وضعیت فرد در نظریه اصالت جامعه
فارسی 3550 نمایش |در نظریه اصالت جامعه فرد انتزاعی است. مقصود از " من " فرد است نه تن فرد، شخصیت فرد است نه شخص فرد. همه این شخصیتها در واقع همان خصوصیتهای فرهنگی، خصوصیت فرهنگی ای که در شماست، خصوصیت فرهنگی ای که در من است، همه اینها اجزاء یک فرهنگ کل اند، یعنی در جامعه یک فرهنگ کلی وجود دارد که شخصیت فرهنگی من جزئی از اوست، شخصیت فرهنگی شما جزء دیگری از اوست.
پس شخصیتهای ما اعضاء اندام اجتماعند و فرد به عنوان یک شیء مستقل وجود ندارد، مثل این است که در پیکر ما انگشت، هم وجود دارد و هم وجود ندارد. وجود دارد به معنای یک عضو، که اگر بخواهیم تعریف صحیحی از آن بکنیم به صورت یک عضو می توانیم تعریف کنیم، و وجود ندارد به صورت یک شیء مستقل اگر شما بگویید یکی از موجودات عالم این انگشت من است و انگشت را مجزا از اندام خود فرض کنید، بگویید (این انگشت) یعنی مجموعه ای از استخوانها و گوشت و پوست و رگها و پی ها، شیئی به این حجم، چنین چیزی وجود ندارد. این که وجود دارد به عنوان یک عضو وجود دارد، و آن که عضو است همان کل است. فرق جزء و کل فرق اعتباری است؛ جزء همان کل است، اگر شخصیت فرد را شما بخواهید به عنوان یک امر مستقل در نظر بگیرید، این وجود ندارد، انتزاع و اعتبار ذهن شماست.
نسبت ماده و صورت در نزد حکما
آنها که قائل به مسأله ماده و صورت و این حرفها هستند می گویند وقتی که دو عنصر با هم ترکیب می شوند و یک شیء سومی به وجود می آید این شیء سوم، درست است که از نظر مادی چیزی افزون از آن دو عنصر نیست، عین همان است، نه چیزی کم شده و نه چیزی زیاد، ولی یک چیز دیگر که اسمش را می گذارند " صورت " یا " قوه " یا " مبدأ اثر " یا " فعلیت " هر چه می خواهید بگویید افزوده شده یعنی نبوده و پیدا شده است، منتها آن چیز اگر چه مادی هست یعنی در ماده حلول دارد اما چون خودش یک ماده جدای از این ماده نیست بلکه به منزله کیفیتی است که در این ماده پیدا شده است (از کیفیت هم البته بالاتر است) نمی شود یک شیء را به صورتی و ماده ای تجزیه کرد ولی صورت وجود دارد و اوست ملاک شخصیت واقعی مثلا آب که آب است به اعتبار صورتش آب است نه به اعتبار ماده اش.
نقش فطرت انسانی در نظریه اصالت فرد در عینی اصالت جامعه
نظریه اصالت فرد در عین اصالت جامعه معنایش این است که قسمتی از شخصیت انسان نه آن جنبه جسمانی که جنبه به اصطلاح بیولوژیک دارد اصالتهای فطری است که اینها به دست خلقت صورت گرفته و تغییرپذیر هم نیست: «فطرة الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله؛ فطرتی که خدا مردم را بر آن سرشته است. تغییری در آفرینش خدا نیست». (روم/ 30) و بر روی این است که تأثیرات اجتماعی پیدا می شود. مثلا حال در غیر مسأله دین و مذهب در انسان به طور فطری غریزه علم جویی وجود دارد. این یک حالت روحی معنوی فطری است، یعنی جویندگی علم را جامعه به انسان نداده است. طبق نظریه اصالت اجتماع انسان در ذات خودش یک موجود بی تفاوتی است، حتی تمایل به علم را هم محیط به او می دهد و این عشق را هم محیط برای او می آفریند ولی طبق نظریه فطری چنین نیست، در انسان اساسا میل به جویندگی، کاوشگری و عقب زدن پرده جهالت و نادانی، یک میل طبیعی است، فورانی است که از درون انسان همیشه می جوشد، و یک اصل علمی است، ولی این که این میل چگونه باید هدایت شود به جامعه مربوط است.
مثلا در محیطی که جامعه در مرحله ای است که در آن فقط مکتبخانه وجود دارد و در مکتبخانه هم فقط می آیند از الفبا و الف زبر آن و الف سرگردان و ابجد سخن می گویند او قهرا غریزه اش به این شکل ارضاء و اشباع می شود و در واقع نقشهایی که آن حالت طبیعی اقتضا می کند به این صورت می شود آنگاه مثلا اگر (آن محیط) تحت یک دین و مذهب باشد، قهرا شخصیت دینی و مذهبی به او می دهد. همچنین زبانی که به او یاد می دهد، زبان همان محیط مثلا فارسی است ولی اگر محیط دیگری باشد صورت دیگری خواهد داشت اما به هر حال آن سائقه علم در همه به طور یکسان وجود دارد درست مثل فورانی است که یک چشمه از زمین دارد که از زمین می جوشد و می ریزد.
این به هر حال یک فوران طبیعی است و مثلا در یک دشت می ریزد اما اینکه بعد در این دشت چگونه با آن عمل کنند، در مسیر خودش به باتلاق بریزد یا از آن استفاده کشاورزی و یا استفاده دیگر کنند، مسأله دیگری است، ولی به هر حال اصل فوران وجود دارد. پس در اینجا یک فوران طبیعی (به عنوان امر فطری) داریم و یک نقشهای اجتماعی.
در نظریه فطرت، مسیر انسان را یک مقدار همان فطرت اولیه خود انسان تعیین می کند و یک مقدار جامعه، البته خود جامعه هم مجبور است از یک نوع فطرتی پیروی کند.
منـابـع
مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- صفحه 146-147 و 151-150
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها