدادی، اباضیه خوارج هم می گفتند:
«مرتکب عمل که در آن وعید است با معرفت وی به خدا و به آنچه از جانب او آمده است، کافر نعمت است، نه کافر مشرک».
اختلاف نظر بصری و واصل درباره مرتکب کبیره
حسن بصری منافق می شناخت، زیرا به نظر وی ایمان درست مستلزم عمل است؛ نظیر آنچه سقراط می گفت، معرفت فضیلت مستلزم عمل به آن است. این مساله در کتب کلامی به مساله مرتکب کبیره معروف شد. اما واصل در این میان عقیده خاصی ظاهر ساخت که با عقاید تمام معاصرانش متفاوت بود. او روزی در مجلس درس حسن حضور داشت؛ سایلی برخاست و در خصوص مرتکب کبیره از وی سوال کرد و گفت: «ای امام دین در زمان ما، جماعتی پیدا شده اند که «اصحاب کبایر» را تکفیر می کنند. به عقیده آن ها کبیره کفر است و مرتکب آن از ملت یعنی دین اسلام خارج است، آنها وعیدیه خوارجند. جماعتی دیگر حکم اصحاب کبایر را تا روز قیامت به تاخیر می اندازند و در این دنیا درباره آنها حکمی نمی کنند و به عقیده آنها با وجود ایمان معصیتی زیان نمی رساند، همچنان که با وجود کفر طاعتی سود نمی رساند؛ آنها مرجئه امتند. تو در این خصوص برای ما چه حکم می کنی؟»
شاگرد (یعنی واصل) منتظر پاسخ استاد نماند. ظاهرا از رای و نظر استاد آگاه بود و می خواست پیش از این که استاد رای خود را ظاهر سازد، رایش را اعلان کند تا مخالفت و برخورد علنی میان شاگرد و استاد پیش نیاید. لذا، به جواب پیش دستی کرد و گفت: «هو فی منزله بی المنزلتین لا مومن و لا کافر». سپس، برخاست و در زیر ستونی از ستون های مسجد نشست و آنچه را گفته بود، برای جماعتی از اصحابش تقریر کرد. حسن گفت: «اعتزل عنا واصل». پس از آن، او و پیروانش معتزله نام گرفتند.
روایت شهرستانی از اعتزال واصل از مجلس حسن بصری
اکثر مورخان فرق اسلامی از استدلال واصل در این مجلس به رای خود در برابر استادش چیزی ننوشته اند. گویا او تنها به اظهار رای خود، بدون تقریر و استدلال و استشهاد بسنده کرده است، اما شهرستانی پس از نقل واقعه تقریر وی را به صورت ذیل توجیه کرده است:
«او گفت ایمان عبارت است از خصلت های نیکو که هرگاه در کسی جمع شود، او مومن نامیده می شود، و مومن اسم مدح است، ولی در فاسق خصلت های نیکو جمع نشده، لذا مومن نامیده نمی شود. اما او کافر مطلق هم نیست، زیرا شهادت (مقصود شهادت به وحدانیت خدا و رسالت محمد (ص) است) و سایر اعمال خیر در وی موجود است و نمی توان آن را انکار کرد. ولی با وجود این، اگر بدون توبه از دنیا برود، از اهل آتش و مخلد در آن است. چون در آخرت فقط دو گروه هستند؛ گروهی اهل بهشت و گروهی دیگر اهل آتش. البته، در عین حال، عذابش خفیف و سبک و درکه اش فوق درکه کفار است.»
منـابـع
محسن جهانگیری- فصلنامه فلسفی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران- شماره 12 صفحه 33-19- زمستان 1385
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها