تأثیر کلمه «الله اکبر» در روح انسان
فارسی 7540 نمایش |شما کلمه "الله اکبر" را در نظر بگیرید. مگر انسان کیست که در مقابل یک جریانهائی قرار بگیرد و مرعوب نشود؟ انسان ترس دارد. انسان در مقابل یک کوه عظیم که قرار می گیرد یا بالای آن می رود و پائین را نگاه می کند، ترس او را می گیرد. در مقابل دریا که خودش را می بیند، می ترسد. وقتی یک صاحب قدرت و هیبتی را می بیند، صاحب دبدبه و کبکبه ای را می بیند یا به حضور او می رود ممکن است خودش را ببازد، زبانش به لکنت بیفتد. چرا؟ چون مرعوب عظمت او می شود. این برای بشر طبیعی است. اما گوینده الله اکبر، آن کسی که الله اکبر را به خودش تلقین کرده است، هرگز عظمت هیچکس و هیچ چیز او را مرعوب نمی کند. چرا؟ چون الله اکبر یعنی بزرگتر از هر چیز و بلکه بزرگتر از هر توصیف، ذات اقدس الهی است. یعنی من خدا را به عظمت می شناسم. دیگر وقتی من خدا را به عظمت می شناسم، همه چیز در مقابل من حقیر است. این کلمه "الله اکبر" به انسان شخصیت می دهد، روح انسان را بزرگ می کند.
امام علی (ع) می فرماید: «عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم»، «یعنی خدا به عظمت در روح اهل حق جلوه کرده است و لهذا غیر خدا هر چه هست در نظرشان کوچک است». اینجا یک توضیحی برایتان عرض بکنم: کوچکی و بزرگی یک امر نسبی است. مثلا شما که در فضای این حسینیه قرار گرفته اید، اگر قبل از آنکه به اینجا بیائید در یک تالار کوچکتر از اینجا مثلا ثلث اینجا بودید این تالار به نظرتان خیلی بزرگ می آمد. ولی اگر بر عکس اول شما در تالاری باشید که سه برابر اینجا باشد، از آنجا که به اینجا می آئید، این تالار به نظرتان خیلی کوچک می آید. همیشه انسان وقتی موجودی را در کنار موجود دیگر می بیند، اگر آن موجود دیگر بزرگتر از آن باشد، آن را کوچک می بیند و اگر کوچکتر از آن باشد آن را بزرگ می بیند. لهذا افرادی که با عظمت پروردگارشان آشنا هستند و عظمت پروردگار را حس می کنند، اصلا هر چیز دیگری در نظرشان حقیر و کوچک است، نمی تواند بزرگ باشد. سعدی در بوستان خیلی عالی می گوید:
بر عارفان جز خدا هیچ نیست *** ره عقل جز پیچ در پیچ نیست
می گوید عارفان غیر از خدا برای هیچ چیز شیئیت قائل نیستند و می گویند اصلا وجود ندارد. یکی از معانی "وحدت وجود" همین است که عارف وقتی خدا را به عظمت می شناسد، دیگر اصلا نمی تواند بگوید غیر از او موجود دیگری هست، می گوید اگر وجود "او" است غیر "او" هر چه هست، عدم است. سعدی هم وجود را به همین معنی می گوید. بعد می گوید:
توان گفتن این با حقایق شناس *** ولی خرده گیرند، اهل قیاس
حقیقت شناسان می فهمند که من چه می گویم اما افرادی که به قول او هم قیاسند عیب می گیرند که وحدت وجود یعنی چه؟!
که پس آسمان و زمین چیستند *** بنی آدم و دیو و دد کیستند
اگر غیر خدا چیزی نیست، پس زمین چیست؟ آسمان چیست؟ بنی آدم چیست؟ دیو و دد چیست؟
پسندیده پرسیدی ای هوشمند *** جوابت بگویم درایت پسند
که خورشید و دریا و کوه و فلک *** پری و آدامیزاد و دیو و ملک
همه هر چه هستند از آن کمترند *** که با هستیش نام هستی برند
می گوید من نمی گویم آسمان و زمین و انسان و فرشته وجود ندارند که وقتی می گویم خدا هست و غیر خدا نیست، تو بگوئی من منکر اشیاء دیگر شده ام. نه، وقتی او را به عظمت شناختم، غیر او هر چه را می بینم کوچکتر از این می بینم که بگویم هست.
که جایی که دریاست من چیستم *** گر او هست حقا که من نیستم
وقتی شما می گوئید "الله اکبر"، اگر از عمق روح و دل بگوئید، عظمت الهی در نظرتان تجسم پیدا می کند. وقتی که عظمت الهی در دل شما پیدا شد، محال است کسی به نظرتان بزرگ بیاید، محال است از کسی بترسید، در مقابل کسی خضوع و خشوع بکنید. این است که بندگی خدا آزادی آور است. اگر انسان خدا را به عظمت بشناسد، بنده او می شود و لازمه بندگی خدا، آزادی از غیر خداست. گفت:
نشوی بنده تا نگردی حر *** نتوان کرد ظرف پر را پر
چند گوئی که بندگی چه بود *** بندگی جز شکندگی نبود
بندگی خدا همیشه مساوی است با آزاد شدن از غیر خدا. چون ادراک عظمت الهی همیشه ملازم است با ادراک حقارت غیر خدا و وقتی انسان غیر خدا را هر چه بود حقیر و کوچک دید، محال است حقیر را از آن جهت که حقیر است بندگی کند. حقیر را انسان به غلط عظیم می بیند که بندگی می کند. اذکار دیگر نماز مثل سبحان الله، الحمد لله، سبحان ربی العظیم و بحمده، سبحان ربی الاعلی و بحمده و شهادت ها هر کدام رمزی دارند.
منـابـع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 149-147
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها