نقش عقل در استنباط احکام شرعی
فارسی 4604 نمایش | اسلام در اساس قانون گذاری، روی عقل تکیه کرده است، یعنی عقل را به عنوان یک اصل و به عنوان یک مبدأ برای قانون به رسمیت شناخته است و لهذا شما می بینید فقهای ما این مطلب را به طور قطع قبول کرده اند، یعنی مسئله ای است مورد اجماع و اتفاق. وقتی که پرسیده می شود مبادی استنباط احکام چیست؟ می گویند: "چهار چیز است: کتاب (قرآن)، سنت (قول و عمل پیغمبر و یا ائمه اطهار که آن هم باز از سنت پیغمبر کشف می کند)، اجماع (اگر در جایی از کتاب و سنت چیزی نبود، ما به دلیل اجماع کشف می کنیم) و عقل" و این خیلی عجیب به نظر می رسد که در دینی در مبادی استنباط، عقل را در ردیف کتاب آسمانی قرار بدهند، بگویند این مبادی چهار چیز است و یکی از آنها عقل است. این اولا متضمن این مطلب است که آن دین به تضادی میان عقل و کتاب آسمانی و سنت معتقد نیست و اگر معتقد به این تضاد بود، محال بود که آن را در عرض این قرار بدهد، بلکه آن طوری رفتار می کرد که در بعضی ادیان دیگر هست که می گویند: "دین فوق عقل است و عقل حق مداخله در مسائل دینی را ندارد" از آنجا که تضادی میان عقل و آنچه که خود دارند احساس می کنند، ناچار می گویند عقل حق مداخله ندارد.
اینکه فقه اسلامی عقل را به عنوان یک مبدأ برای استنباط می شناسد، چیزی است که راه را باز کرده است، چگونه راه را باز می کند؟ ریشه اش این است که می گویند: "احکام اسلامی، احکامی است زمینی یعنی مربوط به مصالح بشریت" تعبیر فقها این است که احکام، تابع مصالح و مفاسد واقعی است، یعنی واجب ها تابع مصلحت های ملزمه برای بشر است و حرام ها تابع مفسده های ملزمه، اگر اسلام چیزی را گفته "واجب است" به این دلیل است که یک مصلحت ملزمه ای در کار بوده و اگر چیزی را گفته "حرام است" به دلیل یک مفسده بسیار مهمی است. فقها می گویند آن مصلحت ها و مفسده ها به منزله علل احکامند.
حال اگر در جایی ما بدون آنکه در قرآن یا سنت چیزی داشته باشیم، به حکم عقل، مصلحت یا مفسده ای را کشف کنیم، به حکم آن آشنایی که با روح اسلام داریم -که اگر مصلحت مهمی باشد اسلام از آن صرف نظر نمی کند و اگر مفسده مهمی باشد اسلام اجازه نمی دهد- فورا به حکم عقل، حکم شرع را کشف می کنیم. اسلام دینی است که اعلام کرده: "ما از مصلحت ها و مفسده های مهم نمی گذریم" امروز عقل ما (که البته علم هم -یعنی علمی که کشف می کند- عقل است، هر چه علم کشف می کند برای عقل انسان هم روشن می شود) مصلحت را کشف کرده، پس لزومی ندارد که در قرآن و سنت دلیلی داشته باشیم، اینجا حتما شما باید بر اساسش فتوا بدهید. عقل، این مفسده را کشف کرده، حتما باید بر این اساس فتوا بدهی پس چون احکام تابع مصالح و مفاسد نفس الامری هستند و این مصالح و مفاسد هم غالبا در دسترس ادراک عقل بشر است، پس عقل بشر هم نمی تواند خودش قانون اسلام را کشف کند اگر بگویید: "چنانچه اسلام چنین چیزی می خواست، خودش می گفت" می گوییم: چه می دانی؟ شاید گفته و به ما نرسیده و لزومی هم ندارد که گفته باشد وقتی که همین قدر به ما گفته "عقل خودش یک حجت است"، "خداوند دو حجت دارد: حجت ظاهری و حجت باطنی، حجت ظاهری، پیغمبران اند که عقل خارجی هستند و حجت باطنی، عقل است که پیغمبر درونی است" همین برای ما کافی است این همان چیزی است که خود اسلام گفته است.
به دنبال این مطلب مسئله دیگری پیدا می شود که فقها آن را طرح کرده اند و آن این که: "شما که این قدر برای عقل شخصیت و استقلال قائل شدید، اگر در جایی کتاب و سنت به طور صریح و قاطع دستوری داد و عقل به طور صریح و قاطع ضد آن را گفت، چه می کنید؟" جواب می دهند که این فقط "اگر" است، شما نشان بدهید کجا چنین چیزی هست بله، یک وقت هست که ظاهر قرآن و سنت -نه نص قاطع آنها- مطلبی را می گوید و عقل به طور قاطع بر ضدش می گوید ولی ظاهر قرآن غیر از نص قرآن است. خود حکم عقل، دلیل بر این است که آن ظاهر مقصود نیست. ما از ظاهر قرآن و سنت به حکم دلیل قاطع عقل، دست بر می داریم. این، تعارض قرآن و عقل نیست. گاهی اوقات نص قرآن یا نص سنت است و یک دلیل ظنی عقلی، یک تخمین عقلی، یک حدس عقلی، شما آن را معارض قرار می دهید. می گویند تخمین و ظن و گمان، نه، آنجایی که حکم عقل به مرحله قطعی رسیده باشد، اما این که بگویید جایی را پیدا کنیم که قرآن یا سنت به طور قاطع -که هیچگونه هم تأویل پذیر نیست- چیزی را گفته است و عقل به طور قاطع بر ضدش می گوید، این فقط یک "اگر" است که وقوع ندارد شما بیایید مثالش را به ما نشان بدهید. این مسئله هم به همین شکلی که عرض می کنم در کتب فقها مطرح شده است و فقها تا این حد پیشروی کرده و جلو رفته اند. بنابراین اگر در جایی مقتضیات زمان عوض شد، به طوری که برای علم و عقل صد در صد ثابت شد که مصلحت این طور تغییر کرده، (فقها) می گویند: معنایش این است که زیر بنای حکم تغییر کرده وقتی زیر بنای حکم تغییر کرد، خود اسلام (تغییر حکم را) اجازه می دهد ما در اسلام نداریم که گفته باشد یک چیزی برای ابد رو بناست یا برای ابد زیر بناست و عقل بگوید اینجا زیر بنا تغییر کرد اگر دارید، مثالش را ذکر کنید، ببینیم چه مشکلی است تا آن را حل کنیم.
پس عقل عاملی است که مناطات احکام را -البته نه در همه جا بلکه در مواردی- کشف می کند، در مواردی به ملاکات احکام پی می برد و علل احکام را کشف می کند و آن علل گاهی تغییر پیدا می کنند، اینجا به این منشأ و مبدأ تشریع اجازه داده می شود که کار خودش را انجام بدهد که در واقع کار جدایی نکرده، روح اسلام را کشف می کند این هم که گفته اند "کل ما حکم به العقل حکم به الشرع" -که یک قاعده قدیمی است و مال امروز نیست که بگوییم تازه این مسئله مطرح شده- منظورشان همین است واقعا اگر در جایی به طور قاطع ملاکی کشف بشود، شرع هم هماهنگی دارد، یعنی از اینجا باید کشف کنید که شرع هم همین است از آن طرف هم که گفته اند "کل ما حکم به الشرع حکم به العقل" مقصودشان این است که اگر در جایی شرع به طور قاطع حکمی کرد، از باب این که می دانیم در اسلام سخنی به گزاف گفته نمی شود، عقل به طور اجمال می گوید: اینجا یک ملاکی وجود دارد، گر چه من هنوز تشخیص نداده ام ولی وجود دارد، بی منطق نیست بعد از آشنایی عقل به اینکه اسلام بدون ملاک و مناط و منطق حرفی نمی زند، همین قدر که شرع چیزی گفت، عقل هم اجمالا می گوید. اینجا یک منطقی وجود دارد، حال اگر من هنوز کشف نکرده ام، باید تأمل و دقت کنم. این یکی از چیزهایی است که (تکلیف) فقیه را با مقتضیات متغیر (مشخص می کند) و آنجا که مصالح بشریت تغییر می کند و چیزی را ایجاب می نماید، دست فقیه را باز می کند.
منـابـع
مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان جلد 2- صفحه 26-29
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها