اصول جهان بینی عرفانی

فارسی 4902 نمایش |

محور جهان بینی عرفانی «وحدت وجود» است. این نکته را مخصوصا توجه بفرمایید (این اشتباه را خیلی ها کرده اند) چون بیان فلسفی وحدت وجود در دوره های متاخر پیدا شده، همان طور که عرض کردم به وسیله محیی الدین و شاگردانش پیدا شد یعنی قبلا نامی از وحدت وجود و از این اصطلاح در میان عرفا نبود، بعضی خیال کرده اند که در عرفان قبل از محیی الدین اصلا وحدت وجود نبوده و به قول برخی وحدت شهود بوده نه وحدت وجود، وحدت وجود اساسا یک فکری است که بعدها پیدا شده. ولی این درست نیست، قبل از محیی الدین هم وحدت وجود بوده منتها به نام «وحدت وجود» نبوده، عرفای دیگر آن را به بیان دیگر ذکر می کردند بدون آنکه نام «وحدت وجود» به آن بدهند، نه صرف وحدت شهود است و نه وحدت وجود، منتها وحدت وجود بیان فلسفی همان مطلبی است که اینها از قدیم در بینش های خودشان به آن معتقد بوده اند، که این خودش یک داستانی است اگر بخواهیم با کسانی که چنین خیالی کرده اند بحث کنیم. مثلا عطار تحث تاثیر محیی الدین نیست چون تقریبا معاصر با محیی الدین است و شاید کمی جلوتر از محیی الدین باشد و به فرض اینکه معاصر با محیی الدین باشد، فلسفه و فکر محیی الدین به او نرسیده بود. اگر کسی آثار عطار را بخواند می بیند وحدت وجود بدون آنکه نام آن آمده باشد به شدت در کلمات عطار آمده است. اساس و محور بینش عرفانی همان وحدت وجود است.
یکی دیگر مساله وحدت تجلی است، یعنی اینکه جهان با یک تجلی حق به وجود آمده است. در مقابل نظریه فلاسفه و متکلمین که به شکل دیگر است، بعد توضیح می دهیم.
مساله دیگر در جهان بینی عرفانی این است که راز خلقت جهان (آنها «خلقت» تعبیر نمی کنند، «تجلی» تعبیر می کنند) عشق است، جهان از عشق به وجود آمده و با نیروی عشق باز می گردد. اینها تکیه می کنند بر یک حدیث قدسی که: «کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف؛ من گنجی پنهان بودم دوست داشتم شناخته شوم، خلق را آفریدم تا شناخته شوم» و این مطلب را که «فاحببت ان اعرف» (یعنی اصلا اینکه من خواستم خلق کنم چون می خواستم که معروف باشم) پایه حرفهایشان قرار داده اند و خیلی سخنان در این زمینه گفته اند در صورتی که ما می دانیم در بیان فلاسفه، حتی فلاسفه الهی، مساله علم است، علم عنایی، و در واقع در آنجا باز عقل و علم نقش خودش را بازی می کند، اما در عرفان عشق نقش اساسی را در خلقت بازی می کند.
مساله دیگر، حیات و تسبیح عمومی موجودات و به تعبیر آنها سریان عشق در جمیع موجودات است. ذره ای در جهان نیست که از آنچه که آنها «عشق به حق» می نامند خالی باشد.
مساله دیگر عدل و زیبایی و توازن کامل جهان است. البته این «جهان» که آنها می گویند، آنطوری که ما مغایر با ذات حق می بینیم، آنها نمی بینند، به شکل دیگری می گویند، بعد عرض می کنم، ولی به هر حال جز جمال و زیبایی و جز عدل در جهان چیز دیگری حکمفرما نیست، یعنی عالم مظهر جمال و جلال حق است و نقص و نبایستی در کار جهان وجود ندارد.
مساله دیگر بازگشت اشیاء به حق است. اشیاء از همان مبدا که به وجود آمده اند، از همان جا که آمده اند به همان جا باز می گردند، معاد در تعبیر عرفانی. دراین زمینه، مولوی شعر خیلی خوبی دارد، می گوید:

جزءها را رویها سوی کل است *** بلبلان را عشق با روی گل است
آنچه از دریا، به دریا می رود *** از همانجا کامد آنجا می رود
از سر که سیلهای تندرو *** وز تن ما جان عشق آمیز رو

البته اینها هر موجودی را مظهر اسمی از اسماء حق می دانند و می گویند اشیاء از اسمی که به وجود آمده اند به همان اسم باز می گردند. پس مساله دیگر مساله معاد است با تعبیر خاص عرفا آنها. اینها که عرض کردم مربوط به کل جهان بود.

منـابـع

مرتضی مطهری- عرفان حافظ- صفحه 84 تا 86

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد