مضامین اشعار یزید

فارسی 5725 نمایش |

در اشعار یزید همین مضامین تحقیر هر چه معنا و اخلاق و معانی دین و مذهب است در قبال لذات و بهره گیری از طبیعت، در کمال صراحت آمده است. مثل این اشعارش که می گوید:
معشر الندمان قوموا *** و اسمعوا صوت الاغانی
و اشربوا کاس مدام *** و اترکوا ذکر المانی
مخصوصا وقتی که به این امور دعوت می کند، توام می کند با نفی معانی:
شغلتی نغمة العیدان *** عن صوت الاذان
و تعوضت عن الحور***عجوزا فی الدنان
اشخاصی که به مفاد عربی آگاه هستند می دانند چه دارد می گوید، حالا اندکی از آن را ترجمه می کنم، می گوید که: "دوستان، ندیمان، بپا خیزید، صدای موسیقی را، اغنیه ها را گوش کنید، جام می دمادم بنوشید و ذکر معانی و آن حرفهای اخلاقی را رها کنید، من شخصا کسی هستم که آواز عودها مرا از شنیدن آواز اذان باز داشته است و بجای حورالعین که در بهشت وعده می دهند، این پیرزنی را که در داخل خم هست انتخاب کرده ام". کلمه "عجوز" در زبان عربی کنایه از خمر کهنه آورده می شود. یا مثلا می گوید:
شمیسة کرم برجها قعر دنها *** و مشرقها الساقی و مغربها قمی
درخت انگوری که چون خورشید از سوی ساقی طلوع می کند و در دهان من غروب می کند. شراب را می گوید «این مسخره کردنش امور دینی و مذهبی را و به باد سخریه گرفتن اینها، همیشه در اشعارش هست.
اذا نزلت من دنها فی زجاجة، (آنجا که از ظرف خودش قلقل کنان، زمزمه کنان می ریزد در شیشه).
حکث نفرا بین الحطیم و زمزم، (گویی حجاج هستند که میان حطیم و زمزم دارند حرکت می کنند).فان حرمت یوما علی دین احمد *** فخذها علی دین المسیح بن مریم
(ادیان یکی است، فرق نمی کند، اگر به دین احمد حرام است، به دین مسیح بنوش).
یا راجع به مساجد می گوید:
دع المساجد للعباد تسکنها *** واجلس علی دکة اخمار واسقینا
ان الذی شربا فی سکره طربا *** وللمصلین لادنیا و لادینا
ما قال ربک ویل للذی شربا *** لکنه قال ویل للمصلینا
مساجد را برای عبادت کنندگان واگذار تا در آن ساکن شوند و تو بر سکون شراب بنشین و به ما شراب بنوشان. شرابخوار در مستی اش سرخوش است ولی نمازگزاران نه دین دارند و نه دنیا. چون خداوند به شرابخوار "وای" نگفته است ولی به نمازگزاران "وای" گفته است. (عذاب ویل را برای شرابخوار قرار نداده است ولی برای نمازگزار قرار داده است.)
در اثر این کارهایی که یزید می کرد، چون نامزد خلافت بود، معاویه که در سیاست مرد پخته ای بود خیلی ناراحت بود، می دید اینها زمینه خلافت او را بکلی خراب می کند، خصوصا این بی دردی و بی علاقگی اش. برای اینکه او را علاقه مند به سیاست و امور نظامی بکند، در یکی از جنگهایی که با رومی ها داشتند، مخصوصا فرماندهی سپاه را به او داد. سپاه رفتند و او هم دلش نمی خواست برود، بالاخره خودش چند منزل بعد از سپاه حرکت می کرد، تا رسید به یکی از دیرها (شیوع شرابخواری و فحشا در میان مسلمین از دیرهای مسیحیت آغاز شد، چون مساله عفاف اسلامی و حجاب اسلامی و ممنوعیت شرب خمر و عیاشی را اجازه نمی داد، مسیحی ها در صومعه ها و دیرهای خودشان راهبه ها به عنوان زنهای تارک دنیا داشتند، شراب هم داشتند، همان جاها را مرکز عیش و نوش کرده بودند، و شام هم که مجاور قسطنطنیه و در مرز بود «آن وقت ترکیه جزو مسیحیت بود» و در خود شام هم  مخصوصا در دهات اطراف شما مسیحی زیاد بود).
بعد از مدتی که لشکر در جایی اطراق کرده بود، به او خبر دادند که یک بیماری خیلی سختی افتاده میان سپاهیان و اینها را مثل برگ خزان به زمین می ریزد. او در دیر، زنی به نام ام کلثوم پیدا کرده بود و با او مشغول عیش و نوش بود، اصلا خیالش از این حرفها نبود، یک وقتی که سرش گرم شد این شعرها را در بی دردی نسبت به مردم گفت:
ما ان ابالی بما لاقت جموعهم
بالقذقذونة (یا «بالفرقدونة». ظاهرا اسم محل «قذقذونه» یا «فرقدونه» بوده، من در بعضی کتابها قذقذونه خوانده ام، در بعضی فرقدونه)، من حمی و من موم
اذا اتکات علی الانماط مرتفقا *** بدیر مران عندی ام کلثوم
(باکی ندارم که سپاهیان حکومت من در سرزمین قذقذونه گرفتار تب و بیماری هستند، وقتی من بر بالش های فاخر در دیر مران نزد معشوقه ام "ام کلثوم" تکیه زده ام.)

منـابـع

عرفان حافظ- صفحه 37 تا 39

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد