تمامیت فاعلیت و قابلیت در حیات متألهانه
فارسی 3422 نمایش |حیات موحدانه
از دیدگاه قرآن کریم، آدمی با حیات موحدانه و حقیقی خود در الهیت خدای سبحان ذوب شده است؛ یعنی محصول مجاری ادراکی و تحریکی انسان که همان علم صائب و عمل صالح اوست، جز در مسیر معرفت و محبت حق قرار نمی گیرد و تمام گزارش های علمی و گرایش های عملی او یک سره به سوی خدای سبحان است. برای تحقق این حیات الهی، دو امر از سوی خداوند باید عملی شود: 1. این زندگی حقیقی از مرحله شأنیت به مرتبه فعلیت راه یابد. 2. امکان پذیرش و استعداد و قبول در آدمی ایجاد شود. بدین جهت، خدای سبحان از یک سو روحی ملکوتی به انسان عطا فرمود که دارای حقیقت «از خدایی» و «به سوی خدایی» (من اللهی و إلی اللهی) است و منزلت آشکاری با رب العالمین دارد و از سوی دیگر با اسمای حسنای خود بر انسان تجلی کرد و همه راه های شهود حق را در برابر آدمی گشود؛ از این رو، هم فاعل (خداوند) در نمود و ارائه خویش تام الفاعلیه است و هم قابل (انسان) در رؤیت حق، تام القابلیه؛ پس این مطلب را در دو مقام باید پی گرفت: یکی تمام بودن نصاب فاعلیت حق در ظهور و ارائه خویش و دیگری تمام بودن نصاب قابلیت انسان در نظر و رؤیت حق.
ظهور حق در اسمای حسنا
مقام اول؛ ظهور حق جل و علا با همه اسمای حسنا و صفات علیا در بحث های توحیدی مطرح می شود و توجه به آیاتی همچون: «الله نور السموت و الأرض؛ خداوند نور آسمانها و زمین است.» (نور/ 35) «و أشرقت الأرض بنور ربها؛ و زمين به نور پروردگارش روشن گردد.» (زمر/ 69) «و یأبی الله إلا أن یتم نوره؛ ولى خداوند نمى گذارد تا نور خود را كامل كند.» (توبه/ 32) «و الله متم نوره و لو کره الکفرون؛ و حال آنكه خدا گر چه كافران را ناخوش افتد نور خود را كامل خواهد گردانيد.» (صف/ 8) «ولله المشرق و المغرب فأینما تولوا فثم وجه الله؛ و مشرق و مغرب از آن خداست پس به هر سو رو كنيد آنجا روى [به] خداست.» (بقره/ 115)
روشن می کند که بر چهره جمال و جلال حق، هیچ پرده و حجابی وجود ندارد و خدای سبحان با همه اسمای خویش بر همه هستی می درخشد و اراده فرموده است که این درخشش را تا نهایت تحمل هستی، تمام نماید. اگر در اسمای الهی حجابی متصور باشد، حجاب نوری است که از فرط نورانیتش شهود کامل وی نامیسر می شود؛ چنان که خورشید بی حجاب می تابد، ولی شدت روشنایی آن تاب نگریستن مستقیم را از هر بیننده ای می ستاند. البته جدای از حجاب نوری، چه بسا حجاب ظلمانی نیز در کار باشد؛ چنان که در زمان خورشیدگرفتگی، جرم تاریک ماه بر زمین سایه می افکند و از رؤیت آفتاب، جلوگیری می کند؛ اما در هر صورت، بازگشت این گونه حجاب ها به بیننده است؛ نه خورشید.
با این مثال های حسی می توان پلی ساخت و به آن اوج حقیقت عقلی نزدیک تر شد. خدای سبحان نیز نور آسمان ها و زمین است و بر این نورانیت مطلق، هرگز حجابی متصور نیست؛ با این وجود، دو نحوه حجاب نورانی و ظلمانی در کار است. آنان که از وارستگی و عدالت و عصمت تام برخوردارند، از فرط نورانیت حق تنها توان شهود اسما را دارند و از مشاهده ذات، محجوب و عاجزند و همواره بر این ناتوانی خویش اعتراف دارند؛ «ما عرفناک حق معرفتک» لیکن انسان های عادی در حجاب ظلمت به سر می برند و آنچه آنان را از شهود جمال یار باز می دارد، غبارهای مخالفت و نافرمانی محبوب است:
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی *** غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
پس ذات اقدس الهی در هیچ حجابی نمی گنجد و آنچه تصورپذیر است، حجاب های نوری است که بعضی از اسمای حسنا نسبت به اسمای برتر، «حجاب نوری» خوانده می شود و نیز حجاب های ظلمانی که همان گناهان و خطایای متراکم انسان است و در واقع، حجاب آدمی است؛ نه حجاب جمال خدا و بر این اساس، معنای تجلی با همه اسما و تام الفاعلیه بودن حق تعالی در ظهور و ارائه خویش روشن می شود.
انسان مجلای ظهور الهی
مقام دوم؛ تمام بودن نصاب قابلیت انسان در شهود و رؤیت اسمای حسنای الهی براساس مباحث انسان شناسی، مبرهن است؛ زیرا هر یک از مجاری ادراک باطنی انسان، مجلای ظهور الهی است و راه را برای تعلم همه اسما هموار می سازد؛ «و علم ادم الأسماء کلها؛ و [خدا] همه [معانى] نامها را به آدم آموخت.» (بقره/ 31) و تا اوج تعلیم فرشتگان به دست آدمی نیز امتداد می یابد؛ «قال یادم أنبئهم بأسمائهم؛ فرمود اى آدم ايشان را از اسامى آنان خبر ده.» (بقره/ 33) و مهم ترین حقیقتی که قابلیت تامه انسان را برای شهود حق ثابت می کند، فطرت شفاف الهی است که چهره جان آدمی را آینه وار به سوی خدا قرار می دهد و هر اندازه صفای این آینه بیشتر باشد، تجلی «نور السموت و الأرض؛ نور آسمانها و زمین.» (نور/ 35) در او گسترده تر خواهد بود. از این رو، جان ملکوتی و روح الهی انسان، مستند به ذات مقدس ربوبی است و آدمی در پرتو این استناد فطری، همواره با خدای خویش در ارتباط است و فلسفه تشریع شریعت نیز تحکیم و تسدید همین ارتباط همیشگی است که با مجموعه عبادت ها روح آدمی پی درپی صفا یابد و ضمیر ملکوتی وی برای تجلی انوار معرفت حق جل وعلا آماده تر گردد و نیز از همین روست که از نماز به محور همه عبادات بلکه عمود خیمه دین یاد شده است؛ زیرا اوج ارتباط عارفانه آدمی و منتهای نورانیت الهی و نجوای دلپذیر انسان همراه با شهود معبود خویش، جز در پرتو نماز کامل به دست نمی آید.
راه های متنوع برای شهود برتر و تأله بیشتر
گذشته از عنایات تکوینی و اوامر تشریعی خدا که انسان را پی در پی به ساحت قدس او نزدیک و نزدیک تر می کند، راه های دیگری نیز برای فراخوانی انسان به ضیافت دیدار الهی وجود دارد که منشأ شهود بهتر و برتر آدمی است؛ به شرط آنکه برای انسان مهمان، چشمی بینا و گوشی شنوا باشد تا هم جمال دوست را بنگرد و هم سخن او را بشنود. توضیح مطلب آنکه درباره آفرینش روح انسان، سه نظریه وجود دارد:
نظریه اول؛ روح مجرد انسان، پیش از بدن او آفریده شده و با توجه به روایات این باب، گاه تقدم وجودی روح بر بدن تا دو هزار سال تعیین گشته است؛ «ولکن الله خلق الأرواح قبل الأبدان بألفی عام»
نظریه دوم؛ روح مجرد و بدن مادی، همزمان آفریده شده و از لحظه ای که جسم آدمی استعداد پذیرش روح یافته است، خداوند روح مجرد وی را آفریده و به بدنش متعلق نموده است.
نظریه سوم؛ روح انسان، جسمانی الحدوث و روحانی البقاست؛ به این بیان که روح مجرد آدمی، نه پیش از جسم او آفریده شده است و نه همزمان با آن؛ بلکه روح در طلیعه پیدایش، یک امر مادی است که همراه با بدن طبیعی وی پدید آمده و با تحول جوهری تکامل یافته و به مرحله تجرد روحانی رسیده است.
بر اساس این نظریه می توان گفت: روایاتی که سخن از آفرینش روح مجرد پیش از پیدایش بدن دارد، ناظر به «وجود عقلی روح» است؛ نه وجود نفسی آن؛ زیرا اگر وجود نفسی روح را پیش از آفرینش بدن ممکن بدانیم، لازم می آید که مدبر بدن (روح) فعلیت داشته باشد، اما از مورد تدبیر او (تن) صدها یا هزاران سال خبری نباشد و چنین تصوری، مستلزم تعطیل است و برهان های عقلی، معطل بودن یک موجود را امری ناممکن می داند؛ چون نفسیت روح، وابسته به مدیریت تن است و حصول نفسی روح بدون وجود مادی تن، مستلزم تعطیل روح بلکه به گونه ای مستلزم تحقق سبب بدون مسبب است. اما اگر خلقت پیشین روح نسبت به بدن را از حیث وجود عقلی روح بدانیم و حصول شأنیت تدبیر را مربوط به وجود نفسی روح بگیریم، هم شبهه تعطیل برطرف خواهد شد، هم روایت های مذکور به اعتبار خود باقی خواهد ماند و هم دو نظریه دیگر یعنی همزمانی خلقت روح و تن و نیز جسمانیة الحدوث بودن حقیقت روح آدمی براساس حرکت جوهری متصور خواهد گشت.
بنابر آرای سه گانه یاد شده، هر روحی دقیقا به پیکری متناسب تعلق می گیرد و بر آن تطبیق می شود و در این امر، ذره ای اشتباه و نسیان راه ندارد؛ زیرا بر پایه نظریه اول، روح انسان ها پیش از آفرینش بدن آنان آفریده می شود و در نشئه ای عندالله، حضور دارد و پس از خلقت بدن، تعلق نیز صورت می گیرد؛ آن هم به اراده خدایی که در ساحت قدس علم و حکمت و فعل او، نه جهل و نسیان راه دارد و نه خطا و غفلت و اشتباه. هم روح و بدن را در بهترین صورت ممکن آفریده و هم استعداد روحیابی بدن و نیز بدن پذیری روح را در بهترین شرایط و متناسب با همه ویژگی های ظاهری و باطنی انسان، جعل فرموده است و این سخن بر اساس نظریه دوم و سوم نیز کاملا صادق است؛ چه روح را آفریده همزمان با بدن بدانیم و چه آن را امتداد روحانی برای صورت پیشین بدن تلقی کنیم.
روح انسان و ضیافت شبانه روزی آن
آنچه در اینجا مطرح می شود و مطلب گذشته زمینه ای برای آن به شمار می آید، مسئله خواب انسان و حقیقت اسرارآمیز آن است؛ زیرا به هنگام خواب، روح آدمی تعلق خود را از بدن قطع می کند و جز حفظ حیات گیاهی و مراتب پایینی از زیست جانوری، همه وابستگی های خود را از پیکر انسان برمی گیرد از منظر ادبیات قرآن کریم در این مرحله خدا یا فرشتگان او انسان را «قبض روح» می کند و پس از فرصتی معین آن را به بدن بازپس می فرستد؛ اما ارواحی را که مهلتشان در دنیا به پایان رسیده است، نزد خود نگه می دارد و در این سلوک حکیمانه خدا با روح انسان ها به هنگام خواب و بیداری آنان، آیات روشنی است برای متفکران؛ «الله یتوفی الأنفس حین موتها والتی لم تمت فی منامها فیمسک التی قضی علیها الموت و یرسل الاخری إلی أجل مسمی إن فی ذلک لایت لقوم یتفکرون؛ خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز مى ستاند و [نيز] روحى را كه در [موقع] خوابش نمرده است [قبض مى كند] پس آن [نفسى] را كه مرگ را بر او واجب كرده نگاه مى دارد و آن ديگر [نفسها] را تا هنگامى معين [به سوى زندگى دنيا] بازپس مى فرستد قطعا در اين [امر] براى مردمى كه مى انديشند نشانه هايى از قدرت خداست.» (زمر/ 42)
راستی! در پی خواب، روح آدمی به کجا می رود و در آنجا چه می کند و از این رفت و آمدهای شبانه روزی چه بهره ای می برد و چه می بیند و چه می شنود؟ اینها همگی از معماهای هستی آدمی است. مسلما خواب پیامبران و اولیای الهی، مدرسه ای است که توسط آموزگار هستی برپا می شود و در این مدرسه ملکوتی، با رؤیاهای صادق از آنان دانش آموختگانی الهی می سازد؛ زیرا در عالم خواب، روح انسان که اساس هستی اوست، به خدای سبحان تقدیم و در نتیجه به ساحت علم و حکمت و قدرت او نزدیک تر می شود؛ بنابراین، بهره مندی از محضر علیم، حکیم و قدیر مطلق بیشتر می شود و حیات معنوی انسان و ذوب او در الهیت خدای سبحان، افزوده تر و گسترده تر می گردد.
نمونه های این حقیقت ملکوتی را از قرآن کریم درباره پیامبرانی چون حضرت یوسف (یوسف/ 4 و 100) حضرت ابراهیم (صافات/ 102 و 105) و نیز حضرت خاتم الأنبیاء (ص) (انفال/ 43؛ اسراء/ 60؛ فتح/ 27)، می توان مطالعه کرد؛ لیکن چگونه است که افراد عادی از مدرسه خواب، یا اصلا درسی نمی گیرند و چیزی نمی بینند یا دیده های آنان از مدار «اضغاث احلام» و خواب های پریشان، تجاوز نمی کند؟
اگر دست ما از این مدرسه ملکوتی و مائده گسترده علمی، تهی است و با خواب های شبانه روزی خود به ضیافت دیدار الهی بار نمی یابیم و بر تأله خویش نمی افزاییم، بلکه از آن می کاهیم، بدان روست که وجود خود را بسته، و راه ورود فیض رحمانی را سد کرده ایم و با اینکه هنگام خواب، روح ما نیز همراه میلیاردها روح انسان های خوابیده به پیشگاه خدا تقدیم می شود، اما به گونه بسته بالا می رود و همین شکل بازمی گردد و این، محرومیتی است بزرگ برای همه کسانی که از یاد خدا رو برگردانده و لاجرم به تنگنای طبیعت دچار گشته اند؛ «و من أعرض عن ذکری فإن له معیشة ضنکا؛ و هر كس از ياد من دل بگرداند در حقيقت زندگى تنگ [و سختى] خواهد داشت و روز رستاخيز او را نابينا محشور مى كنيم.» (طه/ 124) و در چنین تنگنایی، هم سطح حضور انسان و هم سقف عروج او محدود بلکه مخفی و مستور می گردد و برای کسی که در این مدار بسته گرفتار آمده است، جز عالم طبیعت که پست ترین عوالم هستی است، چیز دیگری دیدنی و فهمیدنی نیست:
چو آن کرمی که در گندم نشیند *** زمین وآسمان او همین است
اگر از این خواب گران، برخاسته و از چاه طبیعت به در آییم، هر سو که بنگریم بی پرده، «نور السموت و الأرض» (نور/ 35) را می بینیم؛ زیرا: «فأینما تولوا فثم وجه الله» (بقره/ 115) و اگر چشمی بینا و گوشی شنوا بیابیم و مظهر خدای سمیع و بصیر شویم، از رؤیاهای صادق بهره مند شده، هر شب هنگام خواب به ضیافت خدای سبحان بارخواهیم یافت؛ زیرا: «و هو الذی یتوفیکم بالیل و یعلم ماجرحتم بالنهار ثم یبعثکم فیه لیقضی أجل مسمی ثم إلیه مرجعکم ثم ینبئکم بما کنتم تعملون؛و اوست كسى كه شبانگاه روح شما را [به هنگام خواب] مى گيرد و آنچه را در روز به دست آورده ايد مى داند سپس شما را در آن بيدار مى كند تا هنگامى معين به سر آيد آنگاه بازگشت شما به سوى اوست سپس شما را به آنچه انجام مى داده ايد آگاه خواهد كرد.» (انعام/ 60)
در این صورت است که به «حی لایموت» نزدیک تر می شویم و از این رهگذر، حیات حقیقی ما پردامنه تر و تأله ما نیز افزوده تر می گردد و این همان مرتبتی است که در آن خدای سبحان، بنده اش را در مقابل هواهای نفسانی یاری می کند و شعله هدایت را در قلب او می افروزد و در میان محبوب ترین بندگانش جایگاه می دهد؛ «إن من أحب عبادالله إلیه عبدا أعانه الله علی نفسه... فزهر مصباح الهدی فی قلبه... ». اما اگر از بینایی دل محروم باشیم و داوری ما تنها به حس شنوایی و نقل از دیگران محدود گردد، چه بسا از توحید ناب بازمانیم و خدا را تنها صاحب نعمت هایی بدانیم که آن ها را می شنویم؛ مانند کوری که فقط یک همنشین دارد که دو کار انجام می دهد: هم با او سخن می گوید و هم او را نوازش می کند؛ اما این شخص نابینا، ندیم سخنگوی خود را غیر از نوازشگر خویش می پندارد و این در صورتی است که شخص کور شنوا باشد؛ اما اگر این نابینا از شنوایی نیز بی بهره و داوری اش تنها به لامسه محدود باشد، فاصله بیشتری از واقعیت ها پیدا می کند؛ زیرا لامسه توان تشخیص دوست و دشمن را ندارد؛ چه بسا با جرم لطیفی تماس یابد و از نرمی و لطافت آن لذت برد، اما در واقع بر پشت مار خطرناکی دست می کشد و با این لذت غافلانه، خود را دچار سمی کشنده می نماید.
بر اساس همین مثال، امیر مؤمنان (ع) دنیا و آلودگی های آن را به ماری تشبیه می کنند که تماس با آن نرم و لطیف می نماید، اما زهر خطرناکی در درون او انباشته است؛ جاهل بی خبر، چون بیرون را می بیند، بدان مشتاق می شود و عاقل فرزانه، چون درون را می نگرد، می پرهیزد و از آن می گریزد؛ «مثل الدنیا کمثل الحیة لین مسها والسم الناقع فی جوفها یهوی إلیها الغر الجاهل ویحذرها ذو اللب العاقل». آری، اگر بینایی ملکوتی از انسان ستانده شود، از یک سو آلودگی های کشنده ای چون رشوه و ربا و دیگر حرام ها را نرم و شیرین می یابد و از سوی دیگر، تازیانه های طبیبانه و رحیمانه دوست بر پیکر هواهای نفسانی و خواسته های شیطانی خویش را خشونتی ناروا می پندارد و بر این تأدیب و تنبیه الهی شکر نمی گذارد. حاصل آنکه انسان ها به هنگام خواب، روح مجرد خود را تقدیم خدای سبحان کرده، به محضر مخزنی از علم و حکمت و قدرت الهی بارمی یابند. اگر شأن محضر و قدر میزبان را (به میزان لازم) بدانند، مسیر تأله خود را بهتر می پیمایند و با غرق گشتن در اقیانوس بی کران الوهیت، فاصله از ساحل سوزان دنیا را بیشتر می کنند.
نکته: ارواح میلیاردها انسان به هنگام خواب عروج کرده، در پیشگاه خدا حاضر می شوند؛ اما هر یک به هنگام بازگشت، بی هیچ خطا و اشتباهی بر همان پیکر ویژه خود فرود می آید و هرگز روحی به خطا سراغ بدن دیگری نمی رود؛ زیرا زمام این قافله پرجنب وجوش، در دست پروردگاری قرار دارد که هم «بکل شی ء علیم؛ او به هر چيزى داناست.» (بقره/ 29) است و هم «علی کل شی ء قدیر؛ اوست كه بر هر چيزى تواناست.» (روم/ 50) هم از آسیب عزوب و غفلت منزه است: «و ما یعزب عن ربک من مثقال ذرة فی الأرض و لا فی السماء؛ آنگاه كه بدان مبادرت مى ورزيد و هموزن ذره اى نه در زمين و نه در آسمان از پروردگار تو پنهان نيست.» (یونس/ 61) و هم از گزند فراموشی و نسیان مبراست؛ «و ما کان ربک نسیا؛ پروردگارت هرگز فراموشكار نبوده است.» (مریم/ 64)
منـابـع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 15 صفحه 44
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها