داستانهایی درباره انفاق در راه خدا
فارسی 7310 نمایش | معامله با خدا، قرض با خداست که در قرآن چند جا ذکر شده است: «إن الله اشترى من المؤمنین أنفسهم وأموالهم بأن لهم الجنة؛ در حقیقت خدا از مؤمنان جان و مالشان را به [بهاى] اینکه بهشت براى آنان باشد خریده است» (توبه/ 111)، سعادتی که هیچ وقت نحوست ندارد. سلطان حقیقی می شوی اگر با ملک الملوک معامله ات باشد. در دلت حب خدا، آل محمد، آخرت باشد. اعضایی که به تو داده، همه را در بازار خدا به کار بینداز، به زبانت ذکر و یاد خدا، به چشمت آنچه رضای خداست، به گوشت معامله با خدا، دست و پا و اعضای دیگر بدنت، همه در راه او. اگر پول و چیزی هم داری آن هم در راه خدا. از نفقه ای که به خانواده ات می دهی تا برود بالا همه در حساب خدا و بعدش هم در وجوه خیریه، هر راه خیری که پیش آمد همه اش قرض به خداست. همین الان نور انفاق نصیبش می گردد، وقت مردن هم همین نورهایی که قرض خدا داده است خدا به او پس می دهد و اجمالا (انسان باید) با بدنش و مالش با خدا معامله کند.
از علی آموز اخلاص عمل
صدقه سری که علی (ع) داشته است، که وقتی حسین (ع) از تشییع جنازه برمی گردند می رسند به خرابه ای سری. می بینند بیماری افتاده. سرش را در دامن می گیرند احوالش را می پرسند. می گوید: «کسی به داد ما نمی رسید مگر یک نفر که این جا می آمد و خوراک در دهن من می گذاشت».
آقایان پرسیدند: «از او پرسیدی کیست؟»
گفت: «من چشمم نمی دید، از او پرسیدم آقا اسم شما چیست؟ فرموده بنده خدا هستم.»
امامین فرمودند: «آیا نشانه ای از او داری؟»
گفت: «در این خرابه که بود، ذکر که می خواند تمام سنگ و کلوخ و دیوار این جا همه تسبیح خدا می کردند».
صدای گریه حسن مجتبی بلند شد فرمود: «پدر ما علی (ع) بود که حالا ما از تشییع جنازه اش برمی گردیم»
این بیچاره مریض هم گریان شد. التماس کرد گفت: «آقازاده ها! ممکن است مرا سر قبر پدرتان ببرید. منت بر من بگذارید.
چنین گویند که: «او را آوردند به نزد امام، او به سر قبر امیرالمؤمنین آن قدر نالید و گریه کرد تا مرد».
احسان امام سجاد (ع)
انگور تازه ای برای امام زین العابدین (ع) هدیه آوردند. حضرت خوشه انگور را گرفت تا میل کند، سائلی رسید مقابل امام اظهار فقر کرد. حضرت هم همین انگوری که بود به او داد.
راوی عرض کرد: آقا! این انگور نوبر را برای شما آورده اند، به سائل پول بدهید انگور را خودتان میل کنید.
فرمود: نخواندی آیه قرآن را «لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون وما تنفقوا من شیء فإن الله به علیم؛ هرگز به نیکوکارى نخواهید رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید و از هر چه انفاق کنید قطعا خدا بدان داناست» (آل عمران/ 92)، من انگور را دوست دارم، این بهتر از پول است
احسان ابوطلحه انصاری
روایت در این مقام بسیار است. در وقت نزول آیه شریفه: «لن تنالوا البــــر.....» ابوطلحه نزد رسول خدا آمد گفت: «من چند نخلستان دارم، بهترینش که هم چشمه آب در آن است و هم نخلهایش چنین و چنان است، این را در راه خدا می دهم». رسول خدا هم دعا درباره اش کرد درباره اش فرمود: «وقفشن کن بر ارحامت». قبول کرد و وقف بر ارحامش کرد طبق دستور رسول خدا.
احسان حارثه بن اسامه
در تفسیر آیه شریفه دارد که حارثه بن اسامه اسب قیمتی اش را داد، دید از اسبش عزیزتر چیزی ندارد، اسبش را آورد در منزل رسول الله که: «یا رسول الله! من این اسب را خیلی دوست می دارم، این را دادم در راه خدا» که رسول خدا هم دعایش کرد.
احسان زبیده همسر هارون
بعضی از زنها هستند که روی مردها را سفید می کنند مثل زبیده که گویند: «در باطن خدمت موسی بن جعفر (ع) ارادت داشته».
همسر هارون تمکن و دارایی اش عجیب بوده، اموال نفیسه هم زیاد داشته است. نفیس تر از همه، سی جزء قرآن بود؛ یعنی تمام سی جزء قرآن را در نود پاره داده بود نوشته بودند، همه با طلا و زر. در جلد و ورقش طلاکاری و زربافی کرده بودند. اجمالا وقتی این آیه شریفه را خواند، خودش گفت: «هر چه فکر می کنم در دارایی ام از همه بیشتر نزدم همین قرآنها است، خیلی برایم عزیز است، من همین را در راه خدا می دهم». فرستاد استاد زرگر آمد زرهایی که در این قرآن مجید عمل شده است، همه را بیرون آوردند و در راه خدا انفاق نمود. به این ترتیب دستور داد آب چشمه ای که در طائف بود، به مکه معظمه آوردند که هنوز مردم بعد از هزار سال از آن بهره می برند. این زن نفیس ترین دارایی اش که همان طلاکاریها و زربافیهایی که کرده بود، همه را داد تا این چشمه آب را جاری کردند.
منـابـع
سید عبدالحسین دستغیب- معارفی از قرآن- صفحه 191-197
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها