زمینه و ویژگی های تفکر سوفسطائیان

فارسی 7084 نمایش |

فلاسفه یونانی

نخستین فلاسفه یونانی اصولا به شیء و عین (Object) توجه و علاقه داشتند و می کوشیدند تا اصل نهائی همه اشیاء را معین کنند. اما موقعیت آنان همسنگ صداقت فلسفیشان نبود، و فرضهای پی در پی که پیشنهاد کردند به آسانی به شکاکیت خاصی در مورد امکان وصول به معرفت یقینی درباره ماهیت نهائی جهان منجر شد. به علاوه نتیجه طبیعی آرائی مانند آراء هراکلیتس و پارمیندس طرز تلقی شکاکانه ای درباره اعتبار ادراک حسی بود. اگر وجود ساکن است و ادراک حرکت توهم است، یا اگر، بر عکس، همه چیز در حال تغیر دائم است و هیچ اصل واقعی ثابتی وجود ندارد، ادراک حسی ما غیر قابل اعتماد است، و بنابراین پایه های جهان شناسی فرو می ریزد. نظامهای فلسفه که تا اینجا پیشنهاد شد یکدیگر را طرد کردند: در نظریه های متضاد طبیعت حقیقتی یافت می شد، لیکن هیچ فیلسوفی هنوز برنخاسته بود با توانایی کافی برای سازش دادن امور متعارض در یک ترکیب و تالیف عالی تر که در آن خطا زایل و عدالت نسبت به حقیقت موجود در آراء مخالف رعایت شده باشد.
نتیجه این وضع پدید آمدن نوعی بی اعتمادی به جهان شناسیها بود. و در واقع، اگر می بایست پیشرفتی حاصل شود، تغییر جهتی به سوی فاعل شناسایی، به عنوان موضوع مورد تفکر، ضروری بود. توجه و دقت فکر افلاطون بود که امکان نظریه ای درست تر را که در آن حق هم ثبات و هم حرکت ادا شده باشد به وجود آورد؛ اما تغییر توجه از شیء به شخص و فاعل، که این پیشرفت را ممکن ساخت، ابتدا در میان سوفسطائیان (سوفیستها) پدیدار شد، و تا اندازه زیادی نتیجه ورشکستگی فلسفه پیشین یونانی بود. با وجود جدل زنون، بعید می نمود که پیشرفتی در مطالبه جهان شناسی واقعا ممکن باشد.
در کنار شکاکیت که پیامد فلسفه پیشتر یونان بود، عامل دیگری که توجه را به فاعل شناسایی (خود انسان) رهنمون شد، تفکر روز افزون درباره پدیده های فرهنگ و تمدن بود که تا اندازه زیادی به سبب آشنایی گسترده و وسیع یونانیان با مردمان خارجی حاصل شده بود نه تنها آنان چیزهایی درباره تمدن ایران و بابل و مصر می دانستند، بلکه همچنین با مردمی که در مرحله خیلی فروتری بودند، مانند مردم اسکوتیه و تراکیه، تماس و ارتباط داشتند. در چنین احوالی، طبیعی بود که مردم هوشمندی مانند یونانیان از خود سوالهای بکنند؛ مثلا، آیا طرق گوناگون زندگی، اعم از ملی و محلی، آیین های دینی و اخلاقی، صرفا قرار دادند یا نه؟ آیا فرهنگ یونانی، در مقابل فرهنگهای غیریونانی یا بیگانه، موضوع قانون است، ساخته انسان و تغیرپذیر و ناپایدار، یعنی موجود به حسب قانون، یا بر اساس و به اقتضای طبیعت وجود دارد. یعنی موجود بالطبع؟ آیا این فرهنگ یک فرمان مقدس و برخوردار از تایید الهی است یا می تواند تغییر کند، اصلاح و جرح و تعدیل شود و تکامل یابد؟ زلر نشان می دهد که چگونه پروتاگوراس پراستعدادترین سوفیستها از آبدرا، «این پاسگاه مقدم فرهنگ ایونی در سرزمین بیگانه تراکیه»، برخاست.
پس سوفیسم (فن سوفسطائی) با فلسفه پیشین یونانی از جهت موضوع مورد بحث خود یعنی انسان و تمدن و عادات انسان، اختلاف داشت: درباره جهان صغیر بحث می کرد نه جهان کبیر. انسان خودآگاه می شد: چنانکه سوفوکلس می گوید، «معجزات در جهان بسیار است، اما هیچ معجزه ای بزرگتر از انسان نیست.»

روش فلسفی سوفسطائیان

لیکن سوفیسم با فلسفه پیشین یونانی در روش نیز اختلاف داشت. هر چند روش فلسفه پیشتر یونان به هیچ وجه مشاهده تجربی را نفی و طرد نمی کرد، با این وصف دارای ویژگی استنتاجی و قیاسی بود. وقتی که فیلسوفی اصل کلی خود یعنی اصل مقوم نهائی، را وضع می کرد آنگاه این باقی می ماند که پدیدارهای جزئی را بر حسب آن نظریه تبیین کند. اما سوفسطائیان در صدد گردآوردن اندوخته ای وسیع از مشاهدات و امور جزئی بودند؛ آنان اهل دائرة المعارف و دانشمندانی پرمایه بودند. سپس از این امور گردآمده می کوشیدند نتایجی تا اندازه ای نظری و تا اندازه ای عملی بگیرند. بدین گونه از مجموعه امور مربوط به تفاوتهای عقیده و ایمان که فراهم آورده بودند نتیجه گرفتند که محال است معرفتی یقینی داشت. یا از معرفت درباره ملل مختلف و طرق گوناگون زندگی توانستند درباره منشا تمدن یا آغاز پیدایش زبان نظریه ای بپردازند. یا همچنین توانستند نتایج عملی بگیرند که مثلا سازمان فلان جامعه بهتر و رساتر است اگر با این یا آن روش سازمان یافته باشد. پس روش سوفسطائی «تجربی و استقرائی» (empirico- inductive) بود.

تعلیم غایت فلسفه سوفسطائی
اما باید به خاطر داشت که منظور از نتایج عملی سوفسطائیان اثبات و برقراری قواعد عینی که مبتنی بر حقیقت ضروری باشد نبود. و این امر به اختلاف دیگری بین سوفیسم و فلسفه کهن تر یونان، یعنی اختلاف غایت، دلالت دارد. فلسفه پیشتر یونان با حقیقت عینی سر و کار داشت: جهان شناسان می خواستند حقیقت عینی درباره جهان را بیابند؛ آنها عمدتا جویندگان بی غرض حقیقت بودند. بر عکس، سوفسطائیان اصولا به حقیقت عینی توجه نداشتند. هدف آنان عملی بود نه نظری و از این رو سوفسطائیان ابزارهای تعلیم و تربیت در شهرهای یونان شدند، و هدف آنان تعلیم هنر زندگی و نظارت و تنظیم آن بود. این نکته مورد توجه بوده است که در حالی که داشتن گروهی شاگرد برای فلاسفه پیش از سقراط کمابیش امری فرعی بود (زیرا هدف اصلی آنان یافتن حقیقت بود) برای سوفسطائیان امری اساسی بود، زیرا هدف آنان تعلیم بود.

نقش سیاست در گسترش روش سوفسطائیان

در یونان، پس از جنگهای ایرانیان، حیات سیاسی طبعا قوت و شدت یافت، و یک مورد آن به خصوص حکومت عامه (دموکراسی) در آتن بود. شهروند آزاد به هر حال در حیات سیاسی نقشی ایفا می کرد، و اگر می خواست پیش برود مسلما مجبور بود که نوعی تعلیم و تربیت تحصیل کند. تعلیم و تربیت کهن برای کسی که می خواست وارد کارهای اجتماعی و دولتی شود کافی نبود؛ آرمان اشرافی (اریستو کراسی) قدیم، صرف نظر از اینکه ذاتا نسبت به آرمانهای جدید عالی تر بود یا نه، نمی توانست خواستها و تقاضاهای رهبران دموکراسی رو به رشد را برآورد: چیزی بیشتر مورد نیاز بود، و این نیاز را سوفسطائیان برمی آوردند.
پلوتارک می گوید که سوفسطائیان تعلیم و تربیت نظری را به جای تعلیم و تربیت عملی قدیم مطرح کردند، که تا اندازه زیادی امری بود مربوط به سنت خانوادگی، ارتباط با دولتمردان برجسته و آموزش و پرورش عملی و تجربی از طریق مشارکت در حیات سیاسی آنچه اکنون مورد نیاز و تقاضا بود دوره های مخصوص تعلیم بود و سوفسطائیان چنین دوره هایی را در شهرها عرضه می کردند. آنان استادان سیاری بودند که از شهری به شهری سفر می کردند و بدین سان مجموعه با ارزشی از شناخت و تجرد گرد می آوردند، و در مطالب و موضوعات گوناگون (دستور زبان، تفسیر اشعار، فلسفه اساطیر و دین و غیره) تعلیم می دادند.
بالاتر از همه، مدعی بودند که فن بلاغت و سخنوری را، که برای حیات سیاسی مطلقا ضروری بود، می آموزند. در دولت شهرهای یونان و بیش از همه در آتن، هیچ کس نمی توانست امید داشته باشد که به عنوان سیاستمدار شهرتی کسب کند مگر اینکه بتواند سخن بگوید، نیکو سخن بگوید. سوفسطائیان مدعی بودند که این فن را به او می آموزند، و وی را در «فضیلت» سیاسی، فضیلت اشرافیت جدید، یعنی اشرافیت هوش و لیاقت، می پرورند. البته در این کار فی نفسه امر نادرستی وجود نداشت، لیکن فن سخنوری ممکن بود برای «انتقال اندیشه با رویه و سیاستی به کار رود که بی غرضانه نبود یا ممکن بود برای مدینه قطعا مضر باشد یا صرفا برای تسهیل ترقی سیاستمدار پیش بینی شده باشد، و چنین پیامد مسلمی کمک می کرد که سوفسطائیان به بدی شهره شوند.
این امر مخصوصا در مورد تعلیماتی که در فن جدل و مباحثه (Eristic) می دادند صادق بود. اگر کسی می خواست در دموکراسی یونانی پولدار شود، اصولا می بایست از طریق اقامه دعوی و دادخواهی به مقصود برسد، و سوفسطائیان مدعی بودند راه درست پیروزی در این دادخواهیها را می آموزند. اما روشن است که این کار ممکن بود به آسانی به معنی تعلیم فن عادلانه جلوه دادن امر غیر عادلانه به مردم تعبیر شود. چنین روشی آشکارا با روش دیرین برخورد حقیقت جویانه فلاسفه بسیار اختلاف داشت، و به تبیین رفتاری که افلاطون با سوفسطائیان کرده است کمک می کند.

انتقاد و ارزش شکاکانه سوفسطائیان
سوفسطائیان کار تعلیم خود را به وسیله آموزش و پرورش جوانان و با ارائه درسهای عمومی در شهرها پیش می بردند؛ اما چون استادان سیار و مردانی دارای تجربه وسیع و نماینده واکنش تا اندازه ای شکاکانه و سطحی بودند، این تصور شایع شد که آنان جوانان را از خانه های خود جدا می کنند و گرد هم می آورند و آنگاه پیش روی آنان قواعد اخلاق سنتی و عقاید دینی را سخت به انتقاد می گیرند. بنابراین سنت پرستان سختگیر به سوفسطائیان با سوء ظن می نگریستند، هر چند جوانان حامیان پرشور آنان بودند. نه اینکه تمایلات خارج از قاعده سوفسطائیان همگی سست کننده زندگی یونانی بود: وسعت دید آنان به طور کلی ایشان را طرفداران «پان هلنیسم» (اتحاد اقوام یونانی) ساخته بود، نظریه ای که در یونان دولتشهری سخت مورد نیاز بود. بلکه تمایلات شکاکانه آنان بود که بیشترین توجه را جلب می کرد، به خصوص که به جای عقاید دیرین که سعی در فرو ریختن آن داشتند هیچ چیز واقعا جدید و استواری نمی گذاشتند. بر این امر باید این حقیقت را افزود که آنان برای تعلیمی که می دادند پاداش و مزد می گرفتند. این کار، هر چند فی نفسه مشروع بود، با عرف فلاسفه پیشتر یونان مغایرت داشت، و با عقیده یونانی درباره شایست و ناشایست امور موافق نبود. این امر در نظر افلاطون تنفر آور بود، و گزنفون می گفت که سوفسطائیان در برابر مزد خود به قصد فریب سخن می گویند و می نویسند و هیچ کمکی به کسی نمی کنند.

سهم سوفسطائیان در شکوفائی تفکر فلسفی

از آنچه گفته شد روشن است که سوفیسم سزاوار محکومیت قطعی نیست. سوفیسم یا برگرداندن توجه متفکران به خود انسان، یعنی فاعل متفکر و صاحب اراده، همچون مرحله واسطه ای به کار مهم افلاطونی- ارسطویی مدد رسانید. با عرضه وسیله ای برای تعلیم و تربیت، کاری ضروری در حیات سیاسی یونان انجام داد، در حالی که تمایلات «پان هلنیسی» اش یقینا مایه اعتبار و سرافرازی آن است. و حتی تمایلات شکاکانه و نسبی آن، که روی هم رفته تا اندازه زیادی نتیجه شکست فلسفه پیشین از یک سو و نتیجه تجربه وسیعتر حیات انسانی از سوی دیگر بود، لااقل به طرح مسائل نوی کمک کرد، ولو آنکه خود سوفیسم قادر به حل این مسائل نبود. تصور باطلی نیست بازشناختن تاثیر سوفیسم در درام یونانی، مثلا در سرود سوفوکلس برای پیشرفت آدمی در آنتیگونه و در بحثهای نظری که در نمایشنامه های اریپیدس آمده است و نیز در آثار مورخان یونانی، مثلا در محاوره مشهور ملیان در صفحات توسیدید.

ظهور معنای ناپسند «سوفسطائی»
مدتی طول کشید تا کلمه «سوفسطائی» معنی ناپسندی به خود گرفت. این نام را هرودت درباره سلن و فیثاغورس، آندروتیون درباره حکمای سبعه و سقراط، لوسیاس درباره افلاطون به کار برده اند. به علاوه، سوفسطائیان متقدم احترام و اعتباری در میان عامه مردم به دست آوردند، و، چنانکه مورخان خاطر نشان کرده اند، کم نبوده است مواردی که آنها را به عنوان «سفیران» شهرهایشان انتخاب کرده اند، واقعیتی که با شهرتشان به شیادی چندان مطابقت ندارد. تنها به طور ثانوی و بعدی بود که کلمه «سوفسطائی» رنگ و بوی بدی کسب کرد، چنانکه نزد افلاطون؛ و در زمانهای بعد ظاهرا این کلمه دوباره معنای خوب خود را باز یافت و در مورد استادان بلاغت و نثر نویسان امپراطوری به دور از معنای زبان باز و فریبکار که به آن داده بودند به کار رفت.
«مخصوصا به واسطه مخالفت سقراط و افلاطون است که سوفسطائیان چنان شهرت بدی یافتند که این کلمه اکنون معمولا به این معنی است که، با استدلال باطل، حقیقتی مردود یا مشکوک جلوه کند، یا چیز باطلی به کرسی اثبات بنشیند و قابل قبول نمایانده شود.»
از سوی دیگر، نظریه نسبیت سوفسطائیان، تشویقی که آنان از جدل و مناظره می کردند نداشتن معیارهای ثابت، قبول مزد، و تمایلات موشکافانه بعضی از سوفیستهای متأخر اندازه زیادی نشان می دهد که چرا کلمه «سوفسطائی» معنی ناپسندی به خود گرفته است. در نظر افلاطون، آنان «دکاندارانی هستند با کالاهای معنوی»؛ و سقراط در رساله پروتاگوراس این طور معرفی شده که از هیپوکراتس، که می خواست از پروتاگوراس تعلیم بگیرد. می پرسد: «آیا از اینکه خود را همچون یک سوفسطائی به یونانیان نشان دهی شرمنده نمی شود؟» و هیپوکراتس پاسخ می دهد: «آری، به راستی، سقراط، اگر باید آنچه را می اندیشم به زبان آورم.»
اما ما باید به یاد داشته باشیم که افلاطون می کوشد جنبه بد سوفسطائیان را نمایان کند، تا اندازه زیادی به دلیل اینکه وی سقراط را در پیش چشم داشت که آنچه را در سوفیسم نیکو بود به درجه ای به مراتب عالیتر از دست آوردهای خود سوفیستها بسط و توسعه داده بود.

فن سوفسطائی

در پایان می توان دوباره اظهار کرد که برای نسبت دادن قصد براندازی دین و اخلاق به سوفسطائیان بزرگ دلیلی وجود ندارد؛ مردانی مانند پروتاگوراس و گرگیاس چنین هدفی در نظر نداشتند. در واقع، سوفسطائیان بزرگ با مفهوم «قانون طبیعی» موافق بودند و آن را تایید کردند، و در توسعه دیدگاه شهروند معمولی یونانی کوشیدند؛ آنان نیرویی فرهنگی و تربیتی در یونان بودند. در عین حال درست است که «به معنی خاصی هر عقیده ای، بنابر نظر پروتاگوراس، درست است؛ و هر عقیده ای، بنابر نظر گرگیاس، نادرست است.» این تمایل به انکار خصیصه مطلق و عینی حقیقت به آسانی به این نتیجه منجر می شود که سوفسطائی به جای کوشش برای قانع کردن کسی، خواهد کوشید تا او را مجاب کند یا با او بحث کند. در واقع، سوفیسم به دست مردان کوچکتر به زودی دلالت ضمنی ناخوش آیندی حاصل کرد، یعنی «سفسطه» (یا مغالطه). در حالی که آدمی نمی تواند سعه صدر و جهان وطنی آنتیفون آتنی را محترم ندارد، نمی تواند نظریه تراس ماخوس را که «زور حق است» از یک سو و موشکافی و زبان بازی "دیونوسودرس" را از سوی دیگر محکوم نکند.
سوفسطائیان بزرگ، چنانکه گفتیم، یک نیروی فرهنگی و تربیتی در یونان بودند؛ لیکن یکی از عوامل عمده در تعلیم و تربیت یونانی که تشویق می کردند و پرورش می دادند سخنوری (خطابه) بود، و سخنوری خطرهای آشکاری خاص خود را داشت، تا جایی که سخنران ممکن بود به آسانی توجه بیشتری به معرفی خطایی یک موضوع مبذول دارد تا به خود موضوع. به علاوه، سوفیسم با مورد سوال قراردادن بنیادهای مطلق نهادهای سنتی، عقاید و طرق زندگی، کوشید تا طرز تلقی نسبی گرایانه ای را ترویج کند، هر چند شر پنهان در سوفیسم چندان در این امر نبود که مسائل را مطرح می کرد، تا در این امر که نمی توانست راه حل عقلی رضایت بخشی برای مسائلی که مطرح می کرد ارائه دهد. سقراط و افلاطون در برابر این نسبی انگاری امور، عکس العمل نشان دادند، و کوشیدند تا معرفت حقیقی و احکام اخلاقی را بر بنیان مطمئنی استوار سازند.

منـابـع

فردریک کاپلستون- تاریخ فلسفه یونان و روم- ترجمه جلال الدین مجتبوی- انتشارات علمی و فرهنگی- 1327- صفحه 99- 104 و 114- 115

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد