نظر مستشرقین درباره ریشه تاریخی جبر و اختیار در میان مسلمانان

فارسی 5541 نمایش |

یکی از مباحث قابل توجه این است که منشأ پیدایش این افکار و عقاید و این بحث و جدل ها چیست؟ چطور شد که مسلمین از نیمه اول و حداکثر از نیمه دوم آن قرن وارد بحث جبر و قدر شدند. بدون شک علت ورود مسلمین در این مباحث آیات قرآن و کلمات پیامبر اکرم (ص) است. مسأله سرنوشت و هم مسأله آزادی و اختیار بشر از مسائلی است که بالطبع مورد علاقه هر کسی است، و چون این مسأله مکرر در کتاب آسمانی مسلمین طرح و عنوان شده و آیاتی در کمال صراحت، سرنوشت را تأیید می کند و آیاتی دیگر به همین صراحت بشر را مختار و آزاد معرفی می کند، خواه ناخواه آنها را به فکر و اندیشه و بحث و گفتگو وادار می کرد. اما مستشرقین و اتباع و اذنابشان مدعی هستند که این افکار ریشه دیگر دارد. چنانکه قبلا گفتیم بعضی از مورخین اروپایی را عقیده این است که مسأله سرنوشت و جبر و اختیار بعدها در میان متکلمین اسلامی عنوان شد و در اسلام سخنی از این مطالب نیست، نه از جبر و نه از اختیار! ولی بعضی دیگر در سخنان خود چنین وانمود می کنند که فکر اشاعره مبنی بر جبر و عدم آزادی بشر همان چیزی است که اسلام تعلیم داده است، اما معتزله زیر بار این حرف اسلام مانند بسیاری از حرفهای دیگر اسلام که با عقل و منطق منطبق نمی شد نرفتند و موضوع آزادی و اختیار بشر را معتزله برای اولین بار در میان مسلمین عنوان کردند! تازه معتزله نیز این فکر را از پیش خود ابداع نکردند، در اثر معاشرت و مجاورت با ملل دیگر و مخصوصا مسیحیان متوجه این فکر بکر عالی شدند.

در "تاریخ ادبی ایران" تألیف ادوارد براون جلد اول صفحه 413 می گوید: "فن کرمر معتقد است فکر آزادی اراده را معبد الجهنی به تقلید و تبعیت از یک ایرانی موسوم به سنبویه در پایان قرن هفتم میلادی در دمشق ترویج می کرد". در صفحه 412 می گوید: "به نظر فن کرمر محل تکوین و تکامل معتقدات این قوم دمشق بوده و تحت نفوذ متألهین بیزانس، علی الخصوص یحیی دمشقی و مرید او ثیودور ابوقره بوده است". معلوم می شود به نظر فن کرمر آن ایرانی هم که به عقیده او ابتدائا فکر آزادی و اختیار را به معبد جهنی تلقین کرد، از فیوضات متألهین مسیحی رومی بهره مند شده است! اگر این چنین است پس برای بحث در مسائل توحید و معاد و بلکه نماز و روزه هم باید این چنین ریشه تاریخی جستجو کنیم و لابد علت اینکه مسلمین متوجه بحث در توحید و معاد و نماز و روزه شدند، سوابقی است که این مباحث در حوزه های مسیحی داشته است! حقیقت این است که مستشرقین نه صلاحیت تحقیق در عقاید و افکار اسلامی را دارا می باشند و نه غالبا حسن نیت آن را. آنجا که در مقام تجزیه و تحلیل افکار و عقاید اسلامی برمی آیند و فی المثل وارد مسائل مربوط به کلام اسلامی یا عرفان و تصوف یا فلسفه می شوند، آن قدر مهملات به هم می بافند که موجب تعجب و گاهی مضحک است. برای نمونه به مندرجات ذیل توجه کنید.
در جلد اول تاریخ ادبی ادوارد براون صفحه 422 از کتاب تاریخ اسلام دوزی مستشرق نامی هلندی درباره معتزله چنین نقل می کند: "چون درباره احکام شرع به تأمل و تفکر پرداختند طرفدار طریقه عقل و استدلال شدند. بدین طریق یکی از مطالب عمده آنها این بود که قرآن در واقع حادث است و خلق شده ولو اینکه این حرف خلاف قول پیغمبر باشد ( این مستشرق عالیقدر تلویحا می خواهد بفهماند که اشاعره، عقیده قدیم بودن قرآن را از کلام پیغمبر اخذ کرده بودند و معتزله با توجه به اینکه پیغمبر اکرم چنین سخنی فرموده است، چون این سخن با عقل و منطق تطبیق نمی کرد، آن را رد کردند. در صفحه 418 همین کتاب می گوید: "... عکس این عقیده «عقیده قابل رؤیت نبودن خداوند» و همچنین قدیم بودن قرآن و انکار خلق آن، از عقاید سنت و جماعت «اشاعره» بود که در همه امور از نص قرآن تبعیت می کردند و از تاویل که مورد توجه و علاقه دشمنانشان بود، خودداری داشتند". در صورتی که کوچکترین اشاره ای در قرآن کریم به قدیم بودن و مخلوق نبودن آن نشده است و در احادیث منسوب به رسول اکرم (ص) نیز حدیثی که نزد معتزله فی الجمله احتمال صحت انتساب به رسول اکرم داشته باشد، در کار نبوده است). می گفتند لازمه قدیم و غیر مخلوق بودن قرآن آن است که دو موجود ازلی و ابدی قائل شویم، همین که قرآن یعنی کلام خدا را در زمره مخلوقات به شمار آوریم، دیگر نمی توان آن را تعلق به ذات پروردگار دانست، زیرا ذات پروردگار لایتغیر است" ( مترجم محترم کتاب در اینجا در ذیل صفحه از طرف جناب آقای فروزانفر تذکر داده اند که: "عقیده به خلق قرآن ارتباطی با این مطالب و استنباطات بی اساس نویسنده فوق ندارد".)
بدین طریق به تدریج اساس نزول وحی متزلزل گشت و بسیاری از معتزله علنا اظهار می کردند که نوشتن نظیر قرآن و حتی بهتر از آن غیر ممکن نیست. بنابراین نسبت به اینکه قرآن کتاب آسمانی است و از مبدأ وحی نازل گردیده است اعتراض داشتند، معتزله به شهادت تاریخ، مدافعین سرسخت و با ایمان قرآن بودند و با زنادقه و عقاید فلاسفه سخت مبارزه می کردند، و اگر طبق نظر آقای دوزی آنها قرآن را از مبدأ وحی نمی دانستند، به چه مناسبت خود را ملزم به دفاع می دانستند؟!. عقیده آنها درباره خدا پاک تر و بلندتر از عقیده متشرعین و مستمسکین به مقبولات عامه و موازین شرعیه و اهل سنت «اشاعره» بود، زیرا معتزله به هیچ نحو زیر بار این فکر نمی رفتند که آفریدگار جهان ممکن است به صورت جسمانی ظاهر شود و گوششان حاضر به شنیدن این حرف نبود. در خبر است از پیغمبر اکرم که فرمود: "همچنانکه ماه تمام را در جنگ بدر دیدی، روزی هم خدای خود را خواهی دید" ( منظور حدیثی است که در کتب کلام نه در کتب حدیث به این مضمون نقل شده است: «انکم سترون ربکم یوم القیامه کما ترون القمر لیلة البدر» یعنی شما در قیامت خدای خود را خواهید دید آن طور که ماه شب چهارده را می بینید. مستشرق نامی کلمه "البدر" را در جمله بالا که به معنی ماه تمام ماه شب چهارده است، خیال کرده است که اشاره به جنگ بدر است و آنگاه برای اینکه معنی درست بیاید، صیغه مضارع ترون را ماضی «رأیتم» ترجمه کرده است! این حدیث سرگذشتی دارد که مفصل است و تا آنجا که قرائن نشان می دهد یک نوبت در دست بعضی از راویان حدیث تغییر شکل داده است و همان تغییر شکل یافته، دوباره در دست علمای کلام مسخ شده و برای سومین بار در دست این مستشرق عالیقدر به این صورت مضحک درآمده است. در قرآن کریم صریحا رؤیت خداوند با چشم نفی شده است: «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر»؛ «دیدگان، او را در نیابند و اوست که دیدگان را در می یابد و او باریک بین و آگاه استم» (انعام / 103). در عین حال در قرآن از حقیقتی به نام لقای حق مکرر یاد شده است. در اخبار و روایات شیعه و سنی، هم صریحا رؤیت خداوند با چشم نفی شده و هم آن حقیقت دیگر قرآنی که مسلما امری حسی و جسمانی نیست، تأیید شده است.
یکی از اشتباهات فوق العاده بزرگ و غیر قابل بخشش اشاعره اعتقاد به رؤیت حسی خداوند در قیامت است که گذشته از امتناع عقلی، خلاف نص صریح قرآن کریم است. این مطلب داستان درازی دارد و اکنون جای بحث از آن نیست. و چون متشرعین کلام مزبور را به منطوق آن تلقی می کردند، لذا این مسأله همواره سنگ راه معتزله بود، بنابراین در مقام تفسیر و توضیح برآمدند و می گفتند انسان پس از مرگ، خدا را به چشم بینای روح یعنی به دلیل عقل خواهد دید، و نیز منکر این حرف شدند که خداوند کریم خالق کافران است، حتی یک نفر معتزلی در تاریخ نمی توان جست که گفته باشد خداوند خالق کافران نیست. معتزله منکر خلق کفر بودند نه خلق کافر، می گفتند خداوند خالق کفر و ظلم و معصیت نیست، نمی گفتند خداوند خالق کافر و ظالم و معصیت کار نیست. این بود نمونه ای که خواستم در اینجا ذکر بکنم. ادوارد براون نویسنده کتاب تاریخ ادبی ایران این تحقیقات عرشی! را از این مستشرق عالیقدر نقل می کند و بدون هیچ گونه انتقادی می گذرد. من نمی دانم نام این چیزها را جهالت بگذارم یا جنایت. آنچه بیشتر موجب تأسف است این است که اتباع و اذناب شرقی این مستشرقین نیز به جای اینکه مستقیما افکار و عقاید شرقی و اسلامی را مورد رسیدگی کامل قرار دهند، افکار و آرای این ها را سرمشق قرار می دهند و بازگو می کنند.

منـابـع

مرتضی مطهری- انسان و سرنوشت- صفحه 117-113

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد