توحید و معرفت متناسب با آن در کلام امام علی (ع)
فارسی 4778 نمایش |بیان مراتب خداشناسی و معرفت متناسب با آن در کلام پیشوای اول امام علی (ع): «اول الدین معرفته، و کمال معرفته التصدیق به، و کمال التصدیق به توحیده، و کمال توحیده، الا خلاص له، و کمال الاخلاص له، نفی الصفات عنه، لشهادة کل صفة أنها غیرالموصوف، و شهادة کل موصوف، انه غیرالصفة، فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه، و من قرنه فقد ثناه، و من ثناه فقد جزاءه، و من جزاءه، فقد جهله، و من جهله فقد اشار الیه؛ و من اشار الیه فقد حده، و من حده فقد عده؛ اول دین، معرفت او (خدا) است و کمال معرفتش، تصدیق به او است، و کمال تصدیق به وی، توحید اوست و کمال توحیدش، اخلاص به اوست، و کمال اخلاص به وی، نفی صفات از اوست؛ زیرا هر صفتی شهادت می دهد که غیر از موصوف است و هر موصوفی شهادت می دهد که غیر از صفت می باشد. پس کسی که خدا را وصف کرد، او را قرین صفت کمالش قرار داده است، و هر کس او را قرین قرار داد، دوتایش کرده است، و هر کس دوتایش کرد، تجزیه اش کرده است، و هرکس تجزیه اش کرد، او را نشناخته و مجهولش قرار داده است و هر کس او را نشناخته و مجهولش قرار داد، در وصف خود به وی اشاره کرده است و هر کس به وی اشاره کرد، محدودش گرفته است و هر کس محدودش گرفت، او را به شماره عددی آورده است.» (نهج البلاغه، خطبه 1 و احتجاج طبرسی)
در این کلام، به بیان مراتب معرفت پرداخته و توضیح داده شده که معرفت خدای تعالی پنج مرتبه متفاوت دارد که هر کدام بالای دیگری قرار گرفته، و بالاترین همه، مرتبه نفی صفات است.
محصل سخن این که: اول دین، این است که انسان خدایی را اثبات کرده و ورد اعتماد قرار دهد، چنین کسی خدا را به خدایی شناخته و به آن معرفت پیدا کرده است و معرفت فی نفسه، مختلف و متفاوت می باشد و کمال آن این است که آثاری بر آن مترتب شده و کشف از تحقق وی نماید. پس معرفت خدا به خدایی، وقتی کامل می شود که انسان نسبت به وی، در مقام خضوع برآمده و داخلا و خارجا برای او کرنش کند، و این تصدیق عملی، وقتی کامل خواهد شد که خدا را در خدایی خود، یگانه قرار دهد وگرنه تعدد و اشتراک پیدا کرده و تصدیق مزبور، به حسب تعدد خدایان مفروض، تبعض پیدا خواهد کرد. توحید وقتی کامل خواهد شد که او را در یگانگی خود، خالص قرار دهیم، به نحوی که هیچ گونه شائبه کثرت، و عارضه ترکب و تعدد، روا نداشته باشیم، وگرنه خدایی که مبدأ هر آفرینش و رفع کننده هر نیاز و حاجتی فرض شده، خود نیازمند و محتاج به اجزای مفروضه خود خواهد بود و اخلاص توحید، وقتی کامل خواهد شد که صفاتی جز ذات، در وی اثبات نکنیم؛ زیرا هر یک از صفت و موصوف، بی تردید، دلالت بر مغایرت با دیگری دارد و لازم این مغایرت، ترکب و تعدد می باشد.
جمله «فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه» تا آخر کلام، بیان محذور مغایرت موصوف و صفت است و محصلش این که: وصف کردن ذات او با صفتی، نزدیک قرار دادن صفت است به ذات، یا به عکس، و لازم نزدیکی، دوتایی انداختن، و لازم دوتایی انداختن، تجزیه و پاره پاره نمودن اوست و لازم تجزیه کردن وی، جهالت و گم کردن اوست (یعنی موصوف غیر از مقصود است) و لازم جهالت و گم کردن، این است که با وصف از کنار به وی اشاره شود، و لازم این اشاره مبنی بر جدایی و انقطاع، محدود قرار دادن او و لازم محدود قرار دادنش، معدود قرار دادن و به شماره درآوردن اوست و البته خدایی که امکان شماره در حقش بیاید، منحصر بودنش به یک عدد، از یک علت بیرون از خودش باید تأمین شود و چیزی که معلول و نیازمند دیگری شود، خدایی را نسزد.
و نیز می فرماید: «بان من الاشیاء بالقهر لها، والقدرة علیها، و بانت الاشیاء منه بالخضوع له، والرجوع الیه، من وصفه فقد حده، و من حده فقد عده، و من عده فقد ابطل ازله؛ خدا از اشیاء با قهر و قدرتی که بر آنها دارد، جدا شده است و اشیاء از وی به واسطه خضوع برای وی و رجوع (از هر جهت) به سوی وی، جدا شده اند. هرکس برای وی صفتی (جز ذات اقدسش) فرض کند، او را محدود قرار داده است، و هرکس او را محدود کند، معدودش گرفته است، و هرکس او را معدود گیرد، ازلیت او (بی نهایت بودن او از جانب ابتدا) را ابطال کرده است» (نهج البلاغه، خطبه 152).
نیمه اخیر این قطعه، تتمه بیان مطلبی است که در آخر مطلب قبلی گذشت و مراد از ازل، مسبوق نبودن اوست به چیزی علی الاطلاق که لازمه خدایی است؛ زیرا خدا آن است که همه اشیاء علی الاطلاق از جهت نیازمندی وجودی، به وی منتهی شوند. تقریر بیان این است که: لازم توصیف، محدود قرار دادن ذات است (زیرا غیریت صفت و ذات، جز محدودیت هر دو، نتیجه ای ندارد) و لازم محدودیت، عروض عدد و شماره است، البته ذاتی که ممکن است عدد کم یا زیاد داشته باشد، از جهت تعیین عدد (مثلا یکی بودن) نیاز به علتی دیگر داشته و به او منتهی می شود و چنین چیزی، ازلی و مبدأ علی الاطلاق نخواهد بود.
توضیح قسمت اول این کلام در قطعه بعدی که در ذیل ذکر شده است خواهد آمد: از کلام پیشوای اول در توحید: «دلیله آیاته، و وجود اثباته و معرفته توحیده، و توحیده تمییزه من خلقه، و حکم التمییز بینونة صفة لابینونة عزلة، انه رب خالق، غیر مربوب مخلوق، ماتصور فهو بخلافه ... لیس باله من عرف بنفسه، هوالدال بالدلیل علیه والمؤدی بالمعرفة الیه؛ دلیل و نشان دهنده او، آیات اوست و هستی او، اثبات اوست (اثبات فکری برنمی دارد)، و شناختن او، همان یکی دانستن اوست، و یکی گرفتن او، جدا کردن اوست از خلقش، و لازمه این جدا کردن و تمیز دادن، جدایی در صفت است، نه جدایی به معنی کناره گیری (تا وجودش محدود شود)، چون او خداوند آفریدگار است، نه بنده آفریده شده، هرچه به تصور بیاید، خدا غیر اوست .... خدا نیست آن که ذاتش شناخته شود، خود او است که با دلیل به خود دلالت می کند، و اوست که به واسطه آفریدن معرفت، شناسنده خود را به خود می رساند» (احتجاج طبرسی).
این روایت، از شاهکارهای بیانات امیرالمؤمنین (ع) است که در آن، معنی معرفت و توحید حق را توضیح می دهد و اساس بیان، روی این اصل است که وجود حق سبحانه واقعیتی است که هیچ گونه محدودیت و نهایتی نمی پذیرد؛ زیرا او واقعیت محضی است که هر چیز واقعیت داری، در حدود و خصوصیات وجودی خود، به وی نیازمند بوده و هستی خاص خود را از او دریافت می دارد. و چون هر نیازمندی به وی برمی گردد، و محدودیت و نهایت، اثری است که از کنار می رسد، نه از نفس شیء، لذا او را غیرمحدود و بی نهایت باید دانست، و چون او غیرمحدود است، ناگزیر به هر حدی که فرض شود، احاطه خواهد داشت. پس در نتیجه، واقعیت صرف و محض خواهد بود که هیچ گونه جزئی، نه خارجی و نه ذهنی نداشته باشد، و به چنین چیزی، هیچ گونه حد مفهومی، احاطه نداشته و نمود ذهنی نخواهد داشت، و به خلاف سایر اشیاء، اثبات علمی و وجود خارجی وی یکی است: «وجوده اثباته» و هر صورت ذهنی که برای وی فرض شود، غیر او بوده و معرف ذات او نخواهد بود، زیرا وی به همان صورت، محیط، به طور مساوی، با وی و با غیر وی همراه است: «ما تصور فهو بخلافه ... لیس باله من عرف نفسه، هو الدال بالدلیل علیه، والمؤدی بالمعرفة الیه».
بنابراین، برای آیات و علاماتی که دلالت بر وجود صانع می کنند، همین قدر از اثر باقی می ماند که همراه مدلول خود، به سوی وی متوجه شده و پس از طی این مسافت، همین که نزدیک ساحت کبریای وی برسند، در برابر عظمت نامتناهی حق، گنگ شده، غرق دریای حیرت و بهت شوند: «دلیله آیاته» و چون وجود وی غیرمحدود و غیرمتناهی است، دیگر در مورد وی، شماره و عدد، متصور نیست؛ زیرا عروض عدد به چیزی، مستلزم انقسام و تعدد وی و بالاخره عروض حدودی است که در غیرمتناهی تصور ندارد. پس وحدانیت، دیگر عارض وی نبوده و وجود وی و وحدانیت وی، عین هم هستند. پس کسی که وجود وی را شناخته، به عین همین معرفت، وحدانیت وی را شناخته است: «معرفته توحیده».
ناگزیر در این صورت، معنی توحید و یگانه دانستن وی، همین جداساختن وی از خلق خواهد بود، نه این که از میان چند واحد احتمالی، یک واحد را اثبات، و بقیه آحاد را نفی کنند «و توحیده تمییزه من خلقه». معنی جدا ساختن نیز جدا ساختن از حیث صفت است، نه به معنی کنار کشیدن چیزی از چیز دیگر، مانند کنار کشیدن انسانی از انسان دیگر، یا یک معنای عقلی از معنای عقلی دیگر؛ زیرا این گونه تمیز و جدایی انداختن، بدون محدود ساختن و نهایت دادن، معقول نیست و چیزی که غیرمحدود و غیرمتناهی است، این معانی را نمی پذیرد: «و حکم التمیز بینونة صفة لابینونة عزلة».
منـابـع
سید محمدحسین طباطبائی- شیعه- صفحه 110-105
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها