مقایسه نظر مولانا با هگل درباره سیر عرفانی انسان

فارسی 3845 نمایش |

در رساله «مولانا جلال الدین، هگل شرق» چنین آمده است:
«همان طور که هگل آلمانی مسیر دیالکتیکی موجودات را به شکل دایره و تکرار شونده در نظر گرفته، یعنی سیر یک دوره تکامل را از صفر گرفته و پس از یک قوس 360 درجه دوباره آن را به صفر منتهی می سازد و تکرار یک چنین مسیری را از صفر تا صفر، قانون دائمی حیات می شمارد، مولانا جلال الدین هم مسیر دیالکتیک عرفانی خود را بدین ترتیب شروع کرده و پس از طی یک دوره، دوباره وجود را به عدم رسانیده و از آن جا بر طبق قوانین دائمی حیات تکرار را جایز می شمارد.»
چنان چه در جلد سوم مثنوی در صفحه 295 از سطر 27 می نویسد:
از جـــمادی مــردم و نامی شدم *** و زنـما مــــردم زحـیوان سـر زدم
مـــردم از حـیوان و آدم شــدم *** پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حـــمله دیـگر بمیــرم از بـــشر *** تــا بــرادرم از مــلائک بــال و پـر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو *** کـــل شـیی هـــالـک الا وجـــهـه
بار دیـگر از ملک قـربـان شــوم *** آن چه اندر و هم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون *** گـــویدم انـــا الـیه راجـــعون
مقایسه نظر هگل با مولانا در مسیر دیالکتیک در این که از صفر می گیرد و پس از یک قوس 360 درجه دوباره به صفر منتهی می گردد، باید به طور جدی مورد تجدید نظر قرار بگیرد، زیرا مولانا با صراحت کامل موجودی را که حرکت کرده و مرحله ای از مسیر را پیموده است قابل برگشت به عقب نمی داند:
زان که مــخلص در خــطر باشـد مـدام *** تا ز خـود خالص نـگردد او تـمام
زان که در راه است و رهزن بی حد است *** آن رسـد کـاو در امـان ایـزد است
آیینه خـالص نــگشت او مخــلص اسـت *** مرغ را نگرفته است او مقنص است
چون که مخلص گشت مخلص باز است *** در مـــقام امـــن رفت و باز رست
هــــــیچ آیــیـــنه دگــر آهـــن نــشــد *** هـــیچ نانی گنـدم خرمـن نـشـد
هــــیچ انگـــوری دگـــر غـــوره نشــد *** هیچ مــیوه پخته با کــوره نشــد
پـــخته گــرد و از تـــغیر دور شــــو *** هــیچ و بــرهان مــحقق نـور شـو
مولانا چنین می گوید:
صورت از معنی چو شیر از بیشه دان *** یا چو آواز و سخن ز اندیشه دان
این سخن و آواز از اندیشه خـاست *** تو نـدانی بـحر اندیـشه کـجاست
لیک چون موج سخن دیدی لطیف *** بحر آن دانی که بـاشد هم شریف
چون ز دانش موج اندیـشه بـتاخت *** از سخن و آواز او صورت بساخت
از سخن صـورت بــزاد و باز مـرد *** مـوج خـود را باز انـدر بـحر بـــرد
صورت از بی صورتی آمد بـرون *** بـــاز شــد کــانــاالیــه راجـــعون
درباره عدم امکان تکرار فعالیت ها و نمودهای روانی، قانون عدم تکرار را مانند اصل آنتوان کارنو چنین می گوید:
ناطقه سوی زبان تعلیم راسـت *** ورنه خود این آب را جویی جداست
می رود بی بانگ و بی تکرارها *** تــــحتها الانــهـار تــا گــلــزارهــا
یعنی فعالیت ها و نمودهای مغزی و روانی خیلی بیش از آن هاست که با قالب الفاظ ابراز شوند، لذا مقدار بسیار محدودی از آن امور مغزی و روانی به وسیله الفاظ بروز می کند و عمده آن ها بی بانگ و بی تکرار رو به عالم ماورای طبیعت بالا می رود. ابیات زیر را هم مورد توجه قرار بدهید:
چیست نشانی آنک هست جهانی دگر *** نو شدن حال ها رفتن این کهنه هاست
روز نــو و شـام نـو، بــاغ نـو و دام نـو *** هر نفس اندیشه نو، نو خوشی و نو عناست
عالم چون آب جوست. بسته نماید ولیک *** می رود و می رسد نو نو این از کجاست؟
نـو زکجا می رسد؟ کهنه کـجا مـی رود؟ *** گــرنه ورای نــظر عــالم بــی منتهاست
دو جمله در ابیات مزبور کاملا مخالف استباط نویسنده محترم است:
الف. «بسته نماید» یعنی نظام (سیستم) جهان نمایش نظام (سیستم) بسته دارد، ولی این یک نمایش است، بلکه واقعیت هستی دارای نظام (سیستم) باز است.
ب. بی منتهاست، یعنی جهان در دیدگاه بشری، نوها و کهنه هایی پشت سر هم در جریان دارد، چون هرگز این پدیده های در جریان به عقب برنمی گردند. معلوم می شود که جهان بی انتها است. از جملات نویسنده محترم چنین برمی آید که عدم در بیت زیر:
پس عدم گردم عدم چون ارغنون *** گــویدم انـــا الـــیه راجـــعون
به معنای نیستی محض است، باید بگویم: عدم در اصطلاح مولانا دو معنی دارد:
*همان نیستی نقیض هستی.
*به معنای مافوق طبیعت و عالم ملکوت و منطقه جاذبه ربوبی است، این معنی را در ابیات زیر ملاحظه فرمایید:
ای خدا جان را تو بنما آن مـقام *** که در آن بی حرف می روید کلام
تا که سازد جان پاک از سر قدم *** ســوی عـرصـه دور پـهنـای عـدم
عرصه ای بـس با گشاد و بـا فضا *** کاین خـیال و هـست زود یـابد نـوا
پس قطعا مقصود از عدم نیستی محض نیست. بنابراین مولانا می گوید:
«پس از طی مراحل تکامل به مرحله عدم می رسیم مانند عدم ارغنون.»
چنان که می دانیم آن وسیله موسیقی است که ارگ هم از آن اتخاذ شده است. لذا می گوییم:
چنان که اجزای وسیله موسیقی به وسیله نوازنده آن فعالیت می کنند و آهنگ را به وجود می آورند و آن آهنگ موجود معدوم نما می گردد، در صورتی که هدف نهایی از آن وسیله، همان آهنگ نیست نما است، من هم مانند آهنگ از اجزاء و عناصر طبیعت سر برمی کشم و از عالم فیزیک به عالم متافیزیک رهسپار می گردم و وارد اشعه الهی می شوم. «انالله و انا الیه راجعون؛ ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى ‏گرديم.» (بقره/ 156)

منـابـع

محمدتقی جعفری- مولوی و جهان بینی ها- صفحه 152-155

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها