مبنای فلسفی تضاد در جهان
فارسی 5047 نمایش |فرمول و قاعده اصلی آفرینش جهان، قاعده تضاد است و دنیا جز مجموعه ای از اضداد نیست. هستی و نیستی، حیات و مرگ، بقا و فنا، سلامتی و بیماری، پیری و جوانی و بالاخره خوشبختی و بدبختی در این جهان توأمند. سعدی در این باره می گوید: " گنج و مار و گل و خار و غم و شادی بهمند ". تغییر پذیری ماده و صورت جهان و پدید آمدن تکامل، ناشی از تضاد است. اگر تضاد نمی بود هرگز تنوع و تکامل رخ نمی داد و عالم هر لحظه نقشی تازه نمی یافت.
در جهانی که حرکت و جنبش، مقوم آن است، حتما باید تضاد حکومت کند، زیرا چنانکه حکما گفته اند " حرکت بدون وجود معاوق ممکن نیست "، حرکت، تکاپو و تلاش است و تلاش وقتی محقق می شود که اصطکاک و تصادم وجود داشته باشد. به بیانی دیگر می توان گفت: هیچ حرکت طبیعی بدون قسر ممکن نیست. وقتی جسم به سوی محل طبیعی خود حرکت می کند که در غیر محل طبیعی خودش قرار بگیرد، اما زمانی که جسم در محل طبیعی خود باشد ساکن و بی حرکت خواهد بود. انسان نیز وقتی به سوی کمال می شتابد که فاقد آن باشد. همواره سعادت انسان در مطلوب داشتن است، و مطلوب داشتن زمانی تحقق می پذیرد که فقدان و محرومیت در کار باشد. منطق دیالکتیک، تا آنجا که به اصل حرکت و اصل تضاد و اصل پیوستگی اجزاء طبیعت متکی است مورد قبول ما است. این اصول از دورترین ایام مورد توجه حکمای الهی بوده است. قابلیت ماده و صورت برای پذیرش صورت های گوناگون و تضاد صور با یکدیگر هم عامل تخریب است و هم عامل ساختن؛ هم عامل از بین بردن است و هم عامل ایجاد کردن. هم انهدام و ویرانی معلول تضاد است و هم تنوع و تکامل زیرا اگر چیزی منهدم نمی شد، تشکیل تازه اجزا با یکدیگر و ترکیب و تکامل مفهوم نداشت، تا اجزا و عناصر با یکدیگر نجنگند و در یکدیگر اثر نکنند، مزاج متوسط و ترکیب جدید پیدا نمی شود. پس صحیح است که بگوییم نظام عالم بر تضاد استوار است.
ملاصدرا در اسفار می گوید: "دو اقتضای متضاد در ماده ها و صورتها وجود دارد و همان اقتضاهای متضاد ایجاب می کند که نقش ها دائما تغییر کنند و عوض شوند."
تضاد در فلسفه سقراط
طنطاوی در تفسیر «الجواهر» از سقراط نقل می کند که وی «اصل تضاد» را به عنوان دلیلی برای اثبات زندگی پس از مرگ بکار می برده است. طنطاوی می نویسد: زمانی که می خواستند سقراط را اعدام کنند، وی در لحظات آخر زندگی برای اثبات اینکه پس از مرگ زندگی دیگری وجود دارد چنین استدلال کرد: «ما می نگریم که در جهان همواره ضدها از یکدیگر متولد می شوند: زیبایی از زشتی، عدالت از ستمگری، بیداری از خواب، خواب از بیداری، نیرومندی از ناتوانی و بالعکس. .. هر چیزی از ضد خودش پدید می آید... مرگ و زندگی و نیستی و هستی نیز مشمول همین قاعده کلی خواهند بود و به این دلیل باید از مرگ، یک زندگی دیگر بوجود آید والا قاعده عمومی طبیعت نقض می گردد».
تضاد در فلسفه ملاصدرا
*ملاصدرا در جلد دوم «اسفار» نقل می کند که چگونه دو اقتضاء در ماده ها و صورتها وجود دارد و همان اقتضاهای متضاد ایجاب می کند که نقشها دائما تغییر کنند و عوض شوند.
*صدرالمتألهین در جای دیگر می گوید: «لولا التضاد ما صح دوام الفیض عن المبدأ الجواد؛ اگر تضاد نمی بود ادامه فیض از خدای بخشنده صورت نمی گرفت». جهان طبیعت، مملو از قطعها و وصلها، بریدنها و پیوند زدن ها، قیچی کردن ها و دوختنهاست و این لازمه ساختمان مخصوص این عالم است. ماده جهان همچون سرمایه ای است که در گردش است و سودهایی که تولید می کند رهین جریان و گردش آن است.
*اگر جهان، ثابت و لایتغیر بود، مانند سرمایه های راکد می شد که نه سودی تولید می کند و نه زیانی ببار می آورد. سرمایه ای معین و مخصوص که در یک بازار به جریان می افتد، گاهی سود می آورد و گاهی زیان می برد، اما اگر مجموع سرمایه ها را در نظر بگیریم دیگر زیانی وجود ندارد و جریان سرمایه ها حتما زاینده و فزاینده است. در نظام جهان نیز بکار افتادن همه مواد جهان که به وسیله فرمول قابلیت ماده و تضاد صور انجام می گیرد قطعا سودآور است و جهان را به سوی کمال سوق می دهد.
تضاد در جهان از نظر هگل
هگل فیلسوف معروف آلمانی نظر خاصی درباره اضداد دارد که به «دیالکتیک هگل» معروف است و بطور افراط مورد استناد متفلسفان است. وی می گوید: " هر حالی از فکر و یا از اشیاء و هر تصور و وضعی در عالم، به شدت به سوی ضد خود کشیده می شود، بعد با آن متحد شده یک کل برتر و معقدتر تشکیل می دهد... هر وضع و اثری مستلزم یک نقیض و ضدی است که تطور باید آن دو را آشتی داده به وحدت مبدل سازد".
تضاد در جهان از نظر امام علی علیه السلام
امیرالمؤمنین علی (ع) در مواردی متعدد از خطبه های خویش به قانون تضاد اشاره فرموده است. در خطبه 186 می فرماید: «بتشعیره المشاعر عرف ان لا مشعر له، و بمضادته بین الامور عرف ان لا ضد له، و بمقارنته بین الاشیاء عرف ان لا قرین له. ضاد النور بالظلمة، و الوضوح بالبهمة، و الجمود بالبلل، و الحرور بالصرد مؤلف بین متعادیاتها مقارن بین متبایناتها مقرب بین متباعداتها، مفرق بین متدانیاتها». در اینجا این امام بزرگوار درباره معرفت خدا، از این اصل که " او مانند هیچ چیز دیگر نیست " استفاده کرده و مقایسه ای منفی بین خدا و جهان بعمل آورده است.
ترجمه و معنی جمله ها این است: «از اینکه خدا جهازهای حس و شعور را پدید آورده است می توان فهمید که او خود، عضوها و جهازهایی اینچنین ندارد. به عبارت دیگر: اینکه برای شعور و ادراک مخلوقات، محل و آلت قرار داده دلیل است که شعور و ادراک خود او به وسیله آلت و محل نیست. از تضادی که بین موجودات برقرار کرده است دانسته می شود که برای او ضدی نمی باشد. از مقارنه ای که بین ایشان ایجاد کرده است شناخته می شود که وی قرینی ندارد. میان نور و ظلمت، وضوح و ابهام، خشکی و نم، گرما و سرما تضاد برقرار ساخته است. بین طبیعتهای دشمن و متضاد، الفت انداخته و بیگانه ها را به هم پیوند کرده است، دورها را با یکدیگر نزدیک، و نزدیکها را از یکدیگر دور ساخته است».
در خطبه 1 نهج البلاغه، درباره آفرینش آدم می فرماید: «معجونا بطینة الالوان المختلفة، و الاشباه المؤتلفة، و الاضداد المتعادیة، و الاخلاط المتباینة؛ او را معجونی از رنگهای گوناگون و مواد موافق و نیروهای متضاد و اخلاط مختلف ساخت». در اینجا امیرالمؤمنین (ع) پس از بیان این که خدا گل آدم را از قسمتهای متفاوتی از زمین سرشت و سپس در او روح دمید، در توصیف انسان ساخته شده می فرماید: «با سرشتهای گوناگون عجین شده، در او هم اجزاء همسان و متشابه بکار رفته و هم اشیاء ناهمسان و متضاد».
تضاد در آفرینش از نظر مولوی
مولوی درباره تضاد در آفرینش می گوید:
رنج، گنج آمد که رحمت ها در اوست *** مغز تازه شد چو بخراشید پوست
ای برادر موضع تاریک و سرد *** صبر کردن بر غم و سستی و درد
چشمه حیوان و جام مستی است *** کان بلندیها همه در پستی است
آن بهاران مضمر است اندر خزان *** در بهار است آن خزان مگریز از آن
همره غم باش و با وحشت بساز *** می طلب در مرگ خود عمر دراز
تضاد از نظر منطق دیالکتیک
در منطق دیالکتیک، " مسأله تضاد " با اهمیت فوق العاده تلقی شده و مبنای جهان بینی دیالکتیکی قرار گرفته است. ولی خیلی قبل از ظهور این فلسفه، فلاسفه و عرفای اسلام، به اصل تضاد توجه کرده و نکات جالبی در این زمینه بیان کرده اند، و حتی از بعضی از منقولات حکمت یونان بدست می آید که توجه به این اصل در میان فلاسفه یونان نیز سابقه داشته است. منطق دیالکتیک، تا آنجا که به اصل حرکت و اصل تضاد و اصل پیوستگی اجزاء طبیعت متکی است مورد قبول فلسفه اسلامی است. این اصول از دورترین ایام مورد توجه حکمای الهی بوده است. آنچه راه ما را از آنها جدا می کند و در حقیقت هسته اصلی تفکر دیالکتیکی از هگل به بعد شمرده می شود چیزهای دیگر است، از آن جمله اینکه اندیشه نیز مانند ماده تحت تأثیر قانون حرکت و تضاد و غیره است. قوانین حرکت و تضاد و تأثیر متقابل، تا آنجا که به طبیعت مربوط است صحیح است و اصولی فلسفی است، و اما آنجا که می خواهند معرفت و شناخت را تابع این قوانین قرار دهند، از آن جهت است که آن را منطق می خوانند و غیر قابل قبول است، و اکنون فرصت بحث در آنها نیست.
منـابـع
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 215-212 و 217-220
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها