رابطه معرفة النفس و معرفة الله از نظر عرفای اسلامی
فارسی 8494 نمایش | یکی از شرایط باز یافتن خود، شناختن و باز یافتن علت و خالق و موجد خود است. یعنی محال است که انسان بتواند خود را جدا از علت و آفریننده خود به درستی درک کند و بشناسد. علت واقعی هر موجود مقدم بر وجود او است از خودش به خودش نزدیکتر است. «و نحن اقراب الیه من حبل الورید؛ و ما از رشته رگ ها به او نزدیک تریم» (ق/ 16)، «و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه؛ و بدانید که خدا میان انسان و دل او حایل می گردد (و همه چیز را می داند)» (انفال/ 24).
عرفای اسلامی روی این مطلب تکیه فراوان دارند که معرفة النفس و معرفة الله از یکدیگر جدا نیست. شهود کردن نفس، آن چنانکه هست که به تعبیر قرآن کریم دم الهی است ملازم است با شهود ذات حق. عرفا، حکما را در مسائل معرفه النفس سخت تخطئه می کنند و گفته های آنها را کافی نمی دانند. یکی از سؤالات منظوم که از خراسان برای شیخ محمود شبستری آمد و او پاسخ آنها را به نظم گفت و گلشن راز از آنها به وجود آمد، در همین زمینه است. سؤال کننده می پرسد:
که باشم من؟ مرا از من خبر کن *** چه معنی دارد اندر خود سفر کن؟
او در پاسخ به تفصیل بحث می کند و از آن جمله می گوید:
همه یک نور دان، اشباح و ارواح *** گه از آیینه پیدا، گه زمصباح
تو گوئی لفظ من در هر عبارت *** به سوی روح می باشد اشارت
من و تو برتر از جان و تن آمد *** که این هر دو ز اجزای من آمد
برو ای خواجه خود را نیک بشناس *** که نبود فربهی مانند آماس
یکی ره برتر از کون و مکان شو *** جهان بگذار و خود در خود جهان شو
جمله معروفی از محیی الدین عربی هست که می گوید: هر کس گمان کند با آنچه حکما گفته اند به معرفه النفس نائل شده است «فقد استسمن ذاورم و نفخ فی غیر ضرم؛ چاق شده مثل کسی که ورم دارد و شعله ور شده بدون آتش».
خود را شهود کردن هرگز از شهود خالق جدا نیست و این است معنی جمله معروف رسول اکرم که مکرر به همین مضمون از علی (ع) نیز رسیده است. «من عرف نفسه عرف ربه» و اینست معنی سخن علی (ع) در نهج البلاغه که وقتی که از آن حضرت سؤال کردند: «هل رایت ربک؟؛ آیا پروردگار خود را دیده ای؟» در پاسخ فرمود: «ا فاعبد ما لا اری؟؛ آیا چیزی را که نمی بینم عبادت می کنم؟» آنگاه چنین توضیح داد: «لا تراه العیون بمشاهده العیان و لکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان؛ چشم ها او را به طور آشکار نمی نگرند، اما دل ها با حقایق ایمان به وجود او پی می برند».
نکته بسیار جالبی که از تعبیرات قرآن کریم استفاده می شود اینست که انسان آنگاه خود را دارد و از دست نداده که خدا را داشته باشد. آنگاه خود را به یاد دارد و فراموش نکرده که از خدا غافل نباشد و خدا را فراموش نکند. خدا را فراموش کردن ملازم است با خود فراموشی. «و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم؛ و مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند» (حشر/ 19). مولوی در دنبال قسمت اول اشعاری که نقل کردیم می گوید:
گر میان مشک تن را جا شود *** وقت مردن گند آن پیدا شود
مشک را بر تن مزن، بر جان بمال *** مشک چبود؟ نام پاک ذوالجلال
حافظ می گوید:
حضوری گر همی خواهی *** از او غائب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی *** دع الدنیا و اهملها (یعنی هر زمان با آنچه دوست داری روبرو شدی دنیا را واگذار و رهایش کن).
از اینجا معلوم می شود که چرا یاد خدا مایه حیات قلب است، مایه روشنائی دل است، مایه آرامش روح است، موجب صفا و رقت و خشوع و بهجت ضمیر آدمی است، باعث بیداری و آگاهی و هوشیاری انسان است.
منـابـع
مرتضی مطهری- سیری در نهج البلاغه- صفحه 302-299
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها