امامت امام هادی علیه السلام
فارسی 3455 نمایش |امام هادی، علی بن محمدبن علی بن موسی الرضا (ع)، کنیه اش ابوالحسن ثانی و لقب او هادی است. مادر امام از زنان مغرب اسلامی است و نام او را سمانه نوشته اند و معروف به سیده است.
ولادت امام بنابر مشهور نیمه ذوالحجه سال 212 هـ ق است و چون امام جواد (ع) در دویست و بیست هجری رحلت کرد، پس امام هادی در موقع انتقال امامت از پدر بزرگوارش بدان حضرت، هشت سال و چند ماهه بوده است و شهادت آن امام در سال 254 هـ ق رخ داد، پس آن حضرت مجموعا 42 سال زندگی کرده است. وی مدتی از سن شریفش را (تا سال 243 هـ ق) در مدینه بود و سپس او را به سامرا بردند. علت این کار چه بوده است؟ گویا حاکم مدینه نسبت به حضرت سخت می گرفت. از طرفی هم نامه ای به متوکل نوشت که «بودن این شخص در این شهر اسباب کم شدن قدرت تو است.» امام نیز نامه ای به متوکل نوشت و از حاکم مدینه شکایت کرد. متوکل نامه بسیار مؤدبانه ای برای امام فرستاد که «ما دانستیم رفتار عبدالله بن محمد حاکم مدینه با تو خوب نبود و ما او را برداشتیم و حاکم دیگری تعیین کردیم و به او سپرده ام شرایط احترام را نسبت به حضرتت ادا کند.» ولی بلافاصله حضرت را به سامرا فراخواند.
علی الظاهر خواستن حضرت به سامرا برای این بوده است که تحت نظر باشد و شیعیان نتوانند با او فراوان ملاقات کنند. در مدت 42 سال زندگی امام هادی هشت تن به عنوان خلیفه مسلمانان هر یک جای خود را به دیگری دادند. این انتقال ها نشان دهنده بی ثبات بودن وضع سیاسی و قدرت نداشتن خلیفه در اداره کردن کشور است. به علاوه نشان می دهد که آنچه خلفای عباسی از روی کار آوردن ترک ها در نظر داشتند عملی نشد. ترک ها نه تنها فرمانبرداران با اخلاصی نبودند بلکه خلیفه ها را آلت دست خود کردند تا هر روز یا هر چند گاه یکی را بیاورند و یکی را ببرند.
چنان که نوشتیم امام (ع) را به سامرا آوردند و در تمام دوره زندگانی تحت نظر بود. گاهگاهی بی اطلاع او به خانه وی می رفتند و خانه را تفتیش می کردند. شبی مأموران خلیفه به خانه حضرت رفتند و او را دیدند مشغول عبادت است. خانه را تفتیش کردند، جز شمشیری که غلاف آن چوب بود دو بدره زر که مادر متوکل به هنگام بیماری فرزندش و بهبود یافتن او برای امام فرستاد، چیزی نیافتند. با این همه متوکل آن حضرت را آزار می داد.
مسعودی نویسد: شبی فرستاد خانه او را تفتیش کنند و امام را در هر حالتی که هست نزد او بیاورند. مأموران چیزی در خانه نیافتند و امام را در حالی که جامه ای پشمین پوشیده بود نزد او بردند. متوکل به شرابخواری مشغول بود. جامی به آن حضرت تعارف کرد، امام فرمود: «به خدا که هرگز این مایع در گوشت و خون من داخل نشده.» پس از او خواست که برایش شعر بخواند. امام فرمود «من شعر فراوان به خاطر ندارم.» متوکل اصرار کرد و امام بر خواند:
- شب را بر قله کوه ها به روز آوردند (در کاخ های بلند به سر بردند) حالی که مردان نیرومند نگاهبانیشان می کردند ولی قله ها آنان را بی نیاز نساخت.
- و از پس عزت از پناهگاه های خود فرو کشیده شدند و در گودال ها به ودیعت جایشان دادند. واه که چه جای بدی فرو آمدند.
- پس از آن که آنان را در گور نهادند، فریاد کننده ای ندایشان داد کجاست تخت ها و تاج ها و زیورها؟
- کجاست رخساره های نیکوپرورده، که در پس پرده ها و قبه ها بودند.
- چون از آنان پرسید گور آنان را نشان داد و گفت این همان چهره هاست که کرم ها بر آنان ها بر یکدیگر می جنگند.
- چه دراز روزگار که خوردند و نوشیدند و پس از خوردن فراوان خورده شدند.
- چه روزگاران خانه ها را آبادان کردند تا برای آنان جای امنی باشد اما خانه ها و کسان را ترک گفتند و به جای دیگر رفتند.
- چه روزگاران که مال ها را ذخیره کردند و در گنج نهادند سپس به دشمنان وانهادند و خود بار بستند و رفتند.
- خانه های آنان خالی ماند و ساکنان آن به گورستان رخت بربستند.
منـابـع
سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- صفحه 344-346
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها