رویکرد بیکن به علم و پیامدهای آن

فارسی 3903 نمایش |

در حدود چهار قرن پیش یعنی در قرن شانزدهم، تحولی در علم و منطق پیدا شد و دو نفر از فیلسوفان بزرگ جهان که یکی انگلیسی (بیکن) و دیگری فرانسوی (دکارت) است، پیشرو علم جدید خوانده شدند. بالخصوص بیکن نظری در باب علم دارد که این نظر، همه نظریات گذشته را دگرگون کرد. این نظر که منشأ ترقی علوم و تسلط زیاد و فوق العاده انسان بر طبیعت شد، عینا منشأ فاسد شدن انسانها گردید، یعنی این نظریه هم طبیعت را به دست انسان آباد کرد و هم انسان را به دست خود انسان خراب و فاسد کرد. این نظریه چیست؟
قبل از بیکن، اکابر بشر اعم از فلاسفه بالخصوص ادیان علم را در خدمت حقیقت گرفته بودند نه در خدمت قدرت و توانائی، یعنی وقتی انسان را تشویق به فراگیری علم می کردند، تکیه گاه این تشویق این بود که ای انسان، عالم باش! آگاه باش! که علم، تو را به حقیقت می رساند، علم وسیله رسیدن انسان به حقیقت است، و به همین دلیل علم، قداست داشت، یعنی حقیقتی مقدس و مافوق منافع انسان و امور مادی بود. همیشه علم را در مقابل مال و ثروت قرار می دادند: آیا علم بهتر است یا مال و ثروت؟ می بینید در ادبیات ما چه فارسی و چه عربی میان علم و ثروت مقایسه می کنند و آن وقت علم را بر ثروت ترجیح می دهند.

علم دادند به ادریس و به قارون زر و سیم *** آن یکی زیر زمین و دگری فوق فلک
امیرالمؤمنین علی (ع) در جمله هائی که در نهج البلاغه است میان علم، و مال و ثروت مقایسه می کند و علم را بر مال و ثروت ترجیح می دهد. همیشه در ادیان به علم به عنوان امری مقدس و مافوق امور و منافع مادی نگاه می کردند و معلم یک مقام قدسی داشت، علی (ع) می فرماید: «من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا»؛ «هر کس حرفی به من بیاموزد من را بنده خویش کرده است». ببینید قرآن مقام علم و قداست علم را تا کجا بالا برده که در داستان خلقت آدم و تعلیم اسماء و سجده ملائکه می فرماید: ای ملائکه! ای فرشتگان من! به آدم سجده کنید به دلیل اینکه آدم می داند چیزی را که شما نمی دانید.
بیکن نظر جدیدی ابراز کرد و گفت: اینها برای انسان سرگرمی است که دنبال علم برود برای اینکه می خواهد حقیقت را کشف کند، با این توجیه که خود کشف حقیقت، مقدس است، نه، انسان علم را باید در خدمت زندگی قرار دهد، آن علمی خوب است که بیشتر به کار زندگی انسان بخورد، آن علمی خوب است که انسان را بر طبیعت مسلط کند، آن علمی خوب است که به انسان توانائی بدهد. این بود که علم، جنبه آسمانی خودش را به جنبه زمینی و مادی داد، یعنی مسیر علم و تحقیق عوض شد و علم در مسیر کشف اسرار و رموز طبیعت افتاد برای اینکه انسان بیشتر بر طبیعت مسلط شود و بهتر بتواند زندگی کند و به عبارت دیگر، رفاهش را بهتر و بیشتر فراهم کند. البته این نظریه، از یک نظر خدمت بسیار بزرگی به بشریت کرد، چرا که علم در مسیر کشف طبیعت، برای تسلط انسان بر طبیعت و بهره مند شدن او از طبیعت افتاد و از این نظر بسیار خوب بود. اما در کنار این، علم دیگر آن قداست و والائی و مقام قدس و طهارت خود را از دست داد. الان هم اگر توجه کنید برای دانشجویان و طلاب علوم دینیه ای که در حوزه ها و با معیارهای قدیم تحصیل می کنند، علم همان ارزش را دارد، همان ارزشی که مثلا کتاب "آداب المتعلمین" و یا کتاب "منیةالمرید" شهید ثانی بیان کرده است و آن کتابها پر از روایت و حدیث (در فضیلت علم) است. این است که برای آنها علم، یک قداست و طهارتی دارد.
مثلا وقتی می خواهیم در یک حوزه علم، درس بخوانیم بهتر است وضو بگیریم و با طهارت برای تحصیل برویم. برای یک طلبه، استاد و معلم یک احترام و جلالت و قداست خاصی دارد. یک طلبه واقعا در عمق روحش نسبت به استادش خضوع دارد. اگر بخواهد علم را برای مال تحصیل کند، در خودش احساس شرم می کند که من علم را تحصیل کنم برای اینکه در عاقبت پولی گیر من بیاید! یا یک معلم اگر بخواهد تعلیم دهد و تعلیمش را در ازای پول و مزد و اجر قرار دهد، این را تنزل مقام علم می داند. ولی در تحصیلات جدید که ادامه همان روش بیکن است، اصلا مسئله تعلیم و تعلم آن قداست خود را به کلی از دست داده است. یک دانشجو وقتی تحصیل می کند، تحصیل برای او یک عمل مقدماتی برای زندگی است. (طبق این روش) دیگر فرقی نیست بین اینکه یک انسان در مدرسه و دانشگاه درس بخواند برای اینکه فردا دکتر و مهندس شود و یک زندگی خوب فراهم کند و یا اینکه در بازار، شاگرد یک تاجر و یا یک عطار و بقال بشود. او دنبال پول می دود و آن دیگری هم دنبال پول می دود. درباره معلم خودش هم فکر می کند که این فرد، در ماه چند هزار تومان حقوق می گیرد و در ازای حقوقش باید این حرفها را در اینجا بزند. عملا هم ما می بینیم که شاگرد پشت سر استاد، ده تا فحش هم ممکن است بدهد و هیچ در وجدان خود احساس شرم نمی کند و برای او مسئله ای نیست. بیکن گفت: علم برای قدرت و در خدمت قدرت، دانائی برای توانائی نه برای چیز دیگر. این نظریه در ابتدا اثر بد خودش را ظاهر نکرد ولی تدریجا که بشر از علم، فقط توانائی و قدرت می خواست، به جائی رسید که همه چیز در خدمت قدرت و توانائی قرار گرفت.
الان چرخ دنیا بر این اساس می گردد که علم به طور کلی در خدمت قدرت هاست. هیچ وقت در دنیا علم به اندازه امروز اسیر و در خدمت زورمندان و قدرتمندان نبوده است و علمای تراز اول عالم، اسیرترین و زندانی ترین مردم دنیا هستند. عالم ترین فرد، مثلا آقای اینشتین است ولی علم اینشتین در خدمت کیست؟ در خدمت روزولت. اینشتین نوکر آقای روزولت است و نمی تواند نباشد. چه در اردوگاه امپریالیسم و چه در اردوگاه سوسیالیسم همین طور است، فرق نمی کند، در همه جا علم در خدمت قدرت است. الان دنیا را قدرت می چرخاند نه علم. این جمله را که می گوئیم: "دنیای ما دنیای علم است" باید اندکی تصحیح کنیم، دنیای ما دنیای قدرت است نه دنیای علم، به این معنا که علم هست ولی نه علم آزاد، بلکه علم در خدمت قدرت و زور و توانائی. علم امروز اسیر است و آزاد نیست، و لهذا هر اختراع و اکتشافی که در دنیا رخ می دهد، اگر بشود آن را در خدمت زور قرار داد و از آن یک سلاح مهیب خطرناک و وحشتناکی برای کشتن انسانها ساخت، اول آنجا از آن استفاده می شود، (وقتی کاملا در آن جهت استفاده شد) آن وقت در خدمت کارهای دیگر بشر قرار می گیرد، یعنی اول در خدمت زور قرار می گیرد، مگر اینکه اکتشافی باشد که به درد زور نخورد. احیانا در ابتدا اکتشاف را بروز نمی دهند و تا وقتی که لازم باشد، این سر را حفظ می کنند برای اینکه "زور" به آن احتیاج دارد. راهی که بیکن طی کرد خواه ناخواه به آنچه که ماکیاول و مخصوصا نیچه گفته است، منتهی می شود.

منـابـع

مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 219-216

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد